دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: مادران انتظار

  1. #1
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    معماری
    نوشته ها
    2
    ارسال تشکر
    0
    سپاس شده 1 در 1 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض مادران انتظار

    مادران انتظاراز بدو پیدایش انسان تا کنون متاسفانه زندگی ما انسانها همواره دستخوش جنگها وخونریزی های کوچک وبزرگ بوده است. اصولا الگوی زندگی بدون جنگ وخونریزی قابل تصور نیست .از همان زمان که هابیل قابیل دو برادر با هم ستیز کردندوبرادر کشی شد. تا به امروز همیشه ما شاهد جنگها وخونریزیهای بیشماری بوده ایم.این جنگها وخونریزیها خدادادی نبوده اند.یا اینکه خداوند چنین سرنوشتی را برای ما انسانها قرار نداده است بلکه این ما انسانها بوده ایم که جنگ را بوجود آورده ایم.خواه ناخواه درگیر جنگ وستیز با هم بوده ایم.وگرنه خداوند انسانها را به زندگی تفاهم آمیز به برادری واخوت،همزیستی مسالمت آمیز دعوت کرده است. ولی ما انسانها هنوز که هنوز است ،هیچ راهی برای جلوگیری از این در گیریها پیدا نکرده ایم.امیدوارم خداوند راهی پیش پای ما انسانها قرار دهد .تا بلکه بتوانیم به این کشمکش ها وکشتار ها پایان دهیم.خداوند توفیق دهد تا اختلافات خود رانه با جنگ بلکه با گفتگو و منطق حل وفصل کنیم.جنگ بدون خونریزی وجود ندارد.جنگ علاوه بر صدماتی که از نظر مادی به ما انسانها وارد می کند .صدمات روحی جبران ناپذیری نیز وارد می کندکه تا ابد در ذهن ها باقی می ماند من این نوشته را به پدران ومادران مفقودین جنگ که شبانه روز منتظر دیدار فرزند دلبندشان هستند تقدیم می کنم. گل بی بی خانم در خانواده ی فقیر ترکمن بدنیا آمد مادرش شبانه روز در پشت دار قالی به قالی بافی مشغول بود.گل بی بی نیز همانند مادرش از همان کودکی قالیبافی را آموخت. ودر کنار مادر با جان ودل زحمت می کشید. وقتی بزرگتر شد .ازدواج کرد.بعد از مدتی فرزندی بدنیا آورد پسرش یوسف همیشه یار ویاور مادرش بود.چون پدرش را در کودکی از دست داده بود.به مادر انس والفتی خاص داشت.بعد از مدرسه به مادرش در کارها کمک می کرد.آندو به هم انس گرفته بودند.مادر تنها فرزندش را با جان ودل دوست می داشت.یوسف پسر با ادب ودرس خوانی بود با نمرات خوب دیپلمش را گرفت.همان سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد.یوسف نیز همانند جوانان هموطن خود مشتاق رفتن به جبهه ودفاع از آب وخاک میهنش بود هر چند مادر مایل نبود فرزندش را از خود دور کند .ولی تقدیر وسرنوشت آنها رااز هم جدا کرد وفرزند به جبهه رفت .بعد از مدتی نامه ای از یوسف رسید که حاوی چند قطعه عکس بود در شمایل یک سرباز،این عکسها یادگار با ارزشی برای مادرش بود.مادر هر چند گاه عکس ها را از سینه آویزش بیرون میآورد مدتها خیره می شد وبر صورت فرزند دلبندش بوسه می زد وبا بی تابی در شوق دیدار فرزندش لحظه شماری می کرد. امابازی سرنوشت رقم دیگری خورده بود. فرزند با بی مهری گرفتار بلای خانمانسوز جنگ شده بود.متاسفانه از یوسف خبری نشد .خبرها ضد ونقیض بود عده ای می گفتند اسیر شده است،بعضی می گفتند شهید شده است خلاصه دیگر از او خبری نشد. هیچکس هم جرات نمی کردبه این مادر دلسوخته این قسمت از جنگ را بفهماند .مادر همیشه در سر کوچه بر روی تخته سنگ بزرگی می نشست وبه انتظار دیدار فرزند ش کوچه را نظاره می کرد.جنگ خاتمه یافته بود.اسیران به خانه هایشان باز می گشتند. مادر وقتی می شنید اسیری برگشته است.با شتاب به دیدارش می رفت واز حال فرزندش جویا می شد.وقتی آنها اظهار بی اطلاعی میکردنند غمگین وافسرده به خانه باز می گشت وهر روز بر روی همان تخته سنگ به انتظار می نشست.او همواره امیدوار بود.گاهی با خوشحالی می گفت .دیشب خواب دیدم فرزندم زنده است وپیش من باز می گردد. او امید خود را از دست نداده بود.تمام اسرای دو طرف آزاد شدند.اما از یوسف خبری نبود.در این میان گل بی بی هر روز به انتظار دیدار فرزند بر روی آن تخته سنگ می نشست.در این سالها این تخته سنگ تنها مونس وسنگ صبور گل بی بی بود.گل بی بی پیر زن فرتوتی شده بود.اهالی محل احترام خاصی برایش قائل بودند.اما گذشت زمان هیچگاه از اخلاص وعشق او به فرزندش نکاسته بود.بلکه بیش از گذشته تشنه دیداردلبندش بود.من روزی برای کاری به محله این پیر زن رفتم . وبه عینه این تخته سنگ نسبتا بزرگ را دیدم.روی تخته سنگ صاف وصیقلی شده بود.مخابرات درحال کندن آن کوچه بود . دو طرف تخته سنگ چاله ای کنده بودند.واین تخته سنگ مانع بزرگی برای ارتباط دو چاله کنده شده بود اهالی محل با غم اندوه به این تخته سنگ نگاه می کردنند.این تخته سنگ برای اهالی بسیار مقدس وعزیز بود.تخته سنگ گل بی بی اکنون استوار ایستاده بود وبه انتظار رسیدن فرزند گل بی بی لحظه شماری می کرد.غروب آن روز موقع بر گشتن پیر زنی با عصای چوبی را نشسته بر آن تخته سنگ دیدم.او همچون تندیسی که به افتخار مادران انتظار ساخته باشند بی حرکت به نظاره نشسته بود.نوشته: عبدالخلیل قوطوری

  2. کاربرانی که از پست مفید پولاد سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •