دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: فلسفه اسلامي و نيازهاي معاصر

  1. #1
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر(مهندسی نرم افزار)
    نوشته ها
    18,304
    ارسال تشکر
    4,182
    دریافت تشکر: 19,008
    قدرت امتیاز دهی
    220
    Array

    پیش فرض فلسفه اسلامي و نيازهاي معاصر


    براي مدل‌مند كردن تعريف موضوعات، منطق جديدي توليد شده، همچنين بنيان هاي جديدي نيز براي روش استنباط، روش علوم كاربردي و روش مدل سازي ايجاد شده است. يعني يك رويكرد براي هماهنگ سازي حوزه ها بر محور عقلانيت فلسفي و اين كه اين عقلانيت فلسفي مستند به ايمان و وحي باشد، وجود دارد.

    مدل توصيف كردن يك شي ء، در واقع مبتني بر يك فلسفه منطق است كه اين فلسفه منطق به شما مي گويد كه چگونه شي ءرا بر اساس مدل توصيف كنيد، يا حتي وقتي كه شما مي خواهيد براي اثبات لوازم يك شيي ء استدلال كنيد، فلسفه شماست كه به شما (البته در فلسفه منطق و فلسفه دليليت) مي گويد چگونه مي توان لوازم يك شيي را شناخت.
    نياز دنياي اسلام، جامعه و حكومت ديني به پاسخگويي فلسفه درمسائل معاصر، به خصوص مسائل حكومتي ملموس است. در ابتدا موضوعي كه دغدغه ذهني همگان است، يعني تسري دادن دامنه فلسفه به حوزه كاركرد اجتماعي (سياست، جامعه و. . . ) مورد بحث وبررسي بيشتر قرار مي گيرد، يعني همان موضوعي كه ادعا مي شود دردوره هاي گذشته فلسفه اسلامي به طور جدي در محدوده و دامنه فلسفه مطرح بوده و بعدها كم كم رخت بر بسته است. اينكه آيا كاركرد فلسفه، كاركرد نظري است؟ يا بيشتر از آن، نسبت به حوزه عمل اجتماعي نيز ازفلسفه توقع كار كرد داريم ؟ و اگر چنين است آيا جاري كردن فلسفه شامل حوزه هايي نظير سياست، حقوق، هنر و امثال آن هم مي شود، يعني آيا توليد فلسفه هاي مضاف، براي تحقق كارآمدي و رويكرد جديد فلسفي كفايت مي كند، يا اين كه بايد بيش از اين دامنه فلسفه را گسترش دهيم، و حتي در حوزه هاي دانش كاربردي نيز بايد فلسفه وارتباط آن را با عقلانيت اجرايي جامعه و عقلانيت كاربردي و علوم برقراركنيم ؟ به تعبيري آيا علوم بايد در همه حوزه ها تحت تأثير فلسفه باشندتا فلسفه به كاركرد مناسبت اجتماعي برسد، يا فقط در پاره اي از حوزه هابايد چنين شود؟ آيا براي اين كه فلسفه به حوزه كاركرد اجتماعي منتقل شود، بايد آن را به صورت مطلق وارد حوزه علوم كنيم ؟ يعني آيا بايد عقلانيت فلسفي، به عنوان يك عقلانيت پايه، جاري در عقلانيت تخصصي جامعه به نحو عام شود و همه حوزه هاي تخصصي را بپوشاند، يا حتي يك پله بالاتر هماهنگ كننده حوزه انديشه هاي تخصصي در جامعه نيزباشد تا كاركرد جامعه بر مبناي مفاهيم تخصصي به يك وحدت هماهنگي و رويكرد واحد برسد؟ آيا مي توان از فلسفه توقع داشت كه حتي فيزيك، طب، زيست و علوم تجربي و علوم نظري محض، مثل رياضيات را رهبري كند؟ به طور مثال اگر شيوه علوم تجربي جديد را رياضي سازي و تعميق و گسترش رياضي بدانيم در اين صورت آيافلسفه مي تواند فلسفه رياضيات جديدي را تحويل دهد؟ و آياضرورت دارد كه حتماً فلسفه در رياضيات حضور پيدا كند و دانش كمي سازي را نيز تحت تأثير خود قرار دهد، به طوري كه همه دانش هاي تجربي در حوزه رياضي سازي و معادلات، تحت تأثير فلسفه قرار گيرند؟
    اگر اصل سؤال را بپذيريم معني اين كه بايد با رويكردي جديد به فلسفه نگاه كنيم و آن را كاربردي كنيم، چيست؟ يعني آيا ما نيز معتقديم كه فلسفه غير از تفسير جهان، بايد به تسخير آن نيز بپردازد؟ اتفاقي كه در غرب افتاد اين بود كه رابطه تسخير و تفسير منقطع شد، يعني بشر بدون اينكه جايگاه و غايت خود را در نظر بگيرد به تسخير جهان پرداخت. لذا فلسفه عمل غرب منتهي به وضعيتي شده است كه اكنون شاهد آن هستيم. ما بايد با رويكردي كه فلسفه عمل مان (فلسفه تسخيرمان) هماهنگ با فلسفه تفسيرمان باشد، چنين كاري را انجام دهيم، و تلاش كنيم كه دامنه فلسفه نظري ما (كه جهان را تفسيرمي كند) به فلسفه عمل (كه ابزار تسخير جهان و بازسازي تمدن برمبناي فلسفه است) منتهي شود. در نهايت چه اتفاقي بايد بيفتد تا نشان دهد كه واقعا اين عقلانيت ماست كه تمدن سازي مي كند و بين عقلانيت پايه و كاركردي جامعه، هماهنگي برقرار مي نمايد؟
    سؤال ديگر در حوزه فلسفه نظري است، كه آيا واقعا فلسفه در درون خودش نيازمند تحول و تكامل است يا خير؟ اگر بگوييم اين فلسفه دوبخش دارد: يكي بخش استدلال و يكي هم بخش تحليل، آيا منطقي را كه با آن مواد قضيه را تعريف مي كنيم نيز بايد مدل سازي شود؟ و آيا الان فلسفه در حوزه تعريف و مفاهيم تحليلي مدلي دارد و يا اين كه منطق و مدلش فقط در حوزه جاري سازي يقين بر پايه تعاريف است؟ چگونه مي توان فلسفه را در حوزه تعريف نيز به مدلي رساند كه ابداع احتمالي كه به تعريف تبديل مي شوند، يعني طرق احتمالاتي كه درحوزه انديشه نظري تبديل به تعاريف موضوعات مي شوند، نيزسازماندهي شوند و بر اساس يك روش باشند؟ به تعبير ديگر، غير از اين كه در فلسفه، صورت برهان را به گونه اي قاعده مند پيش مي بريم، آيا بايد براي منطق مواد نيز مدلي توليد كنيم تا تنازع در فلسفه ـ يا لا اقل تنازع در دامنه فلسفه ـ كمتر و وحدت رويه زيادتر شود؟
    بر فرض كه همه اينها را بپذيريم، ساز و كار آن براي جاري شدن درحوزه ها چيست ؟ چه ساز و كاري بايد در متدلوژي تحقيق و پژوهش حوزه پيدا شود كه حاصل آن، پاسخگويي به اين سؤالات باشد؟ آيا همان متد پژوهشي سابق مي تواند به اين رويكرد پاسخ مثبت دهد يابايد شيوه پژوهش، دست خوش تغيير شود؟
    در نهايت اگر اين دامنه را براي فلسفه قائل شديم، اين سؤال جدي درمقابل فلسفه قرار مي گيرد كه حجيت خود فلسفه به كجا بر مي گردد؟ يعني فلسفه با اين كاركرد و گستره، چه رابطه اي با حوزه هاي ايمان، وحي و اعتقادات دارد و چگونه به حجيت مي رسد؟ آيا پايگاه حجيت آن برون زاست يا به درون خودش باز مي گردد؟ آيا نيازي به باز نگري درهماهنگي فلسفه با وحي هست ؟ آيا بايد متد جديدي را در نظر گرفت تا فلسفه با اين گستره كاركرد و عقلانيت به وسيله شيوه ديگري حجيت خودش را تمام كند؟ اين يك سؤال بسيار مهم و البته تاريخي است به خصوص اگر نخواهيم حوزه كاركرد فلسفه را توسعه دهيم و بگوييم فلسفه مي بايست به عنوان يك عقلانيت پايه در همه ساحت هاي زندگي اشراب شود، آنگاه سؤال بسيار جدي تر مي شود كه اگر چنين شد وحوزه فلسفه را مبتني بر وحي (يا لا اقل) وابسته به وحي تفسير نكرديد، آيا به معني بي نيازي از وحي نيست؟ و آيا اين همان راهي نيست كه غرب در بدست آوردن فلسفه شدن طي كرده است؟
    اخيرا در حوزه، اين رويكرد در حال گسترش است كه چه نسبتي بايد بين توسعه عقلانيت و تعبد به وحي برقرار كرد؟ آيا پايگاه حجيت فلسفه، مستقل از وحي تعريف مي شود و به برهان بر مي گردد؟ هماهنگي برهان و وحي چگونه است؟

    روش پيشنهادي و تنبهات بحث
    طبيعتا بحث به موضوعات فلسفي مثل وحدت و كثرت، زمان و مكان، اختيار و آگاهي كشيده ونظريات جديدي توليد شده است. بر پايه اين نظريات براي مدل‌مند كردن تعريف موضوعات، منطق جديدي توليد شده است. بعد از آن هم بنيان هاي جديدي براي روش استنباط، روش علوم كاربردي و روش مدل سازي ايجاد شده است، يعني يك رويكرد براي هماهنگ سازي حوزه ها بر محور عقلانيت فلسفي و اين كه اين عقلانيت فلسفي مستندبه ايمان و وحي باشد در اينجا وجود دارد. اين رويكرد بايد نقد و مورد دقت قرار گيرد و اگر آفتي دارد بر طرف شود.
    رويكرد ما در فلسفه، بايد رويكرد "تكامل" فلسفي باشد. اگر بخواهيم بين تحجر و انفعال، براي فلسفه تكامل مبتني بر ايمان، اصولي پيداكنيم چه اتفاقي بايد بيفتد؟ و واقعاً اين شيوه پژوهش فلسفي حوزه مي تواند كفاف اين مسئله را بدهد؟ اگر مي تواند بايد چه ساز و كاري داشته باشد؟
    ما فكر مي كنيم كه بايد اين فلسفه كمال پيدا كند تا بتواند وارد ميدان هاي جديد شود. طبيعتاً وقتي فلسفه اي مي خواهد كمال پيدا كند، عملا اين كمال و افزايش ميدان به مباني آن نيز تسري پيدا مي كند. ممكن است بر پايه فلسفه اصالت ماهيت نتوان يك سلسله مفاهيم را حل كرد. يا ممكن است بر پايه مبناي "اصالت وجود" بتوان يك سلسله از اين سؤال ها را جواب داد. لذا وقتي سؤال جديد مطرح مي شود، مجبور مي شويد براي پاسخ به آنها در مبنا و بنيان ها بازنگري كنيد و بنيان را نيزتكميل كنيد. تكامل در بنيان هاي فلسفي به معني نفي يك فلسفه نيست. جهت فلسفه، همان است، ولي اگر بخواهد در يك جهت تكامل پيدا كند، ممكن است در جاهايي شالوده هاي فلسفي، دست خوش تكامل و تحول مثبت ـ در همان جهت ـ شود.
    البته هر چند رويكرد شما نسبت به فلسفه، رويكردي عام باشد، ولي حتما بايد تحت تاثير فرهنگ مذهب قرار گيرد: يعني نمي خواهيم متناقض با فرهنگ مذهب باشد. ممكن است بگوييد، فلسفه در ذات خود، هماهنگ است. اين يك پاسخ به اين سؤال است. كما اين كه بعضي از بزرگان مي فرمايند برهان و قرآن يكي است كه به معناي هماهنگي ذاتي است. اگر كسي اين مطلب را مورد مناقشه قراردادقاعدتاً بايد راه ديگري را براي هماهنگي پيشنهاد كند. اگر هم اثبات شد، تمام شده است. در اين صورت به شيوه فلسفه ملتزم و معتقدمي شود كه هر چه از آن خارج شود، اسلامي است. ولي اگر نتيجه اين شد كه كفايت نمي كند، بايد رويكرد جديد براي اتمام حجيت در موضوع فلسفه داشته باشيم. وقتي مؤمنانه عمل مي كنيم، نمي توانيم از ايمان خودمان دست برداريم، طبيعتا وقتي نگاه ما اين باشد كه فلسفه در باطن خودش هماهنگ با اين عبوديت و بندگي است، بحث تمام است وبنابراين ديدگاه فلسفه آزاد و غير آزاد نداريم. اگر فلسفه آزاد هم باشدتعبد در آن جاري است. زيرا متد آن مورد تاييد است. ولي اگر اين را نپذيرفتيم و گفتيم كه براي تحليل نظري عالم ـ بخصوص آنجايي كه مي خواهيم تفسير عالم را به تسخير عالم و تدبيرعالم گره بزنيم ـ اين حد از دقت نظري براي حجيت كفايت نمي كند، بايد راهي ديگر پيدا كنيم كه بنيادهاي فلسفي را به گونه اي در تعامل وهماهنگي با وحي قرار دهيم.

    بررسي معاني مختلف از كاربردي كردن فلسفه
    اين موضوع مي تواند شكل ها و تبيين هاي مختلفي داشته باشد كه بعضي از آنها منظور نظر نيست. بالاخره هر مفهوم فلسفي كاربردي به طور عام دارد. مسلما منظور از كاربردي كردن فلسفه اين معناي عام نيست و نيز مقصود از كاربردي كردن فلسفه، اين هم نيست كه انتظاري را كه ما از علوم خاص داريم، از فلسفه داشته باشيم. يعني بي ترديد مابراي حل مسايل اجتماعي و در نهايت تدبيرهاي لازم براي پيشبرد امور مختلف، در كنار فلسفه نيازمند به علوم تخصصي نيز هستيم. به عبارتي علوم تخصصي را نمي توان به هيچ وجه انكار كرد.
    بنابراين معني امتداد فلسفه در عينيت اين نيست كه فلسفه جايگزين علوم شود، يا كاركردي را كه از علوم متوقع هستيم، مستقيماً از فلسفه توقع داشته باشيم. پس آيا مقصود اين است كه فلسفه از طريق يك مكتب در عينيت جاري شود؟ اين نوع كاركرد را نمي توان منكر شد، زيراممكن است شما از طريق عقلانيت به مكتبي برسيد كه آن مكتب راهكارهاي مشخصي را براي زندگي اجتماعي در نظر گرفته باشد. اين نوع ارتباط، بين فلسفه و كاركردهاي اجتماعي است. در حوزه اخلاق، در حوزه حقوق و امثال اينها مي توان ارتباطي را بين فلسفه و يك مكتب اخلاقي يا حقوقي و يامكتبي جامع مثل مكتب اسلام ديد. طبيعتاً اين كاركردها بر اساس اين فلسفه مبرهن مي شوند و در نهايت برهاني پشت سر آنها قرار مي گيرد كه ظاهراً اين نيز منظور نظر نيست.
    معنايي نيز در كلمات بعضي از بزرگان هست كه رابطه بين فلسفه و علم ازطريق موضوع برقرار مي شود. چون فلسفه از احوال كلي موجود، بماهو موجود، بحث مي كند و ثمره آن، تشخيص موهومات از حقايق است. قاعدتا اثبات موضوعات علوم، متوقف بر براهين فلسفي است و آنگاه علوم به دنبال موضوعشان راجع به احوال و عوارض همان موضوع بحث مي كند كه در بعضي از عبارات مرحوم علامه طباطبايي (ره) آمده است. يعني بگوييم فلسفه، موضوع علوم را اثبات مي كند و سپس يك كاركردهايي را تحليل و توصيف آن موضوعات اثبات مي نمايد. بنابراين فلسفه از طريق اين نقش ايجاد مي كند، اين نقش نيز قابل انكار نيست، اما براي كاربردي كردن فلسفه اين نيز كافي نيست.
    دو احتمال ديگر را مي توان پي جويي كرد كه با يكديگر تعارضي ندارند. يك اين كه بگوييم، وقتي فلسفه بخواهد كاربردي شود بايد اين براهين عقلي، جاري در فلسفه هاي مضاف بشوند، يعني فلسفه هاي مضاف، فلسفه هاي مستقلي نيستند كه در شيوه و محتواي خود مرتبط بافلسفه پايه نباشند. بنابراين فلسفه بايد بتواند به گونه اي موضوعات موردبحث خودش را تحليل كند كه در نهايت جاري در فلسفه هاي مضاف شود، نه اين كه فقط موضوعات فلسفه هاي مضاف را اثبات كند و حتي دريك قدم جلوتر، فلسفه بايد در جميع امور اجتماعي سريان و جريان پيداكند. البته قابل دقت است كه چگونه فلسفه را در حوزه علوم به خصوص در حوزه عقلانيت هايي كه نسبت به علوم، پايه هستند (فلسفه هاي مضاف)، سريان و جريان بدهيم تا بتوانيم بگوييم اين مفاهيم كاربردي هماهنگ با اين مفاهيم پايه هستند، و در واقع تجسد اين مفاهيم پايه در يك منزلت پايين تري هستند و اين مفاهيم پايه هستند كه تبديل به يك شبكه مفهوم كاربردي مي شوند.
    پس يكبار مي گوييم كه فلسفه فقط در فلسفه هاي مضاف جاري مي شود، و يك بار مي گوييم كه فلسفه در خود مفاهيم كاربردي نيزجريان پيدا مي كند. يعني در نهايت شما يك منظومه هماهنگ مفاهيم كاربردي خواهيد داشت كه همه اين مفاهيم، نه تنها به صورت جزيره هاي مستقل عمل نمي كنند و به هم مرتبط هستند، بلكه يك كارآمدي هماهنگ و منسجمي را در جهت يك هدف خاص، متناسب باآن فلسفه پايه ايجاد مي كنند كه اين معرفت ها حتما در هدايت، برنامه ريزي و كارآمدي اجتماعي ضروري هستند. يعني ما نمي توانيم رياضيات كاربردي، فيزيك، شيمي، جامعه شناسي، روانشناسي و سايرعلوم انساني و غير انساني را از كاركردهاي اجتماعي حذف كنيم. منتها آيا ارتباط فلسفه ما با اينها منقطع است و نمي تواند اينها را هدايت كند؟ و يا اين كه حداكثر، مثلا اثبات موضع براي رياضيات مي كند؟ مثلا اثبات مي كند كه ما "كم منفصل"، يا "كم متصل" داريم و بيش از اين بين فلسفه و رياضيات و ساير علوم ارتباطي بر قرار نيست.
    بنابر اين كاربردي كردن فلسفه، به معني امتداد دادن فلسفه در حوزه علوم كاربردي است. حال فلسفه بايد چه مراحلي را طي كند تا بتواند درحوزه مفاهيم كاربردي جريان و سريان پيدا كند؟
    با توجه به اين كه شيوه علوم مدرن (به فرض كه شيوه قابل قبولي باشد)، شيوه هايي هستند كه از طرفي مستند به تجربه هستند و از طرفي مبتني بر كمي سازي، و سعي مي كنند اين كمي سازي را در توصيف پديده ها، توسعه و تعميق بخشند، چگونه مي توانيم در شناخت تجربي (حتي يك موضوع)، و كمي سازي اين شناخت تجربي و بيان اوصاف يك موضوع، در قالب كميت هاي رياضي، فلسفه را دخيل نماييم ؟

    كل شناسي و كلي شناسي
    بنابراين اگر بپذيريم كه به علوم نياز داريم، شناسايي موضوعات به وسيله علوم چگونه است ؟ وقتي موضوعات توسط علوم شناسايي مي شوند، در واقع نوعي كل شناسي اتفاق مي افتد كه اين غير از مرحله كلي شناسي است. يعني گاهي شيئي را به عنوان يك كل و فرد از يك ماهيت مي شناسيم و به اصطلاح جنس و فصل آن را بيان مي كنيم، ولي شناخت كاربردي موجود، اين نيست. نه اين كه اين نوع تعريف هيچ گونه كارآمدي ندارد، همين تعريفي كه در آن، موضوع خارجي را به جنس و فصل مي شناسيم، حتما كاركرد دارد، مثلا مي توانيم به وسيله اين تعريف، طبقه بندي كنيم و جايگاه يك موضع را در نظام مفاهيم خودمان مشخص كنيم.
    اما باز منظور ما از كاربردي كردن فلسفه، اين نيست كه فلسفه منتهي به تعريف پديده ها و اشياء، در قالب مفاهيم طبقه بندي شده به جنس وفصل و امثال اينها شود. مثلا فلسفه اصالت ماهيت، به نوعي درطبقه بندي ماهيات دخالت مي كند و در توصيف ماهيات خارجي نيزتأثير دارد و اين هم نوعي كارآمدي براي فلسفه ايجاد مي كند و اين كارآمدي ها از قديم نيز در فلسفه بوده است، ولي اگر بخواهيم فراتر ازاين به مطلب نگاه كنيم، بايد ببينيم علوم موجود كه كاركردهاي عيني اجتماعي دارند، چه كار مي كنند؟ آيا اين علوم به تحليل اشياء و جنس وفصل و آثار و لوازم آنها مي پردازند؟ يا اين كه اين علوم اشياء را به عنوان يك كل داراي اوصاف كه نسبت رياضي بين اين اوصاف بر قرار است مي شناسند؟ و در واقع اشياء را از طريق مدل يا مدل مند كردن، شناسايي مي كنند.

    لوازم منطقي شناسايي اشياء از طريق مدل
    اگر بپذيريم كه كارآمدي شناخت مدلي اشياء به صورت يك كل، كارآمدي برتر دارد و به ما قدرت بهينه سازي موضوعات را مي دهد، قاعدتاً فلسفه ما هم بايد به جايي برسد كه بتواند روش كمي سازي تناسبات يك موضوع، و روش ايجاد نسبت بين اوصاف كيفي يك موضوع را تحويل دهد. همين طور كه شما در فلسفه منطق ارسطويي، بيان مي كنيد كه موجودات ماهياتي هستند كه اين ماهيات، ذاتيات شي ء هستند و اين ذاتيان را نيز دسته بندي مي كنيد در واقع شما درفلسفه منطق تان براي مدل مند كردن شي ء يك روشي را تعيين مي كنيد. مي گوييد كه هر گاه شيئي را توصيف مي كنيد، حتما مي بايست وجه مشترك و عام آن را كه در درون ذاتش هست و نيز وجه مختص دردرون ذات آن را بشناسيد، يعني جنس و فصل. آنگاه اگر توانستيد همه ذاتيات مشترك و تمام ذاتي مختص آن را بشناسيد، ماهيات اين شي ءرا شناخته ايد. اين مدل توصيف كردن يك شي ء، در واقع مبتني بر يك فلسفه منطق است كه اين فلسفه منطق به شما مي گويد كه چگونه شي ءرا بر اساس مدل توصيف كنيد، يا حتي وقتي كه شما مي خواهيد براي اثبات لوازم يك شيي ء استدلال كنيد، فلسفه شماست كه به شما (البته در فلسفه منطق و فلسفه دليليت) مي گويد چگونه مي توان لوازم يك شيي را شناخت. مثلا بايد يكي از علل اربعه شي ء حد وسط شود تا شمابتوانيد خصلت ها و لوازم بعدي شيء را شناسايي كنيد. اين در واقع مدل مند كردن توسعه ادراكات است.

    شناسايي اوصاف كمي و كيفي و نسبت بين تغييرات آنها
    فرض مي كنيم كه شناسايي موضوعات در همه سطوح كاركرد دارند، ولي آن كاركردي به ما قدرت تصرف و بهينه سازي را مي دهد و كنترل تغييرات شي ء را براي ما فراهم مي كند، كه بتواند شي ء را به عنوان يك مجموعه، منظومه و كل در حال تغيير كه عوامل به صورت يك سيستم در درون آن است و بين اين عوامل يك نسبت رياضي برقرار است، بشناسد و بيان كند كه وقتي اين نسبت هاي رياضي تغيير كند، اوصاف كيفي شان نيز تغيير مي كند، تا بتوانيم بين تغييرات كمي و كيفي، نسبت برقرار كنيم و تبديل كميت و كيفيت را قاعده مند و مدل دار كنيم. به عبارت ديگر بتوانيم مدلي براي شناخت نظام كميات و اوصاف كيفي موضوع بدهيم تا بيان كند كه موضوع، داراي چه اوصافي است و چه نسبتي بين اين اوصاف وجود دارد؟
    فرض كنيد كه يك دسته از اوصاف اصلي، و يك دسته فرعي و يك دسته تبعي هستند. يا در مدل ديگري فرض كنيد كه اوصاف شي ء اوصاف "توسعه، ساختار، كارآيي"هستند، يا به عبارتي اوصافي هستند كه ناظر به تكامل شي ء هستند، وظرفيت تكامل شي ء را تبيين مي كنند، يا اوصاف ناظر به ساختار و نظام تناسبات هستند، يا اوصاف ناظر به كارآمدي و آثاري كه در بيرون مي گذارد هستند، در اينجا، محصول نسبت بين توسعه و ساختار كارآمدي است.
    به هر حال منظور اين است كه وقتي شما بتوانيد اوصاف كيفي موضوع را مدل مند كنيد و بگوييد كه اين اوصاف كيفي چه تناسبات كمي اي دارند، و اين تناسبات كمي در چه صورتي تناسبات مطلوب است، و درچه صورتي تناسبات مطلوب نيست، سپس براي اين كه شي ء را به طرف تناسبات مطلوب بهينه كنيم، بايد از كجا و به چه نسبتي تصرفات و تغييرات را شروع كنيد، در اين صورت قدرت تغيير هماهنگ را داريد.
    مثلا طبيب چه كار مي كند؟ طبيب در واقع اوصاف انسان را مدل مندمي نمايد. تعادل مايعات را مدل مند مي كند. سپس يك نسبت رياضي بين آنها برقرار مي سازد و با توجه به شكل مطلوب آن كنترل و آسيب شناسي مي كند. مثلا مختصات فردي را مي گيرد و مي گويد اين تعادل به هم خورده است.
    نسبت به هم خوردگي اين تعادل را بررسي مي كند و مي گويد كه چگونه آن را بهينه كنيم. دقيقا اين شيوه در اقتصاد و روانشناسي نيز هست البته با تفاوت هايي كه مربوط به مختصات خود آن علوم است.
    بنابراين اگر ما كاركرد عيني را براي كنترل تغييرات و بهينه آن بخواهيم و معتقد باشيم كه اين كاركرد، محتاج مدلي است كه بتواند نسبت بين كم و كيف را برقرار و چگونگي تبديل شي ء را تفسير كند يا به عبارتي بيان كند كه چگونه اوصاف كيفي و كمي يك كل، متقوم به يكديگر تبديل مي شوند و چگونه مي توان نظام اوصاف كمي وكيفي يك موضوع را به صورت متقوم به هم ديد؟ چگونه كميت به كيفيت تبديل مي شود و بالعكس ؟ البته اين روشن است كه مقصود ما از تبديل كميت به كيفيت اين نيست كه چگونه اين دو مقوله به يكديگر تبديل مي شوند. بلكه به اين معني است كه چگونه تناسبات كمي، مبدأ پيدايش يك كيفيت جديد مي شود، يا تغيير كيفيت، كميت ها را نيز جابجامي كند. البته اين كه اينها چه ارتباط پشت دستي با هم دارند كه تغييرتناسبات كمي به تناسبات كيفي ختم مي شود سخن ديگري است. به هرحال اگر ما چنين كاركردي را دنبال كنيم فلسفه بايد تا اين كاركرد امتداد پيدا كند.
    شنبه : یارب العالمین 1شنبه : یا ذاالجلال والاکرام
    2شنبه : یا قاضی الحاجات 3شنبه : یاارحم الراحمین
    4شنبه : یا حی یاقیوم 5شنبه : لا اله الا الله الملک الحق المبین
    جمعه : اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

  2. کاربرانی که از پست مفید آبجی سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. حقوق بشر
    توسط MR_Jentelman در انجمن حقوق بین الملل
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: 2nd September 2010, 08:25 PM
  2. قيمت اموال دانشگاه آزاد 250.000.000.000.000 تومان است
    توسط Victor007 در انجمن اخبار سیاسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th December 2009, 02:35 PM
  3. اسلامي شدن دانشگاه ها در نگاه امام خميني
    توسط matrix در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th November 2009, 10:09 PM
  4. وارد دوران نقره‌اي صدور انقلاب شده‌ايم
    توسط Victor007 در انجمن اخبار سیاسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th October 2009, 11:59 AM
  5. فلسفه
    توسط ØÑтRдŁ§ در انجمن آموزش و اصول اولیه فلسفه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th January 2009, 10:14 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •