روستایی
مرا ببخشید ،
که روستایی ام .
و هر پاییز جانم را خیش می کشم ،
و در شیارهای سینه ام ،
دانه های درد می پاشم .
و هر تابستان ،
خوشه های برشته ی مواجش را
به تماشا می نشینم .
مرا ببخشید ،
که دست هایم آینه ی زمین من است .
و می توان در شیارهای آن گندم کاشت .
و به من حق بدهید ،
اگر هنگام خداحافظی ،
دست هایتان آزرده می شود .
مرا ببخشید ،
که روستایی ام ،
و به کمترین ها قانع .
و باور کنید اگر بخواهید
آخرین گوسفندم را
مخلصانه به شما می بخشم .
مرا ببخشید ،
که روستایی ام .
و به من حق بدهید ،
اگر در ضیافت های شما ،
با لباس ساده حضور می یابم .
و صلوات را بلند می فرستم .
و استخوان شتر را
به عصایی از آبنوس سیاه
ترجیح می دهم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)