دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: دست نوشته های نخبگان

  1. #1
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    زیست شناسی
    نوشته ها
    128
    ارسال تشکر
    229
    دریافت تشکر: 474
    قدرت امتیاز دهی
    27
    Array

    Smile دست نوشته های نخبگان

    سلام خدمت نخبگان عزیز
    دوستانی که دستی در نوشتن دارند ( شعر، داستان، مینیمال، هایکویی، رمان و ... )در صورت تمایل نوشته هاشون رو اینجا بزارن
    لطفا فقط دست نوشته های خودتون


    ..:::::::« همیشه یک اتفاق در حال رخ دادن است »:::::::..
    و
    ..:::::::« هیچ چیز اتفاقی نیست »:::::::..

  2. #2
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    زیست شناسی
    نوشته ها
    128
    ارسال تشکر
    229
    دریافت تشکر: 474
    قدرت امتیاز دهی
    27
    Array

    پیش فرض پاسخ : دست نوشته های نخبگان

    کسی چه می داند. شاید باران بارید و یا شاید خورشید گرفت. شاید هم وقتی باران می بارد خورشید هم بگیرد مانند من، مانند تو
    دلی که آسمانش ابری ندارد اما همیشه می بارد و همیشه خورشیدش گرفته است. خورشید گرفتگی، پدیده ی جالبی است. خورشید وقتی می گیرد که ماه در مقابل آن قرار بگیرد. شاید همین ماه است...
    حسرت شکوفه های بهاری، حسرت خنده گل، حسرت شبنمی که از گلبرگی به زمین بیافتد. حسرت گوهری که در صدفی نهفته است. من به حال خود می خندم؛ به اشکهایم که برای این حسرت ها ریخته ام می خندم... خنده دار است وقتی میبینم دیدن باران مرا به گریه می اندازد، وقتی صدای اذان مرا به گریه می اندازد، صدای آهنگ سال نو، صدای خنده فانوس سقف اتاقم که دیگر دندانهایش ریخته و به خاطر شادی من می خندد. صدای دستی که در کیسه آجیل فرو می رود. صدای آبی که بی هدف سرازیر است. خش خش برگهایی که دیگر به زیر پایم نمی ریزند. دیدن شمعی که در سقاخانه می سوزد، دیدن مادری که دست فرزندش را گرفته ، دیدن پدری که با درماندگی به دنبال فرزند 2 ساله اش می دود، دیدن بچه ای که دست مادرش را رها می کند و به سوی اسباب بازی ها می دود. من اشک می ریزم وقتی 2 نفر زیر چتری راه می روند، وقتی خیال چک چک شیروانی از سرم می گذرد.. من برای خنده هایم گریه می کنم
    خنده دار است، من برای اینها می گریم
    باران به خاطر من می بارد، به خاطر اینکه من چتر را دوست ندارم،
    باران به خاطر من می بارد ،به خاطر اینکه اشکهایم را کسی نبیند
    باران به خاطر من می بارد ،چون می داند از عطر آغوشی خیسم، می داند از رسوب دلی چرکینم، می داند از غمی کوچک ساکتم، باران می داند من کیستم و فقط من می دانم باران چرا می بارد؟!
    خورشید هم به خاطر من می گیرد، خورشید با من در جنگ است، می داند من از او سوزان ترم، می داند آهم تنش را می سوزاند، می داند آسمان من ماهی دارد و دلش می گیرد، خورشید رقیب ماه من است...
    اما افسوس ...
    افسوس که لبانم می خندند. افسوس که زبانم بسته است، افسوس که چشمانم خشکند، افسوس ...
    این من نیستم، این تو نیستی... این که می نویسد، اینکه می خواند، بیا جایمان را عوض کنیم.
    من چهلگیس قصه و تو پهلوان داستان که مرا از چنگال دیوان نجات دهی
    من لیلا و تو مجنون باش که به خاطرم سرگردان بیابان شوی
    من اصلی و تو کرم که به خاطرم بجنگی
    من شیرین و تو فرهاد که کوه خسرو را به تیشه برکنی
    من می شوم ماه و تو ...
    راستی اگر من ماه شوم تو چه می کنی؟
    ماه من!
    نمی دانم چه باشم؟!
    پلنگ ؟ تا آنقدر به سویت بجهم که آخر از پای صخره ای برنخیزم
    دیوانه؟ تا با دیدنت آشفتگی از سر گیرم
    خورشید؟ تا در مقابلم بایستی
    ابر؟ تا پنهانت کنم
    ماه من!
    به زمین بیا.
    پلنگی چون مرا طاقت صخره های تیز نیست
    دیوانه ای چون مرا، طاقت این نیست تا دیوانگان دیگر به ماهش بنگرند
    خورشیدی چون مرا طاقت تاریکی نیست
    ابری چون مرا اینگونه پای ماندن نیست
    بیا و بنشین در کنارم، بیا اینجا بهانه های زیادی برای خندیدن است چرا که من برای همه چیز می گریم. بیا اینجا زیر این شیروانی با باران حرف بزنیم، او به خاطر من و تو می بارد. بیا به خورشید بخندیم که در آتش من و تو حیران مانده
    بیا ...
    من اینجا ...
    ..:::::::« همیشه یک اتفاق در حال رخ دادن است »:::::::..
    و
    ..:::::::« هیچ چیز اتفاقی نیست »:::::::..

  3. #3
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    ریاضی
    نوشته ها
    15
    ارسال تشکر
    20
    دریافت تشکر: 38
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دست نوشته های نخبگان

    یه بطری آرامش می خوام که با همه ی وجود جرعه جرعه بریزمش توی تار و پود ِ اعضای بدنم..اگه یه بطری نبود ٬ به همون یک قطره هم راضی ام!! بعضی وقتا اینقدر برام دست نیافتنی می شه که باید از دست های زمان گداییش کنم..!

  4. کاربرانی که از پست مفید mahdis joOn سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تشكیل مركز نخبگان غرب كشور در تبریز
    توسط ØÑтRдŁ§ در انجمن اخبار اکتشافات
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st October 2009, 07:28 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st October 2009, 01:27 AM
  3. «دا» برترين اثر ادبي سال شناخته شد
    توسط AvAstiN در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th March 2009, 10:45 AM
  4. ادبیات عمومی
    توسط SaNbOy در انجمن ادبیات عامه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:12 AM
  5. نخبگان و اهمیت وجود نخبگان
    توسط Amir در انجمن متفرقه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th September 2008, 06:58 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •