دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 41 , از مجموع 41

موضوع: دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

  1. #41
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    داستان ششم

    اواخر ترم است و جنب و جوش امتحانات میان ترم و ... همه ی دانشجویان را از خود بی خود نموده

    رئیس دانشگاه؛ اطلاعیه ای مبنی بر پرداخت به موقع شهریه ها نصب نموده که بدین شرح است

    " از من به همه ی نو گلان دانشگاه

    موضوع : شهریه

    فرزندان دانشمند و اینام!! هرکس به موقع شهریه ی خویش را پرداخت کند ؛ او را از دور می بوسم !"

    حالا نمیگم رئیس دانشگاه زن بود یا مرد !! که سوء تفاهم نشه !

    صبح که وارد کلاس شدم ؛ پدرام را دیده که بر چهره ی سلی ناز نگریسته

    و در دل سخنانی پر شور دارد... اما نه نای گفتن آن را دارد و نه جرئت و جسارت !

    بر وی نگاهی ترحم آمیز انداخته و رو به سوی او انداخته و بر پیشانی اش بوسه ای زدم !

    پدرام ؛ نگران نباش ! یا خودش میاد یا اسپش !

    پدی؛ که بشدت ازین سخن من بر آشفت؛ من را بر نشان دادن سحر "ترغیب نمود"

    که این خودشه و نیازی به اسب نیست !

    سلی ناز که در حال خط خطی کردن جزوه ی حمیرا بود! به ناگه رو به من نموده و من را

    غضنفر خطاب نمود !!

    من که ازین نگاه سخت بر آشفتم ؛ پای به فرار نهاده و بر میزهای آخر کلاس تکیه نمودم !

    درین حین حمیرا؛ با در دست داشتن شکایت نامه ای از سلی ناز؛ آن را تقدیم معصومه92 نموده

    تا برخورد لازم را با سحر داشته باشند !

    معصومه که مبسر بود، رو به سوی سلی ناز نموده و بر وی تذکری بداد و با دیدن تذکر به سلی

    پدی بر آشفت و بر معصومه حمله ای سهمگین لفظی !برده و معصومه نیز طی یک پاتک گسترده حمله ی وی را

    دفع نموده و رو به سوی من نهاد و من را غضنفر ؛ نام نهاد !

    مهدی "مهدی" نیز که از غافله عقب مانده بود و چشمانش بر رخ حمیرا ؛ می تابید !

    با دیدن چهره ی بر افروخته ی پدی و معصومه؛ آنان را به صبر و شکیبایی دعوت نموده

    و رو به سوی من نهاده و من را غضنفر خطاب نمود !

    استاد باز هم دیر کرده بود !

    پدی همچنان فکر میکرد...

    " سلی با من ازدواج کن لطفا ؛

    سلی ناز : باشه !

    پدرام ؛ آوخ که تنها تویی تنها تویی...! در خلوت تنهاییم !! تنها تو میخواهی مرا؛ با اینهمه رسواییم....!"

    درین حین؛ عمه ی سلی ناز "zoh_reh" با در دستداشتن یک قابلمه بر سر پدی کوبانیده و وی را از ادامه ی

    عشق و عاشقی اش بر حذر بگذاشت !

    البته این رویاش بود !

    مهدی را نیز من دیدم که اشک میریزد و در فکر و ذهنش این ماجرا میگذرد!

    " سلام حو حو حو میرا خانم

    و سلام!

    مهدی : ببخشید؛ میشه حرف بزنم؟

    حمیرا : خب الان چه میگویی؟!

    مهدی : خب این که حرف نیست!

    حمیرا : پس چیست خب!"

    خب طولش دادن ! من فقط تا اینجای ذهن مهدی را خواندم!

    من نیز با دیدن این فضای دراماتیک !! هوس عشق و عاشقی پیدا کرد!

    خود را به یاسی"yas90" رسانیده و گفتم آبجی؛ یک دختری برا من پیدا کن لدفا!

    یاسی نیز نامردی نکرده و با لحنی خشن فرمود؛ نیش اتو ببند غضنفر !!

    خب ؛ یاسی رو ولش کنیم ! اینهمه آبجی !! داریم تو دانشگاه ! یکی دیگه !‌

    به سراغ نرگس !"mogan" رفته و ازو درخواست کمک نمودم !

    اما نرگس بدون اینکه سخنی از من بشنود؛ فرمود : وقت ندارم غضنفر !

    ایرادی نیست ! آبجی زیاد هست !

    رو به سوی مونا "سونای" نهادم و اظهار فضل کردم؛ مونا برام یه عشق !!‌پیدا کن

    او بر خلاف تصوراتم؛ بر من کمک نموده و این دختره ترم یکی !! سودا !! رو به من پیشنهاد نمود !

    ای آبجی مونا دردت تو سر هرچی استاد دارم و داشتم!! تو داستان هم اثرت مثبته؟

    خلاصه من نیز بر وی انتقاد نمودم که من تهرانم و ایشون ارومیه ای است نمیخوام !

    مونا دیگری را نیز بر من پیشنهاد نمود؛ باز هم رد کردم!

    یکی دیگه هم! و من باز هم رد کردم

    به ناگه مونا با خودکاری تیز و برنده !! بدنیال من اوفتاده و برای گوش ام! جایزه ای 3هزار میلیاردی !

    تعیین نمود !

    پس از ساعتی متواری شدن از دست مونا؛ به کلاس بازگشته پدرام و سلی ناز را در کنار هم!

    مهدی و حمیرا را رو بروی هم دیده که از عشق و عاشقی سخن می گفتند !

    من باز ، هوایی شده !!‌و بفکر عشق افتادم!


  2. 5 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 21st January 2015, 11:26 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th February 2014, 07:01 PM
  3. پلیس "وی‌چت" و "اینستاگرام" را زیر نظر دارد
    توسط vahid5835 در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 10th December 2013, 07:39 PM
  4. مقاله: نقدی بر داستان كوتاه " كیمیا " اثری از " علیرضا ذیحق "
    توسط AreZoO در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd October 2010, 03:21 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 10:48 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •