دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: چه داستانی بخونم(معرفی داستان)؟!

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی مکانیک
    نوشته ها
    1,003
    ارسال تشکر
    747
    دریافت تشکر: 1,448
    قدرت امتیاز دهی
    38
    Array

    Smile داستان کوتاهی از نسیم خاکسار

    سلام به همه ی بچه های انجمن ادبیات!
    با توجه به فعالیتهای دوست خوبمون sanboy و اینکه پیدا کردن کتابی که ارزش خوندن داشته باشه خیلی سخته(خود من برای انتخاب کتاب خبلب بیشتر از خوندنش وقت صرف میکنم)تصمیم گرفتم این تاپیکو بزنم که توش کتابهایی که دوست داریم یا شاهکارهای جهان رو معرفی کنیم که هرکی خواست به راحتی بتونه کتابی با موضوع دلخواهش رو پیدا کنه.


    --------------------------------------------------------- از طرف مدیریت بخش (
    SK8ER_GIRL) --------------------------------------------------------------

    داستان کوتاهی از نسیم خاکسار ، نویسنده غربت نشین نامدار میهن که از حیث شیوه ی روایت و زبان داستانی که از تنها تصویر مشهور واقعه مایه گرفته ، با دست ها و با چشم ها تصاویر بکری را خلق کرده است. این داستان را با زوایه دید کنکاش در نگارش داستان کوتاه و تصاویری که بدست می دهد،در روزهایی که مشغول گذراندن واحد "داستان نویسی ۲" هم در پایان این ترم دانشگاه هستم بازخوانی می کنیم.
    ۱
    زير خاكم، اما نمرده ام. نه،‌ نمرده ام. چهارده سال پيش وقتي با كاميون همراه ديگران بارمان كردند و ريختندمان توي چاله من خودم را كشاندم بيرون از خاك. يعني دستم را كشيدم بيرون از خاك تا عابري كه مي‌گذرد ببيند كه ما اينجا هستيم. يك كشيش ارمني من را ديد و بعد همه فهميدند. يكي دو هفته بعد دوستان و آشنايان ما ‌ يكي يكي آمدند به ديدنمان. اوائل براي شان سخت بود. نمي‌گذاشتند. مادرم مي‌آمد با خواهرم. آن طرف تر از آن ها پدر پيري و پسرش. هي نگاه مي‌كردند به اطراف، توي چشمان‌شان، هم نگراني از آمدن آن هائي بود كه ما را زير خاك كرده بودند و هم موجي از جستجو براي يافتن تكه لباسي و شيئي از ما در اين يا آن گوشه خاك كه به آن ها بگويد ما اينجا هستيم. در همان دو هفته اول چند لنگه كفش و يك آستين پيراهن و يك ساعت پيدا كردند و من هم كه دستم را كشانده بودم بيرون از خاك. من را زودتر از بقيه پيدا كردند. دستم كه بيرون بود آسمان آبي را مي‌ديد و پرنده هائي را كه از توش مي‌گذشتند و چند تا لكه ابر سفيد را و به بقيه مي‌گفت چه ديده است. آن ها ،يعني دوستانم، خوششان مي آمد كه من هرچه مي بينم براي شان بگويم. من چون طبع رمانتيكي داشتم همه اش به چيزهاي قشنگ طبيعت نگاه ميكردم. من اصلاً نمي دانستم طبع رمانتيكي دارم. خيلي جوان بودم كه دستگيرم كرده بودند. پر از شر و شور بودم . فرصت نداشتم مثلاً به اين كلاغي كه روبرويم بر خاك نشسته بود نگاه كنم. به پرهاي سياهش كه باد زير آن ها مي زد و كمي هواشان مي‌كرد و يا به سرش كه هي مي چرخيد به اطراف. بعد كه پيدايم كردند از طرف بچه ها پيام خودمان را كه براي مان گل و سبزه بياوريد به ديدار كننده هايمان دادم. گفتم برايمان سرو بياوريد و يا كاج، و در همين نزديكي ها بكاريد. آوردند. اما آن هائي كه قرار بود بياورند، نياوردند. يك راننده تاكسي آورد. نمي‌دانم از كي شنيده بود. آمد نزديك من، من آن وقت ديگر زير خاك بودم، اما استخوان يك بند انگشتم بيرون افتاده بود جائي روي خاك،‌ قاطي خاك كه كسي نمي ديديش. با همان يك بند كوچولو مي توانستم هرچه دلم مي خواست از بيرون را تماشا كنم. حالا ديگر البته ذره اي شده ام كه مي چرخم.

  2. 2 کاربر از پست مفید SaNbOy سپاس کرده اند .


  3. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی مکانیک
    نوشته ها
    1,003
    ارسال تشکر
    747
    دریافت تشکر: 1,448
    قدرت امتیاز دهی
    38
    Array

    Smile سفر به انتهاي شب

    سفر به انتهاي شب نوشته : لويي فرديناند سلين


    جوزف باردامو، جوان دانشجوي پزشكي در كافه‌اي واقع در مركز پاريس به همراه دوست نزديكش تصميم مي‌گيرد تا در ارتش آزادي بخش فرانسه (كه در مقابل قواي نازي از فرانسه دفاع مي‌كرد) ثبت‌نام كند و بدين‌ترتيب، انساني آرام و به شدت صلح‌طلب درگير خشن‌ترين و مخوف‌ترين واقعيت زندگي انسان‌ها مي‌شود، جنگ!!


    در جنگ به واقعيت ذاتي بسياري از انسان‌ها پي مي‌برد، گويا اين ميدان سرتاسر آتش و خشم، آينه تمام‌نمايي است كه انسان‌ها حقيقت وجودي خود را در آن نمايان مي‌كند، چه در خط مقدم و چه در پشت جبهه .

    آدم‌هاي اطراف پاردامو در ميدان نبرد، حيواناتي هستند تشنه خون كه ضعف روحي و ترس‌‌هاي دروني خود را در پس نقاب خشن و سرد خود پنهان مي‌كند و با قرباني كردن هم‌نوعان خود، اين رنج‌هاي دروني را تسكين مي‌بخشند و در پشت جبهه، جايي كه شعارها و سرودهاي جهاني و ميهن‌پرستانه، رواج بيشتري دارد، دنيايي صد چندان كثيف‌تر و رياكارتر مانند اختاپوسي غول‌آسا، پاهاي خود را در اطراف آدم‌ها تنيده و آنها را اسير و برده خود كرده است.

    همه به هم دروغ مي‌گويند، از هم نفرت دارند و از يكديگر سوءاستفاده مي‌كنند. همه يكديگر را رنج مي‌دهند تا عذاب‌ها و دردهاي خود را به فراموشي بسپارند. پاردامو براي فرار از اين دو دنياي به ظاهر متفاوت ولي در باطن هم‌شكل و مرتبط (خط مقدم و پشت جبهه) به كنگو يكي از مستعمرات فرانسه مي‌گريزد ولي در آنجا با باتلاقي روبه‌رو مي‌شود كه هزارها بار تهوع‌آورتر از فرانسه و ميدان نبرد است.

    ملغمه‌اي از سياهان و سفيدپوستان، تاجران و افسران، اربابان و بردگان و... مانند گرگ‌هاي گرسنه درحال دريدن و پاره كردن يكديگر هستند و از هيچ وسيله‌اي براي استثمار جسمي و انقياد روحي طرف مقابل چشم‌پوشي نمي‌كند. گويي كه به دنيا آمده‌اند تا با دريدن، قرباني كردن و بيگاري كشيدن از ديگري بر لذت زندگي كثيفشان مي‌افزايند و دم را غنيمت شمارند.

    فرار از اين حلقه فاسد و چرخه فاسق به هيچ روشي براي پارداموي جوان ممكن نيست و به هر جا از دنياي انسان‌ها كه پا مي‌گذارد همين نمايش مفتضح و مبتذل درحال اجراست!!! و...

    كتاب فوق در درجه اول درصدد نمايش جنگ و عواقب فاجعه‌بار آن است. جنگي كه ساخته و پرداخته‌ ما انسان‌هاست تا اندكي از جنون‌ها و زياده‌طلبي‌هاي ما بكاهد و حرص و طمع ما را فرو نشاند. حرص، ثروت، شهرت، قدرت و حتي كشتن هم‌نوع خودمان ، كه در همه ما هست با ما به دنيا مي‌آيد و اگر شرايط لازم برايش فراهم شود فاجعه‌ها مي‌آفريند. همانطور كه با استناد به تاريخ بشريت، بارها چنين فجايعي را آفريده است.

    در اين راه از انسان‌ها آلت‌دستي بيكاره و منفعل ساخته است كه مجري اين جنايات باشند و نه تنها انسان‌ها بلكه اراده بشري و خود جمعي را نيز تحت سلطه كامل خود درآورده تا راحت‌تر به ارضاي خود بپردازد و آتش وجودي خود را آرام كند.

    سلين فرزند خلف و مشروع دنياي مدرن انسان‌هاست. دنياي دموكراسي‌ها، سرمايه‌داري و انقلاب صنعتي. دنياي سولكولاري كه زخم‌هاي بنيادگرايي مذهبي را بر چهره دارد، دنيايي نابرابر و بي‌رحم و سرتاسر تضاد. تعجبي ندارد كه در معرفي سلين مي‌خوانيم: «نابغه تيره و تار ادبيات فرانسه، نويسنده‌‌اي كه هنرش را شور و جوشش جنون و كابوس پوشانده است. نويسنده‌اي كه در آن واحد پزشكي رئوف است و ضد يهودي سرسخت، ميهن‌پرست و درعين‌حال همكار فاشيست‌هاي نازي، نويسنده‌اي چيره‌دست و صاحب هذياني‌ترين سبك قرن بيستم». سلين تلاش مي‌كرد تا زبان فرانسوي را از كهنگي و فرسودگي نجات دهد و به كمك زبان روزمره جان تازه‌اي در آن بدمد. براي راه يافتن به اين دنياي خلق شده و فهم زبان جديد سلين ما بايد سفري سخت و طاقت‌فرسا را پشت سر نهاد. سفري تلخ و سياه، سفري به درون و به سوي مسائل بنياني انسان‌ها در هر كجا كه باشند، سفري به سوي مقصدي مبهم، سفري به انتهاي شب!

    دنياي اطراف ما، ميدان جنگ است. مانند جنگلي كه همه در كمين يكديگر نشسته‌اند و هريك به دست ديگري شكار مي‌شوند. دنياي ما، دنياي زئوس است، دنياي خداي خدايان اساطير يونان. قوي، ضعيف را مي‌بلعد و عقل مصرف‌گرا بر تمام احساسات و روحيات متنوع بشري چنگ انداخته و خود را با تمام قدرت به ما تحميل مي‌كند. حتي در انديشه و الگوهاي زندگي! كسي كه روابط اجتماعي دنياي ما را زير سؤال ببرد و يا به مقابله با آن برخيزد خرد مي‌شود، از جامعه به كناري گذاشته مي‌شود. همه او را ديوانه‌اي مي‌دانند كه در رؤيا زندگي مي‌كند؛ خيالبافي احمق و بي‌مصرف حال آنكه او تنها سعي در خلق دنيايي نوين دارد، دنيايي براي حل و فصل تضادهاي دروني خودش.

    انساني كه هنوز احساسات نوع‌دوستانه و بشردوستانه و ارزش‌‌هاي متعالي در وجودش زنده است و با قوانين تحميلي محيط اطراف او در كشمكش و نبردي بي‌امان بسر مي‌برد. دنياي ما چنين فردي را نمي‌پذيرد. دنياي ما فردي منفعل و مطيع را مي‌طلبد، انساني پيرو رهبري واحد!! در فرار از اين دنياي استثمارگر، روشنفكران همه با يك دليل به جنون كشيده شدند؛ داروي نجات‌بخش بشري، كه احياكننده روحيات نوع‌دوستانه او باشد كجاست؟ آيا چنين مرهمي وجود دارد؟ پاسخ‌هاي مختلفي به اين سؤال داده شده: مذهب، عرفان و... و البته خلاء. خلاء يعني رفتن از اينجا به هر كجا كه فقط اينجا نباشد. راهي كه بزرگاني مانند: صادق هدايت هم پيموده‌اند. كتاب فوق با همين روش اخير به رشته نگارش درآمده: كتابي به معني واقعي كلمه آنارشيستي. كتابي براي ويران كردن افكار و ارزش‌هاي مسلط ولي بدون هيچ دستورالعملي براي ساختن افكار و روحيات جديد. كتابي كه تنها وظيفه آزاد كردن ما را از چنگ سنت‌ها و عقايد تحميلي محيط اطرافمان برعهده دارد. ساختن ساختمان فكري جديد بر خرابه‌هاي دنياي ثابت برعهده خود ماست.

    نتيجه‌گيري و ارزيابي آن در اختيار ماست و پاسخ‌هاي ما هم كاملاً متفاوت است. افسردگي و انفعال يا تفكر و فعاليت. در پايان كتاب است كه هم ديگران، ما را بيشتر و بهتر مي‌شناسند و هم خودمان. شناختي به واسطه ارزيابي و نتيجه‌گيري از سير حوادث و فلسفه‌ها و حقيقت‌هاي مطرح شده در كتاب. شناختي كه تا قبل از خواندن كتاب غيرممكن است و مبهم؛ دقيقاً مانند انتهاي شب!!
    __________________

  4. کاربرانی که از پست مفید SaNbOy سپاس کرده اند.


  5. #3
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی مکانیک
    نوشته ها
    1,003
    ارسال تشکر
    747
    دریافت تشکر: 1,448
    قدرت امتیاز دهی
    38
    Array

    Smile زنگ ها برای که به صدا در می آیند

    زنگ ها برای که به صدا در می آیند نوشته : ار نست همینگوی


    داستان در باب جنگ داخلی اسپانیاست، جایی که مردم آزادی خواه و مبارز اسپانیا در کنار گروهان های بین المللی (متشکل از آزادیخواهان آمریکایی، فرانسوی، انگلیسی و...) علیه حکومت فاشیستی ژنرال فرانکو مبارزه می کنند و قهرمان داستان رابرت جوردان هم یک آمریکایی است که از مقام استادی دانشگاه دست شسته و برای آزادی برادران و خواهران اسپانیایی خویش مبارزه می کند. این جاذبه آزادی و عدالت است که انسان ها را از نژادها و اقوام و مذهب های مختلف در یک سنگر گردهم می آورد تا در کنار هم مبارزه کنند، در کنار هم بجنگند و درنهایت در کنار هم پیروز شوند یا شکست بخورند و حتی بمیرند و نبرد داخلی اسپانیا یکی از بارزترین نمونه هاست که این مفاهیم را نمایش می دهد: فداکاری، شجاعت، رشادت، عشق به ممنوع، عشق به آزادی و... در این داستان این مفاهیم، شقاوت، سنگدلی و قساوت دیوهای آزادی ستیز و بردباری و مقاومت انسان های آزادیخواه و تعامل آنها با یکدیگر به زیبایی به تصویر کشیده شده است و به همین دلیل است که علیرغم شکست آزادیخواهان در این میدان، استالین که خود یکی از نامداران آزادی ستیز است اعتراف می کند: هرگز ملتی این چنین پیروزمندانه شکست نخورده است!!

    رابرت جوردان دستور داد که یک پل نظامی را که مورد استفاده فاشیست هاست منفجر کند و در این راه با افراد یک گروهان از چریک های کوهستانی آشنا می شود مانند: پابلو، ماریا، آنسلمو و...

    منبع : Iketab

  6. 2 کاربر از پست مفید SaNbOy سپاس کرده اند .


  7. #4
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی مکانیک
    نوشته ها
    1,003
    ارسال تشکر
    747
    دریافت تشکر: 1,448
    قدرت امتیاز دهی
    38
    Array

    Smile 1984

    نوشته : جورج اورول


    داستان در لندن 1984، لندنی تخیلی که درواقع روسیه سوسیالیستی تحت قیمومت استالین را تداعی می کند، واقع می شود. وینستون اسمیت یک کارمند جزء حزب است که در دستگاه بروکراسی (دیوانسالاری) عظیم خاص نظام سوسیالیستی وظیفه تغییر و اصلاح اخبار گذشته را برعهده دارد به نحوی که با پیش گویی ها و اطلاعات حزب تطابق کند. حزب جز چنین جامعه بسته ای توسط اورول به تصویر کشیده شده است و این کار با زبان، دیده وتفکر و احساس اسمیت انجام شده است. ما در این داستان از دنیای درون یک عضو ساده حزب کمونیست پی به رازها، تضادها، مشکلات وروانپریشی های یک جامعه بسته می بریم. این جامعه بسته لازم نیست که حتماً یک جامعه سوسیالیستی باشد بلکه کلمن یک نظام تمامیت خواه و توتالیتر بر آن فرمان براند. رژیمی که قصد دارد تمام جوانب و عرصه های جامعه را کنترل کند، جامعه ای همرنگ و یک صدا بسازد که تنها به فرامین رژیم عمل کنند و شعارهای رژیم را بپذیرند، گواینکه این اعمال را به بهانه هدایت جامعه و سعادت انسان ها انجام می دهد ولی درواقع این نظام چیزی نیست جز مجموعه ای از انسان های فاسد و فرصت طلب که تنها در پی منافع شخصی خود هستند و البته برای دست یافتن به این منافع نیازمند زیردستانی صادق ولی ناآگاه و جامعه ای خاموش و فرمانبردار هستند و این چنین است که از نظر چنین نظامی اندیشه و اندیشیدن مخرب محسوب می شود چرا که با فرمانبرداری ناآگاهانه موردنیاز قدرتمندان سر تضاد دارد و باید هرطور که می شود آن را مسدود کرد، آن را محدود کرد و حتی آن را تحت کنترل خود درآورد و در این راه است که تاریخ و گذشته تحریف می شود، آنچه موردنظر طبقه قدرتمند است باقی می ماند و باقی حذف می شود و حتی اگر نکته ای در حمایت از افکار این طبقه در گذشته وجود ندارد باعث نگرانی و تشویش نمی شود، تاریخ آن چیزی است که قدرتمندان می نویسند و نه موجودی مجرد که برای خود ذاتی و هویتی دارد. حقیقت باز آفریده می شود و البته جای تذکر نیست که این حقایق مشتی دروغ و تهمت بیش نیستند که به فرمان پیشوا یا ناظر کبیر (رأس هرم نظام توتالیتر) لباس حقیقت پوشیده اند یا درواقع لباس حقیقت را به آنها پوشانده اند.


    شعارها، برنامه های دسته جمعی، همایش ها و راهپیمایی ها، سینما و هنرو... همه و همه در خدمت افکار و خواسته های پیشوا و زیردستان سودجویش قرار می گیرند تا افکار وروح و ذهن جامعه را کنترل کنند و آن را به اسارت خویش درآورند و اینجاست که ما پی به نیاز این رژیم ها به دیوانسالاری می بریم. مردم ناآگاه که نه تنها جسمشان بلکه روح و فکرشان در اسارتی است چه می کنند؟ هیچ، از زندگی خود رنج می برند ولی توان اعتراض ندارند چون نمی دانند که درد کجاست و داروی آن چیست، تمام معیارها فرو ریخته، همه چیز نسبی شده و حتی گذشته ای هم چنانچه وصفش رفت وجود ندارد تا چراغ راه آینده شود و یا به عنوان ملاک مقایسه، مورد استفاده قرار گیرد. اعضای این نظام عریض و طویل تبلیغات چه، آنها را به عین واقعیت را لمس می کنند و شاهد تحریف ها، دروغ ها و سوءاستفاده های قدرتمندان هستند. ولی در این داستان می بینیم که آنها نیز در سیلاب بازآفرین های ذهنی و تحریف گذشته غرق شده اند و به علاوه چنان تحت کنترل حزب مرکزی قرار دارند که حتی در خانه خود ایمن نیستند تا لحظه ای بیاسایند و یا خطی بر علیه حزب و منافعش بنویسند و چنین بستری، مناسب ترین زمین برای بذر نفاق و دورویی است، می توان در این زمین هکتارها نفاق کاشت و خرمان ها دروغ و کینه و خیانت کشت کرد. حتی مفاهیم معنای حقیقی خود را از دست می دهند، از درون تهی می شوند، استحاله می شوند و درنهایت معنایی می یابند کاملاً متفاوت از آنچه بودند و خیلی اوقات معنایی می یابند کاملاً متضاد به آنچه که بودند. مانند اسم وزارت ها در داستان که جورج اورول یا طنزی تلخ و زیبا آنها را خلق کرده است. وزارت کشور که وظیفه اش قلع و قمع مخالفان و سلاخی دگراندیشان است، وزارت عشق!!! نامیده می شود. وزارت اقتصاد و دارایی که لحظه به لحظه محدودیتی دیگر بر مشکلات اقتصادی و رفاهی جامعه می افزاید، وزارت فراوانی!!! می شود و...! ولی یک نکته که همانا نکته محوری داستان را تشکیل می دهد با ظرافتی خاص بیان شده است. اندیشه رودی خروشان و رونده است که هر سدی را می شکند و در کوهی عظیم سوراخ و منفذی کوچک می یابد و در یک کلام راه خود را ادامه می دهد. می توان در برابر آن سر کشید و مانع ایجاد کرد، می توان حرکتآن را تند کرد ولی نمی توان جلوی آن را گرفت، سرانجام راه خود را می یابد و از مسیری که قدرت طلبان تمامیت خواه برای آن در نظر گرفته اند خارج خواهد شد ولو اینکه به انحراف کشیده شود و به درستی این نظام ها و این پیشواها اندیشه را دشمن می دانند بلکه خطرناک ترین دشمن چرا که از همین گور است که هزاران هزار مشکل برمی خیزد!!! اندیشه بین، دگراندیشی را با خود همراه و ملزم دارد، وقتی که همه یک جور بیندیشند یک گونه لباس نمی پوشند، یک شعار نمی دهند، یک جور زندگی نمی کنند و جامعه ای متشکل از چنین انسان هایی جامعه ای همرنگ، یکصدا و ناآگاه نخواهد بود که نظامی تمامیت خواه به راحتی به آن فرمان راند بلکه جامعه متکثر و متنوع خواهد بود که راه خود را از میان برخورد، تقابل و تعامل عقاید و تسامل و مدارا می پیماید و بالطبع نظامی سیاسی و اجتماعی را می طلبد که تضمین کننده حداکثر آزادی برای اقشار مختلف جامعه باشد. باید اضافه کرد حمله وحشیانه در باب قدرت و سگ های زنجیری پیشوا یا ناظر کبیر و فرصت طلبان اطرافش نه فقط برای قدرت بی پایان اندیشه (که در تضاد کامل با منافعشان قرار دارد) که از ترس و ضعف درونی شان نشأت می گیرد چرا که بنا به گفته روانشناسان هر فردی می تواند واحد واژه شجاعت باشد به جز یک دیکتاتور. این ترس درونی است که در مرحله نهایی تبدیل به بیماری مهیب پا را نو پا می شود و میل به تصرف و دخالت در کوچکترین وجوه زندگی افراد را بیدار می کند. چرا که هر لحظه ممکن است توطئه ای در جهت نابودی منافع آنان درحال شکل گیری باشد. اعضای دون پایه حزب علاوه بر این بیماری (که از رأس هرم قدرت به آنها سرایت می کند) به بیماری اسکیزوفرنی (دو شخصیتی) نیز مبتلا هستند چرا که در معرض دید حزب چیزی هستند و در خلوت افکار خود چیزی دیگر تمام این نکات به طور دقیق و موشکافانه در تک تک شخصیت های داستان مورد تحلیل قرار گرفته است و مجموعه ای از این تضادها، ناهنجاری ها و مشکلاتی که نه اجازه بروز پیدا کرده و نه از حجم آن کاسته شده (بلکه هر دم بر آن افزوده شده است) درنهایت به صورت یک انفجار مهیب تمام این نظام قدرت طلب فاسد را در کام خود خواهد کشید و این روند که با امتیازطلبی سیری ناپذیر و روزافزون طبقه قدرتمند تمامیت خواه بر شتابش افزوده می شود پس از خود انفجار اطلاعات و حقایق را در پی خود خواهد داشت، حقیقت نمایان می شود تا شعارهای دروغین و وعده های تو خالی از باب قدرت را برملا سازد، واقعیت ها از گوری که قدرتمندان برای آنها ساخته اند دوباره بیرون می آیند و گذشته را چنان که بوده و نه چنان که ناظر کبیر برای ما بازگو کرده، بازسازی می کنند تا یک بار دیگر چراغ راه آینده ما باشد. این حوادث رخ خواهد داد و این سرنوشت ؟؟؟ چنین نظامی است و از عجایب روزگار است که نظام هایی متکی بر ایدئولوژی مارکسیستی که اصول فلسفه دیالکتیک و تکامل تاریخ شاه بیت آن است) خود مشمول حکمی تاریخی شوند با همان قاطعیت و بی رحمی که آنها از احکام تاریخ برداشت می کردند!! حال این سؤال در جای خود دارای اهمیت است، اکنون که نظام های توتالیتر سوسیالیستی برچیده شده اند و رژیم ها، بنیادگرای اسلامی به سوی تعادل و تسامل گام برمی دارند آیا خطر بروز نظام های توتالیتر و تمامیت خواه برطرف شده است؟ جواب منفی است. اقدامات ایالات متحده آمریکا که با حوادث چند سال اخیر سرعت و شتاب بیشتری به خود گرفته است نمونه ای کامل و تمام عیار از دست اندازی دوباره یک طبقه نیرومند سیاسی (این بار تحت رهبری سرمایه داران قدرتمند و با نفوذ) به حریم شخصی و حتی فضای ذهنی و حیطه تفکر انسان هاست و بروز این مطلب در کشوری که مظهر لیبرالیسم خوانده می شود و قصد صدور دمکراسی لیبرال را به تمام جهان دارد، بار دیگر زنگ خطر را برای بشریت به صدا درآورده است از باب و ناظر کبیری از نو در رأس یک رژیم سیاسی استحاله یافته، ظهور پیدا کرده است تا انسان ها را (جسمی و ذهنی) به اسارت بکشاند و با بازآفرینی ذهنی – تحریف تاریخ و حقیقت، محدود کردن اندیشه، بمباران تبلیغاتی و حتی نیروی نظامی بر اندیشه انسان ها چنگ می اندازد و با تهی کردن معانی و مفاهیم (همچنان که با لیبرال دمکراسی انجام داده بود) کلمات را به بردگی خود درآورد. می دانیم که تمام این اقدامات شوم را فقط و فقط در جهت منافع طبقه ای کوچک ولی بسیار نیرومند انجام می دهد. آیا از سرنوشت این ناظر کبیر جدید و اطرافیانش نیز آگاهیم؟ تاریخ خود بهترین پاسخ را به ما عرضه می دارد، فقط کافی است که از آن بیاموزیم و عبرت بگیریم.

    منبع : Iketab

  8. کاربرانی که از پست مفید SaNbOy سپاس کرده اند.


  9. #5
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی مکانیک
    نوشته ها
    1,003
    ارسال تشکر
    747
    دریافت تشکر: 1,448
    قدرت امتیاز دهی
    38
    Array

    Smile اوليس

    اوليس نوشته : جیمز جویس


    جیمز جویس نویسنده بزرگ و معاصر ایرلندی در سال 1922 این اثر عظیم تجربی و شاهکار مکتب عریان ذهنی را که به عنوان مهمترین و مؤثرترین داستان قرن شناخته شده، به رشته تحریر درآورده است.





    زمان وقوع داستان روز 16 ژوئن 1904 و محل آن شهر دوبلین، پایتخت ایرلند است. تمام حوادث تقریباً در مدت 16 ساعت اتفاق می افتد. این کتاب با مهارت و دقت تمام در همان قالب ادیسه، اثر معروف هومر نوشته شده است. در این قالب جدید ستیفن دیدلس «تلماک» در جست وجوی پدرش جوک و پولدبلوم «اولیس» می باشد. در طول روز آنها دو بار از مسیر یکدیگر می گذرند. بدون آنکه همدیگر را بشناسند، ستیفن باباک ملیگن که دانشجوی طب است، در یک قلعه قدیمی نزدیک ساحل زندگی می کند. وجدان او از رفتاری که در واپسین دم حیات مادرش انجام می دهند، عذاب می کشد. پدرش آنچنان مشروبخوار عاطل و باطلی است که اصلاً به حساب نمی آید. در مدرسه آقای دیزی او را نصیحت می کند. بلوم، که اصلاً مجارستانی است، برای همسر بی وفایش مولی تویدی بلوم «پنه لوپ» صبحانه تهیه می کند و سپس به کارهای مختلفش ازجمله ادای آخرین احترامات به پدی دیگنم می پردازد، در مراسم تشییع جنازه او به فرزندش رودی که یازده روز پس از تولدش درگذشت، فکر می کند.

    در میان مهیج ترین قسمت های داستان یکی دیدار ستیفن از کتابخانه یعنی جایی است که در آن رابطه بین شکسپیر و پدرش را حدس می زند و دیگر اغوا شدن بلوم توسط گرتی مک داول جوان «سیرس» است. بلوم و ستیفن یکدیگر را در فاحشه خانه ای ملاقات می کنند و در آنجا از کابوس ها و رؤیاهایی که به نظرشان می آید رنج می برند. ستیفن آنچنان مدهوش می شود که بلوم «که وقتی بر روی او خم می شود، فرزندش رودی را می بیند» باید از او مواظبت کند. آنها به خانه بلوم می روند، ولی ستیفن شب را در آنجا نمی ماند.

    داستان با اندیشه های مبهم و درهم و برهم خانم بلوم، درحالی که بعد از نیمه شب در رختخواب خود دراز کشیده است، به پایان می رسد.


    منبع : Iketab

  10. 3 کاربر از پست مفید SaNbOy سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نخستین نسل ادبیات داستانی مدرن ایران
    توسط SaNbOy در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:14 AM
  2. ادبیات عمومی
    توسط SaNbOy در انجمن ادبیات عامه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:12 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •