دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

  1. #1
    یار همراه
    نوشته ها
    1,717
    ارسال تشکر
    367
    دریافت تشکر: 5,490
    قدرت امتیاز دهی
    91
    Array
    Isengard's: جدید151

    Arrow عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

    برگرفته از ساجد



    خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، با خلبانان حمله مي‏كنيم. ايشان به فرمانده هوانيروز زنگ مي‏زند و مي‏گويد: من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي‏گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم.
    همه سيانور خورده بودند
    خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، با خلبانان حمله مي‏كنيم. ايشان به فرمانده هوانيروز زنگ مي‏زند و مي‏گويد: من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي‏گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم.

    دو سه روز پيش از عمليات «مرصاد» و يا چهار، پنج روز پيش از آن، دشمن (عراقي‏ها) سوء استفاده مي‌كرد. جمهوري اسلامي تازه داشت قطعنامه را مي‏پذيرفت كه عراقي‌ها سوءاستفاده كردند. فكر كردند جنگ تمام شد و ما هيچ آمادگي نداريم، آمدند از چهارده محور در غرب كشور، هجوم آوردند. تنگه با وسيي، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدايت، پاسگاه خسروي، تنگاب نو، تنگاب كهنه، نفت‏شهر، سومار، سرني تا مهران حدود چهارده محور. دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زدند. ما تا آن روز، چهل تا پنجاه هزار اسير از آنها داشتيم و آنها اسير از ما كمتر داشتند. اين علميات، خيلي وحشتناك بود! دلهايمان را غم فراگرفت تا آنجا كه امام فرموده بود: «ديگر نجنگيد».

    من توي خانه بودم كه يك دفعه ساعت 30/8 شب، معاون عمليات ستاد كل كه در آن موقع يكي از برادران سپاه بود، به من زنگ زد و گفت: فلان كس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت ‏به جلو مي‏آيد. همين جوري سرش را انداخته پايين مي‏آيد. من گفتم: كدام دشمن؟! اگر از يك محور دارد مي‌آيد پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمي‏دانيم. گفت: همين طور آمده الان به كرند هم رسيده و كرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، مي‏شود كرند، بعد از كرند، مي‏شود اسلام‏آباد غرب و سپس مي‏آيد به كرمانشاه. گفت: همين جور دارد جلو مي‏آيد. گفتم: اين چه جور دشمني است؟ گفت: ما هيچي نمي‏دانيم. گفتم: حالا از ما چه مي‏خواهيد؟ گفتند: شما بياييد برويد منطقه. خلاصه گفتم: اول يك حكمي بنويسد كه من رفتم آنجا، نگويند تو چه كاره‏اي؟ درست است نماينده حضرت امام هستم، ولي نمايندگي حضرت امام از نظر فرماندهي، نقشي ندارد. او گفت: هر حكمي مي‌خواهي، بگو ما مي‏نويسيم. ما هر چه فكر كرديم، ديديم مغزمان كار نمي‏كند. حواسمان پرت شد كه اين دشمن، چه كسي است. آخر گفتم: فقط به هواپيما بگوييد كه ساعت 30/10 آماده بشود، ما با هواپيما برويم به كرمانشاه. هواپيما آماده كردند. ساعت 30/10 رفتيم كرمانشاه. رسيديم كرمانشاه، ديديم اصلا يك محشري است. مردم از شدت وحشت ريخته‌اند بيرون شهر. اين جاده بين كرمانشاه بيستون تقريبا حالت‏ بلواري دارد. تمام پر آدم، يعني اصلا هيچ كس نمي‏تواند حركت كند. طاق بستان محل قرارگاه بود. مجبور شديم پياده شويم، ماشين گرفتيم، رفتيم تا رسيديم. تا ساعت 30/1 شب ما دنبال اين بوديم، اين دشمني كه دارد مي‏آيد، كيست؟ ساعت 30/1 شب يك پاسداري سراسيمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلام‏آباد بودم، ديدم منافقين آمدند، ريختند توي شهر (تازه فهميدم منافقين هستند ريختند توي شهر) شهر را گرفتند و آمدند پادگان ارتش را كه آن موقع ارتش آنجا نبود ارتش همه توي جبهه‏ها بودند فقط باقي مانده آنها بودند، گرفتند.

