تیر آرش را
سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته برتناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را از آن پس
مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند
در حدود ری یکی دیوانه بود / سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر وگنج و درم نخواهد ماند
در دل و جان خانه کردی عاقبت/هر دو را دیوانه کردی عاقبت
تــحــولــی اســت کـه از رنـجـهـا پـدیـد آیـد
نـه قـصه ای که به چون و چرا توانی یافت
..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..
ترسم که قلم شعله کند صفحه بسوزد / با این دل خونین به عزیزان چه نویسم
محرم اسرار نبودی ای دوست / رفتی و با من بیمار نبودی ای دوست
من مگر از تو هوس میخواستم؟/تا نبودم تو نبودی ای دوست . . .
تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
شنیدن کی بود مانند دیدن ؟
زلیخا دیدن و یوسف شنیدن!
نیم جان بستاند و صد جان دهد / آنچه در وهم تو ناید آن دهد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)