بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا بقیة الله (عج)
آنها وقتى اين جمله را شنيدند با تعجب و ناراحتى گفتند: ((ما يك گاو را به چهار برابر قيمت ، نمى خريم .))
پيش حضرت موسى عليه السّلام برگشتند و حضرت فرمود:: ((بايد بخريد، زيرا فرمان خداوند است .))
آنها بازگشتند؛ اينبار نيز مادر جوان گفت : ((پسر جان ! برو به آنها بگو: چون شما نخريديد و رفتيد، به دو برابر قيمت قبلى مى فروشيم .))
و بنى اسرائيل باز از خريدن ، خوددارى كرده و برگشتند. و هر بار كه برمى گشتند، قيمت دو برابر مى شد، تا اينكه ، آن گاو را بدستور حضرت موسى خريدند، به قيمت اينكه پوستش را پر از سكّه هاى طلا بكنند. بعد از خريدن گاو، آنرا ذبح نموده و پوستش را پر از سكّه هاى طلا كرده و به صاحبش تحويل دادند.
حضرت موسى عليه السّلام آمد و دو ركعت نماز خواند و بعد دستها را بسوى آسمان بلند كرده و فرمود: ((پروردگارا! ترا قسم مى دهم به شكوه و جلال محمد و آل محمدعليه السّلام كه اين مرده را زنده گردانى .)) و بعد قسمتى از دم گاو را آورده و به بدن آن مقتول زدند و او زنده شده و قاتلِ خود را معرفى كرده و چگونگى وقوع جنايت را شرح داد.
(( مقتول مهمّ است ، يا ثروتمند كردن خداوند، آن جوان تاجر را!))
حضرت موسى امر كرد كه قاتل را قصاص كنند. و آن جوان بيگناه ، بعد از زنده شدن ، از حضرت موسى تقاضا كرد كه از خداوند بخواهد، عمرى دوباره به او عنايت كند.
خداوند به حضرت موسى مژده داد كه هفتاد سال ، عمر دوباره به او بخشيدم و بعد موسى عليه السّلام آن دختر پاكدامن را به عقد آن جوان -پسر عموى متدين و درستكار- در آورد. و در حديث نقل شده : ((خداوند در قيامت هم بين آن دو زوج جوان ، جدائى نمى اندازد و آنها در عالم آخرت و در بهشت با يكديگر زن و شوهر خواهند بود.))
ادامه دارد:
یا علی(ع)
علاقه مندی ها (Bookmarks)