7- با آنکه در داستان، موکداً از «دوستان» داش آکل یاد میشود، اما چه قبل و چه بعد از ماجرای تقبل وصایت حاجی صمد توسط داش آکل، در هیچجا، شاهد حضور حتی یکی از آنها در کنار داش آکل یا دستکم ذکر نام یکی از آنان، نیستیم.
8- در یک مورد، هنگام اشاره به زحمتهایی که داش آکل، طی هفت سال برای خانواده حاجی صمد متقبل میشود، میخوانیم:
اگر یکی از بچههای حاجی ناخوش میشد داش آکل شب و روز مانند یک مادر دلسوز به پای او شب زندهداری میکرد.
انجام چنین کاری، به این شکل، از سوی داش آکل، در مورد فرزندان حاجی- خاصّه آنکه یکی از آنها هم دختر نوجوانی به نام مرجان است که داش آکل آن گونه شیفته اوست و در بیرون هم شایعاتی دال بر عشق داش آکل نسبت به وی بر سر زبانها افتاده است- نه ضرور و نه صحیح است، و نه با روحیات صنفی و سنخی مثل داش آکل در چنان دوره و زمانی، جور در میآید.
9- پیشتر ذکر شد که اشاره به وجود کلام تخممرغی بر سر داش آکل، بیانگر آن است که زمان وقوع داستان، قاعدتاً باید همان دوران حکومت قاجارها باشد. اما اشاره دیگر داستان به اینکه داش آکل «برای بچههایش [: بچههای حاجی صمد] معلم سر خانه آورد»، با اوضاع و شرایط اجتماعی زمان قاجار، آنطور که باید، نمیخواند. خاصّه اگر توجه کنیم که یکی از فرزندان حاجی صمد، دختری نوجوان در سن و سال و شرایط مرجان است.
10- وقتی در درگیری با کاکارستم، داش آکل، آن زخم کاری و جدی را میخورد، تماشاگران جلو میروند و او را از روی زمین بلند میکنند. بعد او را روی دست [؟] به خانهاش میبرند. فردا صبح هم داش آکل میمیرد. در حالی که درست و طبیعی آن بود که دستکم، طبیبی را بر بالین داش مشهور و سرشناس شهر میآوردند، تا به مداوای زخم او بپردازد!
معلوم نیست چرا چنین امر بدیهی و سادهای، به عقل هیچکس نمیرسد! به علاوه، این داش مشهور متمول شهر، آیا مادری، عمویی، داییای، خالهای اصولاً هیچ خویشاوندی ندارد؟
11- در آخرین مواجهه داش آکل با کاکارستم، در حالی که هیچجا شاهد اهانت کاکارستم به پدر یا دیگر بستگان داش آکل نیستیم، آشکار نمیشود به چه سبب، او، به پدر کاکارستم ناسزا میگوید:
اروای بابای بی غیرتت [...]
علاقه مندی ها (Bookmarks)