درس بيست و يکم
75- شخصيتهاي فدايي
رمانهاي پرماجرا مهيج بايد دو يا چند شخصيت فدايي داشته باشند. اما نويسنده تا وقتي نخواهد آنها را از بين ببرد، اهميت خاصي به آنها نمي دهد. اين شخصيتها افراد مهمي نيستند: راننده ها، جاسوسهاي دو جانبه، منشيهايي که ضمناً معشوقه هم هستند، همدستهاي تبهکاران، پليسهاي متقلب و غيره. نويسنده فقط زماني نکات مهمي راجع به آنها افشا مي کند که موقع کشته شدنشان باشد.
مثال: انترن بيمارستان از نزولخواران پول قرض مي کند و مخارج تحصيلات پزشکي اش را مي پردازد. و نزولخواران به جاي گرفتن بهره ي گزاف پولشان، او را مجبور مي کنند که از بيمارستان مواد مخدر کش برود. انترن اطلاعاتي در باره ي نوعي از مواد مخدر جمع آوري مي کند که اگر افشا شود همه ي آنها را زنداني مي کنند. به همين دليل هم مي ترسد.
شخصيت فدايي کمک به طرح مي کند نه داستان. وي آزمايشگاه قهرمان يا نقطه ضعف شخصيت مخوف تبهکار است. اما وقتي قهرمان سعي مي کند از او اطلاعاتي بگيرد يا شخص تبهکار مي خواهد او را براي هميشه ساکت کند، کشته مي شود. برخي از شخصيتهاي فدايي خود بايد جنگجو و آدمکش قهاري باشند و قهرمان با شکست دادن آنها، لياقتش را به اثبات برساند. اگر شخص تبهکار شخصيت فدايي را به مقابله با قهرمان وادارد، شخصيت فدايي کشته مي شود. و شخص تبهکار مجبور مي شود به حيله ي ديگري متوسل شود و اين، طرح خطي را پيش مي برد.
نويسنده بايد درست قبل از صحنه ي مرگ شخصيت فدايي – زندگينامه ي او (انترن) را به اختصار در داستان بياورد. در واقع تنها جايي که وي بايد مدت کوتاهي به شخصيت فدايي بها و اهميت بدهد، همين جاست. مثلاً نکاتي همچون کوشش وي براي دکتر شدن، اميدش به کسب مقامي در جامعه و نقشه اش براي ازدواج با زني ثروتمند را ذکر کند. اگر انترن خود آدمکش يا جنگجوست، بهتر است نويسنده تاريخچه اي از تجاربش و فهرست قتلهايش را نيز در داستان بياورد. در غير اين صورت مرگ او چيزي بر قدر و منزلت شخصيت قهرمان نمي افزايد. شخصيت فدايي فقط موقع مردن اهميت پيدا مي کند.
وقتي قهرمان شخصيت فدايي را تعقيب مي کند شک و انتظار طرح زيادتر مي شود. مواجهه با شخصيت فدايي و کشتن وي ساختاري است که طرح بر محور آن، در مداري از پيش تعيين شده مي گردد. در صورتي که قهرمان اطلاعات لازم را از شخصيت فدايي بگيرد، طرح در يک جهت مي چرخد اما اگر شخص تبهکار شخصيت فدايي را قبل از افشاي اطلاعات بکشد، طرح در جهتي ديگر مي چرخد. شخصيتهاي فدايي افراد مفيدند، ولي فقط يک بار اهميت پيدا مي کنند.
نويسنده بايد درست قبل از صحنه ي مرگ شخصيت فدايي – زندگينامه ي او (انترن) را به اختصار در داستان بياورد. در واقع تنها جايي که وي بايد مدت کوتاهي به شخصيت فدايي بها و اهميت بدهد، همين جاست.
76- واقعي جلوه دادن داستان
نبايد بگذاريد چيزي که باور نمي کنيد مانع نوشتن چيزي که ديگران باور مي کنند بشود. داستان فقط تأثيري واقعي به وجود مي آورد ولي آينه با رونوشت واقعيت نيست. اگر خواننده بخواهد واقعيتي ناب بخواند، به جاي خواندن داستان، گزارشهاي اقتصادي مي خواند.
مسلماً هيچکس باور نمي کند که سه تفنگدار از همه ي آن جنگهاي تن به تن با شمشير، جان سالم به در برده باشند و وکيلي به نام پري مي سن هميشه در دادگاه پيروز شده و جيمز باند واقعاً جهان را از نابودي کامل نجات داده باشد. همه ي داستانها، تخيلي و يکي بود يکي نبود هستند. اما اين حقيقت که ادبيات داستاني بر اخلاق و آرمانهاي مردم جهان اثر گذاشته است ثابت مي کند که خوانندگان با وجود اينکه حوادث و شخصيتهاي داستاني را راست و واقعي نمي دانند، داستانهاي ابداعي را جدي مي گيرند.
به همين دليل هم حس باورپذيري نويسنده نبايد مانع کار وي شود. باور کردن نوشته ي خود با اعتقاد به نوشته فرق دارد. لازم نيست ابداعات خود را باور کنيد بلکه صرفاً بايد آن را ماهرانه بنويسيد.
مثال (رمان کوتاه باور نکردني): گروهي از حيوانات مختلف مزرعه مشغول بحث درباره ي وضعيت جامعه و نوع بشر هستند. برخي از حيوانات شوخ طبع و برخي جدي هستند.
و اين داستان بلند، همان مزرعه ي حيوانات جورج اورول است.
مثال (يک رمان): نهنگي يک پاي ناخداي شکارچي نهنگ را قطع کرده است. به همين جهت هم تمام دلمشغولي ناخدا، نابود کردن نهنگ است. اما هنگام تعقيب آن، کشتي، کارکنان آن و جان خود را از دست مي دهد.
و اين همان رمان کلاسيک امريکايي: موبي ديک (نهنگ سفيد) اثر هرمان ملويل است. براي نوشتن رمان يا داستان کوتاه بايد ابداعگر بود. اگر نويسنده نتواند صحنه و موقعيتي را ابداع کند، بايد تظاهر کند که مي تواند و صحنه و موقعيت خاص خود را ابداع کند.
77- روايت جريان سيال ذهن
گاهي نويسنده در فواصلي از رمان شيوه ها و شگردهاي مرسوم اطلاعات دهي را موقتاً به حالت تعليق در مي آورد؛ که به اين فواصل، فواصل تعليقي مي گويند. در اين موقع، حالت شخصيتها براي مدتي غير طبيعي و غيرعادي است؛ مثل موقعي که مست هستند يا داروي خواب آور يا نئشه آور مصرف کرده اند و يا موقعي که جنون زده، غمگين، ترسان، عاشق، در رؤيا، از چيزي متنفر يا متوحش هستند.
در اين لحظات غيرعادي، موقتاً شخصيت طرح داستان را در حالت تعليق (ساکن) نگه مي دارد تا ضمير خود آگاه او را افشا کند. به اين معني که شخصيت کاري جز بيان ضمير خودآگاهش انجام نمي دهد. اين فواصل تعليقي به منزله ي کيفي پر از نمادها و انگيزه هاي مبهم آميزه اي از اطلاعاتي است که نمي توان آنها را در موقعيتي ديگر و طبق اصول مرسوم افشا کرد. در اين حالت، شخصيت آزاد است.
مثال (رؤياي من راوي): داشتم سقوط مي کردم. آفتاب توي صورتم افتاده بود و مرا مي ترساند. او آنجا بود، مونا، مونا، بالاي رم، به شعله هاي آتش سوخت مي رساند. داد زدم: «مرا ترک نکن. عوض مي شوم.» فضاي بيکران درهم مي پيچيد. «آزاد، واقعاً آزاد.» مثل فرفره چرخ مي خوردم. به کلاه گيسي در آسمان چنگ و داد زدم: «مونا...»
مطالب بالا گزيده اي از يک صحنه و يک جريان سيال ذهن بي معني است. با اين حال شايد اگر اين جملات جزو متن صحنه اي باشد، اهميت بسيار زيادي پيدا کند.
مثال (سوم شخص – در حالت مستي): تلو تلو خورد و احساس کرد روح دارد از بدنش جدا مي شود. ناگهان خنديد. صورت مري در آينه ي کافه روي صورت او افتاده بود. داد زد: «زن!» و ليوان آبجوش را جلوي تصوير کج معوج آينه تکان تکان داد. نمي خواست او را بکشد. روي چارپايه بند نبود. خودش مي دانست. قيچي او را کشت. هه، هه، هه. قيچي از او متنفر بود. قيچي کردن، قيچي کردن، تنفر، تنفر. داد زد: «گارسن!»
اين فواصل زماني، بيانگر فشارهاي رواني يا احساس جدي شخصيتهاست. در اين موقع ذهن شخصيتها آشفته احساس و افکار آنها در تب و تاب است. و خواننده هر اطلاعاتي را که نويسنده لازم بداند رد طرح رمان بگنجاند، مي پذيرد. اما اين لحظات غيرعادي و آشفتگي انسان را بايد به نحو ماهرانه و شيوه اي منظم نوشت تا به نظر نامنظم و درهم و برهم بيايد. در واقع آشفتگي روان و احساس شخصيتها مطالب را حقيقي باور کردني جلوه مي دهد. اگر نويسنده به نحوي ماهرانه و ظريف تأثير آشفتگي را در داستان به وجود نياورد، خواننده اطلاعاتي را که او با دقت در داستان گنجانده است درک نخواهد کرد.
اين فواصل تعليقي به منزله ي کيفي پر از نمادها و انگيزه هاي مبهم آميزه اي از اطلاعاتي است که نمي توان آنها را در موقعيتي ديگر و طبق اصول مرسوم افشا کرد. در اين حالت، شخصيت آزاد است.
78- نوشته را بايد بازنويسي کرد
نويسنده نبايد فکر کند نوشته اش آنقدر با ارزش است ک اگر در شکل اوليه ي آن دست ببرند به حريم او تجاوز کرده اند. نوشته را بايد بازنويسي کرد. به همين دليل هم بايد در صحت افسانه هاي تاريخ ادبيات که مدعي اند برخي از نويسندگان متن اوليه و نهاييشان يکي بوده و مستقيماً براي چاپ مي رفته است ترديد کرد.
اگر هم حتي در تاريخ ادبيات به يکي، دو استثنا بر بخوريم. نمي توان از آن قاعده اي جديد ساخت. چرا که اين موارد غيرعادي است و بر درستي و اعتبار قاعده ي قديمي صحه مي گذارد. نويسندگان بزرگ و استثنايي نيز بايد نوشته ي خود را بازنويسي کنند.
نوشته نيز همچون کالاي تجاري و مورد نياز مردم است و بايد آن را به بهترين وجه بسته بندي و عرضه کرد. فقط نويسندگان غير حرفه اي فکر مي کنند دستنويس اوليه شان شاهکار بي بديل نثر و ساختش از هر نظر کامل است. مطالب زائد نوشته تان را حذق بقيه ي نوشته را بازنوسيي کنيد. فقط وقتي مشهور شديد، مي توانيد با سهل انگاري بنويسيد!
علاقه مندی ها (Bookmarks)