--> جاییکه خدا میخواهد باشم <--

[*مینا*]

خیلی وقت ها بعضی اتفاقای ناخواسته ای میافته که همش گله می کنیم که چرا این اتفاق افتاده !!!در صورتی که با کمی تامل در اون متوجه می شیم که هر چی پیش اومده به صلاحمون بوده و بس!

او می خواهد که باشم و من نمی خواهم........او می خواهد که نباشم ،باز هم من نمی خواهم !

[*مینا*]

داستان این تاپیک سر همون برج های دوقلوی آمریکاست !!!!!!!
چه کسانی ؟؟ برای چه ..... زنده ماندند

[kamanabroo]

با اجازه مينا خانم
اين تايپيك رو به بخش حرفهاي خودموني منتقل مي كنم.

بله درسته فكر كردن مي تونه خيلي از نارضايتي هامون رو كم كنه.

و اينكه فكر اينكه مي شد كه بدتر از اين باشه .
براي خودم اونقدر پيش اومده كه نگو

همين چند روز پيش يه اتفاقي افتاد كه خدا رحم كرد ،
هر چند يه روز دردسر داشتم با حدود 50 هزار تومن خرج گذاشت رو دستم
ولي همون اتفاق به راحتي مي تونست من رو تا اخر عمرم بدبخت كنه
اما لطف خدا شامل حالم شد مثل هميشه.

يه چيز ديگه هم هست
اينكه بعضي وقتا ما ادما كم كاري و بي دقتي خودمون رو مي زاريم به حساب خدا
در صورتي كه اگه از اول حساب شده عمل بكنيم و با دقت و هر كاري رو جاي خودش
مطمئنا نارضايتي مون هم كمتر خواهد شد.

[*مینا*]

گاهی دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است ! ------->>> ولی خود نمی دانیم !

[*مینا*]

حتی شادی ها هم گاهی ما رو از بعضی مسائل ناگوار نجات می دن !

[*مینا*]

زمانی که خدا نمی خواهد جایی باشم !

[*مینا*]

تنها یک تامل

[*مینا*]

فکر می کنیم او نمی داند ... ولی تنها اوست که میداند !

[*مینا*]

این خواست خدا بود که این تاپیک به دست شما رسید

[*مینا*]