    فرمانده، سرهنگي بود كه حرفشان را گوش نمي‏كرد. همانجا اعدامش كردند و مي‏خواستند بيايند به طرف كرمانشاه، توي مردم گير كردند، چون مردم بين اسلام‏آباد تا كرمانشاه با تراكتور، ماشين و هر چي داشتند، ريختند توي جاده. پس نخستين كسي كه جلوي آنها را گرفته بود، خود مردم بودند.

    من به آقاي «شمخاني‏» كه الان وزير دفاع است و آن وقت معاون عملياتي در ستاد كل بود، گفتم: فلان كس! ما كه الان كسي را نداريم، با كدام نيرو دفاع كنيم؟ نيروهامون هم توي جبهه مانده‏اند. اينجا كسي را نداريم. هوانيروز همين نزديك است، زنگ بزن به فرمانده آنها، خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، من مي‏روم توجيه‏شان مي‏كنم. (از زمين كه كسي را نداريم.) با خلبانان حمله مي‏كنيم. ايشان به فرمانده هوانيروز زنگ مي‏زند و مي‏گويد: من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي‏گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم. من بيشتر خلبان‌ها را مي‏شناختم، چون با بيشتر آنها خيلي به مأموريت رفته بودم. همه آنها آشنا هستند. همين طور زنگ زدم، اسمش «انصاري‏» بود. گفتم: صداي من را مي‏شناسي؟ تا صداي ما را شنيد، گفت: سلام عليكم و احوالپرسي كرد. فهميد. گفتم: همين كه مي‏گوييد، درست است. ساعت 5 صبح خلبانها آماده باشند تا من توجيه‏شان كنم. صبح تا هوا روشن شد، شروع كنيم، وگرنه، ديگه منافقين بريزند، اوضاع خراب مي‏شود.

    5 صبح، ما رفته بوديم و همه خلبانها توي پناهگاه آماده بودند، توجيه‏شان كرديم كه اوضاع خراب است، دو تا بالگرد جنگي كبري، يك 214 آماده بشوند و با من بيايند. اول ببينم كار را از كجا شروع كنيم. بعد، بقيه آماده باشند تا گفتيم، بيايند. اين دو تا كبري را داشتيم. خودمان توي بالگرد 214 جلو نشستيم. گفتم: همين جور سر پايين برو جلو ببينيم، اين منافقين كجايند. همين‏طور از روي جاده مي‏رفتيم نگاه مي‏كرديم، مردم سرگردان را مي‏ديديم. 25 كيلومتر كه گذشتيم، رسيديم به گردنه چار زبر كه الان، نامش را گذاشته‏اند «گردنه مرصاد».
    والسلام....


  2. کاربرانی که از پست مفید Isengard سپاس کرده اند.


  3. #2
    یار همراه
    نوشته ها
    1,717
    ارسال تشکر
    367
    دریافت تشکر: 5,490
    قدرت امتیاز دهی
    91
    Array
    Isengard's: جدید151

    پیش فرض پاسخ : عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

    من يك دفعه ديدم وضعيت غير عادي است، با خاكريز جاده را بستند. يك عده پشتش سنگر گرفتند و با تفنگ سبك مي‌جنگند. اصلا من اسم اينها را ملايكه مي‌گذارم. اينها از كجا آمده بودند؟ كي به آنها مأموريت داده بود؟! معلوم نبود. بالگرد داشت مي‏رفت. يك دفعه نگاه كردم، مقابل اون ‏ور خاك‏ريز، پشت ‏سر هم تانك، خودرو و نفربر همين جور چسبيده بودند و همه معلوم بود مربوط به منافقين است و فشار مي‏آورند تا از اين خاكريز رد بشوند. گرداني بوده از سپاه از همين تيپ انصار الحسين مال همدان. اينها عازم منطقه جنوب بودند توي مسير مي آيند با اينها روبه‌رو مي‌شوند. همانجا خاكريز مي‌زنند. شايد 50 درصد اين گردانها شهيد مي‌شوند، ولي كسي از خاكريز گذر نمي‌كند. به خلبانها گفتم: دور بزنيد، وگرنه ما را مي‏زنند. به اينها گفتم: برويد از توي دشت؛ يعني از بغل برويم. رفتيم از توي دشت از بغل. معلوم شد كه حدود 3 تا 4 كيلومتر طول اين ستون است.

    من كلاه گوشي داشتم. مي‏توانستم صحبت كنم. به خلبان گفتم: اينها را مي‏بينيد؟ اينها دشمنند برويد شروع كنيد به زدن تا بقيه هم برسند. خلبان‌هاي دو تا كبري‏ها رفتند به طرف ستون، ديدم هر دويشان برگشتند. من يك دفعه داد و بيدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتيد؟ گفتند: بابا! ما رفتيم جلو، ديديم اينها هم خودي‏اند. چي‏چي بزنيم اينهارو؟! خوب اينها ايراني بودند، ديگه مشخص بود كه ظاهرا مثل خودي‏ها بودند و من هر چه سعي داشتم به آنها بفهمانم كه بابا! اينها منافقند، گفتند: نه بابا! خودي را بزنيم! براي ما مسأله دارد. فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصباني شدم، گفتم بنشين زمين. او هم نشست زمين. ديديم حدودا 500 متري ستون زرهي نشسته‏ايم و ما هم پياده شديم و من هم به خاطر اينكه درجه‏هايم مشخص نشود، از اين بادگيرها پوشيده بودم، كلاهم را هم انداخته بودم توي بالگرد.

    عصباني بودم، ناراحت كه چه جوري به اينها بفهمانم كه اين دشمن است. گفتم: بابا! من با اين درجه‏ام مسئولم. آمدم كه تو راحت‏ بزني. مسئوليت ‏با منه. گفت: به خدا من مي‏ترسم. من اگر بزنم، اينها خودي‏اند، ما را مي‏برند دادگاه انقلاب. حالا كار خدا را ببينيد! منافقين مثل اينكه متوجه بودند كه ما داريم بحث مي‏كنيم راجع به اينكه مي‏خواهيم بزنيم آنها را. منافقين سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. حالا من خودم توپچي بودم. اگر من مي‏خواستم بزنم با اولين گلوله، مغز بالگرد را مي‏زدم. چون با توپ خيلي راحت مي‏شود زد. فاصله يا برد 20 كيلومتري مي‏زنيم، حالا كه فاصله 500 متري، خيلي راحت مي‏شود زد. اينها مثل اينكه وارد هم نبودند، زدند. گلوله 50 متري ما كه به زمين خورد، من خوشحال شدم، چون دليلي آمد كه اينها خودي نيستند. گفتم: ديدي خودي‏ها را؟ اينها بچه كرمانشاه بودند، با لهجه كرمانشاهي گفتند: به علي قسم، الان حسابش را مي‏رسيم. سوار بالگرد شدند و رفتند. جايتون خالي. اولين راكتي كه زد، كار خدا بود، اولين راكت‏ خورد به ماشين مهماتشان. خود ماشين منفجر شد. بعد هم اين گلوله‏ها كه داخل بود، مثل آتشفشان مي‏رفت ‏بالا. بعد هم اينها را هر چه مي‏زدند، از اين طرف، جايشان سبز مي‏شدند، باز مي‏آمدند.
    والسلام....


  4. کاربرانی که از پست مفید Isengard سپاس کرده اند.


  5. #3
    یار همراه
    نوشته ها
    1,717
    ارسال تشکر
    367
    دریافت تشکر: 5,490
    قدرت امتیاز دهی
    91
    Array
    Isengard's: جدید151

    پیش فرض پاسخ : عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

    من ديگه به بالگرد كبري گفتم: بچه‏ها! شماها بزنيد. ما بريم به دنبال راه ديگه. چون فقط كافي نبود كه از هوا بزنيم، بايد كسي را از زمين گير مي‏آورديم. ما ديگه رفتيم شناسايي كرديم. يك عده توي سه راهي روانسر، يك عده توي بيستون، فلاكپ، هر چه گردان بود، اينها را با بالگرد سوار مي‏كرديم، دور اينها مي‏چيديم. مثل كسي كه با چكش مي‏خواهد روي سندان بزند، اول آزمايش مي‏كند، بعد مي‏زند كه درست ‏بخورد. ما ديگه با خيال راحت دور آنها را گرفتيم. محاصره درست كرديم. نيروهاي سپاه هم پس از 24 ساعت از خوزستان رسيد. نيروهاي ارتش هم از محور ايلام آمد. حال بايد حساب كنيد از گردنه چار زبر تا گردنه حسن آباد، 5 كيلومتر طولش است. همه اينها محاصره شدند، ولي هرچي زده بوديم، باز جايش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت‏ با لطف خداوند، اينان چه عذابي ديدند... بعضي از آنها فراري مي‏شدند توي اين شيارهاي ارتفاعات، كه شيارها بسته بود، راه نداشت، هر چه انتظار مي‏كشيديم، نمي‏آمدند. مي‏رفتيم دنبال آنها، مي‏ديديم مرده‌اند. اينها همه سيانور خورده بودند و خودشان را كشته بودند. توي اينها، دخترها مثلا فرماندهي مي‏كردند. از بي‌سيم‏ها شنيده مي‏شد: زري، زري! من به گوشم. التماس، درخواست چه بكنند؟ اوضاع براي آنها خراب بود. ما ديديم اينها هم منهدم شدند...

    بعد گفتيم، برويم دنباله اينها را ببنديم كه فرار نكنند. باز دوباره دو تا بالگرد كبري گير آورديم و يك بالگرد 214، كه رفتم به طرف گردنه پاتاق. از اسلام‏آباد رد مي‏شدم، جاده را نگاه مي‏كردم كه ببينم منافقين چگونه رفت و آمد مي‏كنند. ديديم يك وانت با سرعت دارد مي‏رود. حقيقتش دلمون نيامد كه اين يكي از دستمون در برود. به خلبان كبري گفتم: از بغل با اون توپت - توپ 20 ميلي متري خوبي دارند كه از 2-3 كيلومتري خوب مي‏زند- يك رگباري بزن، ترتيبش را بده. گفت: اطاعت مي‌شه. تا آمدم بجنبم، ديدم بالگرد رفته بالاي سرش، مثل اينكه مي‏خواهد اينها را بگيرد، من گفتم: «جلو نرو زيرا اگر بروي جلو، مي‏زنندت.» يك دفعه بالگرد را زدند، ديدم بالگرد رفت، خورد به زمين شخم زده. يك دود غليظي مثل قارچ، بلند شد؛ مثل اينكه دود از كله ما بلند شد كه اي كاش نگفته بوديم: برو! اشتباه كردم. حالا چكار كنيم؟ خلبان را نجات بدهم، ما را هم مي‏زدند. آنجا پر منافق بود. به هر صورت، خلبانها را راضي كردم كه برويم يك آزمايش كنيم، ببينيم مي‏توانيم كه خلبان را نجات بدهيم. ديديم بالگرد دومي گفت: من توپم كار نمي‏كند، نمي‏توانم پشتيباني كنم. برويم آنجا، مي‏زنند. گفتم: هيچي، اينها كه شهيد شدند، برويم به طرف ادامه هدف. رفتيم محل را شناسايي كرديم.
    والسلام....


  6. کاربرانی که از پست مفید Isengard سپاس کرده اند.


  7. #4
    یار همراه
    نوشته ها
    1,717
    ارسال تشکر
    367
    دریافت تشکر: 5,490
    قدرت امتیاز دهی
    91
    Array
    Isengard's: جدید151

    پیش فرض پاسخ : عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

    حدود يكي دو گردان نيرو را من توي گردنه پاتاق پياده كردم و راه را بر آنها بستم كه فرار نكنند. برگشتيم، شب شد. صبح ساعت 8 بود كه من توي طاق بستان بودم. يك دفعه، تلفن زنگ زد. فرماندهي هوانيروز گفت: فلان كس! دو تا خلبان پيش من هستند، دو تا خلباني كه ديروز گفتي شهيد شدند. گفتم: چي؟ من خودم ديدم شهيد شدند! گفت: آنها آمدند. بعد، خودمان را به خلبانها رسانديم. تعريف كردند و گفتند: ما رفتيم آنها را از نزديك كنترل كنيم، ما را زدند. سيستم‌هاي فرمان بالگرد، قفل شد؛ يعني ديگه كنترل نبود. ما فقط با هنر خودمان، زديم به خاك به صورت سينمال، كه سقوط نكنيم. وقتي زديم، يك دفعه ديديم موتور دارد آتش مي‏گيرد ولي ما زنده‏ايم. هنوز يكي از كابين‌ها باز مي‏شد. لكن كابين ديگري باز نمي‏شد، قفل شده بود. شيشه‏اش را با سنگ شكستيم، آمديم بيرون، دوتايي از اين دود استفاده كرديم و به طرف تپه مقابل فرار كرديم. بعد، منافقين كه آمدند، ديدند جايمان خالي است، رد پايمان را ديدند و ديدند كه ما داريم پاي تپه مي‏رويم. افتادند دنبال ما. بالاي تپه رسيدم. نه اسلحه‏اي داريم نه چيزي. خدايا! (شهادتين را مي‏گفتيم). كار خدا، يك دفعه ديديم از طرف ايلام دو تا كبري آمدند. اصلا چه جوري شد كه يك دفعه اونجا پيدا شدند؟! آمدند به طرف جاده، شروع كردند به زدن اينها و آنها هم پا به فرار گذاشتند. حالا اينها از اين ور فرار مي‏كنند، ما از اون ور فرار مي‏كنيم.

    ما هم از فرصت استفاده كرديم به طرف روستاهايي كه فكر كرديم داخل آنها، ديگه منافق نيست، رفتيم. بعد، رسيديم به روستا، و خيالمان راحت‏ شد كه ديگر نجات پيدا كرديم. تا رفتيم توي روستا، مردم دور ما را گرفتند. منافقين! منافقين! گفتيم: بابا! ما خودي هستيم. ما خلبانيم. گفتند: نه، شما لباس خلباني پوشيديد و شروع كردند به كتك زدن ما. كار خدا يكي از برادرهاي سپاه اونجا پيدا شده، گفته: شما كي را داريد مي‏زنيد؟ كارتشان را ببينيد. كارتمان را ديدند، گفتند: نه بابا! اينها خلبانند. شروع كردند روبوسي با اينها يك پذيرايي گرم. صبح هم بالگرد كبري آنجا پيدا شده بود. بالگرد كميته، ساعت 8 آنها را رسانده بود به محل پايگاه، كه آنها را ما حالا ديديم. به هر حال خداوند متعال در آخر اين روز جنگ يا عمليات «مرصاد» به آن آيه شريفه، عمل كرد كه خداوند در آيه شريفه مي‏فرمايد: «با اينها بجنگيد، من اينها را به دست ‏شما عذاب مي‏كنم و دلهاي مؤمن را شفا مي‏دهم و به شما پيروزي مي‏دهيم.» (توبه-14) و نقطه آخر جنگ با پيروزي تمام شد كه كثيفترين و خبيث‌ترين دشمنان ما (منافقين) در اينجا به درك واصل شدند و پيروزي نهايي، ما يك پيروزي عظيمي بود.
    والسلام....


  8. کاربرانی که از پست مفید Isengard سپاس کرده اند.


  9. #5
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    رشته تحصیلی
    تجربی
    نوشته ها
    2,617
    ارسال تشکر
    3,144
    دریافت تشکر: 2,553
    قدرت امتیاز دهی
    871
    Array

    پیش فرض پاسخ : عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

    ده خاطره از
    امیر سپهبد علی صیاد شیرازی
    1) خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ...».
    2) اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »

    3)در عملیات طریق القدس ارتش و سپاه که با هم دو لشگر و اندی داشتند ، برای حمله به دشمن به 110 هزار گلوله فقط از یک نوع مهمات نیاز داشتند و ما از این نوع گلوله فقط سیزده هزار تا داشتیم . وقتی آن برادر مسئول آتش ، این برآورد علمی را به ما نشان داد ، اصلا نفهمیدیم چطور شد که گفتیم : شما بقیه کار ها را بکنید ، مهمات در راه است و می رسد . بلافاصله به خدا پناه بردیم که خدایا این چه بود که ما گفتیم . فقط همین را بگویم تا موقعی که بچه ها بستان را گرفتند تا آن موقع ، آن برادر مسئول آتش یادش رفته بود که مهمات چه شد ؟

    4)می گفت : « پول برای من با کثافت فرقی نمی کند » . الان کسی این حرفها را باور نمی کند ، اما علی بعد ازپیوستن به دانشگاه افسری ، همه حقوق خود را به من می داد می گفت : مادر ، من یک جور گلیم خود را از آب بیرون می کشم ، اما شما 5 تا پسر و 2 تا دختر دارید. البته بعد از ازدواج نیز باز بخشی از حقوقش را برای ما می فرستاد و تا وقتی شهید شد ای مقرری قطع نمی شد. علی می گفت بابا چطور با این حقوق ناچیز بازنشستگی که تازه همین چند وقت پیش شد 120 هزار تومان ، می توان این خانواده شلوغ و پر رفت و آمد را بچرخاند .

    5) قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد . همه تبریک گفتند خودش می گفت : « درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست و قتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند . حس می کنم ازم راضی هستند . وقتی ایشان راضی باشد امام عصر ( عج ) هم راضی اند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند .»
    6)
    صبح روز بعد از خاکسپاری ، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آماده بود آقا که گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام . »

    7) موقعی حضرت امام(ره) او را به حضور طلبیدند و دستور اکید دادند که شمال غرب کشور ناامن است و فقط شما می­توانید امنیت آنجا را برقرار کنید. صیاد هم بلافاصله در خانه خود ستادی تشکیل دادند و افراد مورد اعتماد را برای اجرای امر امام(ره) انتخاب کرد. ضمن اینکه او بعد از کناره گیری از فرماندهی نیروی زمینی قسم یاد می­کرد؛ اگر امام بفرمایند لباسهایت را بکن یا درجه گروهبان سومی بزن، به خا این کار را بدون کمترین ناراحتی انجام خواهم داد.
    8)اولین و آخرین دغدغه شهید صیاد شیرازی ، وحدت نیروهای مسلح و تبعیت از ولایت فقیه و امنیت ملی بود. ایشان در تاریخ 1/4/77 طی یادداشتی این دغدغه را با تمام وجودش در عباراتی آورده است. در میان این عبارات، مطالب بسیار مهمی به چشم می­خورد. از جمله اینکه: « موضع ولایت بر ما با این صراحت ابلاغ می­شود و نباید ما در اجرای آن عاجز باشیم. رضایت خداوند و ولی­امر مسلمین از ما، پایه و رکن نجات از تنگناهاست.
    9)در عملیات بدر در اسفند 1363 یک هفته پس از اینکه نیروهای اسلام جاده بصره ـ بغداد را قطع کردند و با احداث پل بر روی رودخانه دجله آنجا را تصرف کردند، بنا به دلایلی مجبور به عقب نشینی شدند آن هم تا جزیره مجنون. سپهبد شهید صیاد شیرازی و سرلشکر صفوی آخرین نفراتی بودند که از منطقه عملیات عقب آمدند، در چنین اوضاعی او با یک حالت خاص و برافروخته خود را از قایقی که برای آنها تهیه شده بود به آب انداخت و گفت: چگونه زنده باشیم و عقب بنشینیم؟ جواب امام(ره) را چه بدهیم.
    10)به روایت شهید صیاد شیرازی:
    شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم.چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خوردوهایی که در انتظار جابه جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود.بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم.
    نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چاره‌ای نداریم هلی‌کوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم.
    صبح روزپنج مرداد عملیات با رمز یا علی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد.
    همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروه‌های مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی می‌توانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند.
    عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.حالا من از این عملیات نتیجه می گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هرزمان طوری مقدر می کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود.
    خداوند می فرماید: بجنگید تا آن کفار که من می خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می دهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می دهد و قلبهای شما را شفا بخشد. کدام قلب ها؟ قلبهایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود.
    رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشاره‌ای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند. در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان می خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می شد. دلمان گرفته بود. اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث ترین دشمنانمان به دست ما ، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت.

    http://s-gomnam.ir/eslam/showthread.php?tid=8099




  10. #6
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    رشته تحصیلی
    تجربی
    نوشته ها
    2,617
    ارسال تشکر
    3,144
    دریافت تشکر: 2,553
    قدرت امتیاز دهی
    871
    Array

    پیش فرض پاسخ : عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی

    1) خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ...».




    2) اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »




    3)در عملیات طریق القدس ارتش و سپاه که با هم دو لشگر و اندی داشتند ، برای حمله به دشمن به 110 هزار گلوله فقط از یک نوع مهمات نیاز داشتند و ما از این نوع گلوله فقط سیزده هزار تا داشتیم . وقتی آن برادر مسئول آتش ، این برآورد علمی را به ما نشان داد ، اصلا نفهمیدیم چطور شد که گفتیم : شما بقیه کار ها را بکنید ، مهمات در راه است و می رسد . بلافاصله به خدا پناه بردیم که خدایا این چه بود که ما گفتیم . فقط همین را بگویم تا موقعی که بچه ها بستان را گرفتند تا آن موقع ، آن برادر مسئول آتش یادش رفته بود که مهمات چه شد ؟


    4)می گفت : « پول برای من با کثافت فرقی نمی کند » . الان کسی این حرفها را باور نمی کند ، اما علی بعد ازپیوستن به دانشگاه افسری ، همه حقوق خود را به من می داد می گفت : مادر ، من یک جور گلیم خود را از آب بیرون می کشم ، اما شما 5 تا پسر و 2 تا دختر دارید. البته بعد از ازدواج نیز باز بخشی از حقوقش را برای ما می فرستاد و تا وقتی شهید شد ای مقرری قطع نمی شد. علی می گفت بابا چطور با این حقوق ناچیز بازنشستگی که تازه همین چند وقت پیش شد 120 هزار تومان ، می توان این خانواده شلوغ و پر رفت و آمد را بچرخاند .


    5) قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد . همه تبریک گفتند خودش می گفت : « درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست و قتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند . حس می کنم ازم راضی هستند . وقتی ایشان راضی باشد امام عصر ( عج ) هم راضی اند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند .»

    6-صبح روز بعد از خاکسپاری ، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آماده بود آقا که گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام . »


    7) موقعی حضرت امام(ره) او را به حضور طلبیدند و دستور اکید دادند که شمال غرب کشور ناامن است و فقط شما میتوانید امنیت آنجا را برقرار کنید. صیاد هم بلافاصله در خانه خود ستادی تشکیل دادند و افراد مورد اعتماد را برای اجرای امر امام(ره) انتخاب کرد. ضمن اینکه او بعد از کناره گیری از فرماندهی نیروی زمینی قسم یاد میکرد؛ اگر امام بفرمایند لباسهایت را بکن یا درجه گروهبان سومی بزن، به خا این کار را بدون کمترین ناراحتی انجام خواهم داد.

    8)اولین و آخرین دغدغه شهید صیاد شیرازی ، وحدت نیروهای مسلح و تبعیت از ولایت فقیه و امنیت ملی بود. ایشان در تاریخ 1/4/77 طی یادداشتی این دغدغه را با تمام وجودش در عباراتی آورده است. در میان این عبارات، مطالب بسیار مهمی به چشم میخورد. از جمله اینکه: « موضع ولایت بر ما با این صراحت ابلاغ میشود و نباید ما در اجرای آن عاجز باشیم. رضایت خداوند و ولی­امر مسلمین از ما، پایه و رکن نجات از تنگناهاست.

    9)در عملیات بدر در اسفند 1363 یک هفته پس از اینکه نیروهای اسلام جاده بصره ـ بغداد را قطع کردند و با احداث پل بر روی رودخانه دجله آنجا را تصرف کردند، بنا به دلایلی مجبور به عقب نشینی شدند آن هم تا جزیره مجنون. سپهبد شهید صیاد شیرازی و سرلشکر صفوی آخرین نفراتی بودند که از منطقه عملیات عقب آمدند، در چنین اوضاعی او با یک حالت خاص و برافروخته خود را از قایقی که برای آنها تهیه شده بود به آب انداخت و گفت: چگونه زنده باشیم و عقب بنشینیم؟ جواب امام(ره) را چه بدهیم.

    10)به روایت شهید صیاد شیرازی: شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم.چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خوردوهایی که در انتظار جابه جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود.بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم.
    نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک ونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت 5 به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چاره‌ای نداریم هلی‌کوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر 214 برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم.
    صبح روزپنج مرداد عملیات با رمز یا علی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد.
    همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروه‌های مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی می‌توانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند.
    عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.حالا من از این عملیات نتیجه می گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هرزمان طوری مقدر می کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود.
    خداوند می فرماید: بجنگید تا آن کفار که من می خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می دهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می دهد و قلبهای شما را شفا بخشد. کدام قلب ها؟ قلبهایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود.
    رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشاره‌ای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند. در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان می خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می شد. دلمان گرفته بود. اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث ترین دشمنانمان به دست ما ، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت


    http://s-gomnam.ir/eslam/showthread.php?tid=5442


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. English Version
    توسط diamonds55 در انجمن English Version
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 27th December 2011, 10:26 PM
  2. تفاوتها و شباهتهای c++,java
    توسط آبجی در انجمن برنامه نویسی تحت وب
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: 4th February 2010, 08:51 PM
  3. گذری بر تاریخچه خط در ايران زمين
    توسط Admin در انجمن ایران شناسی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 15th March 2009, 07:24 PM
  4. نخستین نسل ادبیات داستانی مدرن ایران
    توسط SaNbOy در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:14 AM
  5. آموزشی: در جستجوی اطلاعات فارسی مهارت پیدا کنید!
    توسط diamonds55 در انجمن آموزش وب و اینترنت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th November 2008, 12:59 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •