مولوي قطعه اي واقعا" زيبا و حکيمانه در مثنوي دارد که در آن زندگي دنيوي را به چراگاهي تشبيه کرده و انسانها مانند گوسفنداني که وقتي متولد مي شوند مانند اين است که صبح از آغل بيرون آمده و به چراگاه رفته باشند، مأمن و آسايشگاه آنان همان آغل است که شب هنگام باز بدان برخواهند گشت، در اصل مرگ به بازگشت به آغل در پايان روز تشبيه شده است. حال غرق شدن در شهوات دنيوي را مانند دور شدن بيش از حد از آغل بيان کرده است و اشتغال به علوم و اموري که فقط نتيجه دنيوي دارد را تقبيح نموده است و اصل علم را آن دانسته که به درد آخرت بخورد و انسانهاي عاقل را کساني قلمداد کرده که به ظاهر در دنيا عقب افتاده اند (مانند آن بز لنگي که آخر گله حرکت مي کند) ولي موقع برگشتن به آغل او پيشاهنگ و پيشتاز است. بسيار وزين و زيباست بشنويد:
راجعون گفت و رجوع این سان بود
که گله وا گردد و خانه رود
چونک واگردید گله از ورود
پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود
پیش افتد آن بز لنگ پسین
اضحک الرجعی وجوه العابسین ....(يعني چهره آنان که موقع دور شدن از آغل عبوس و درهم بود هنگام مراجعت و برگشت به آغل خندان است)
از گزافه کی شدند این قوم لنگ
فخر را دادند و بخریدند ننگ
پا شکسته میروند این قوم حج
از حرج راهیست پنهان تا فرج
دل ز دانشها بشستند این فریق
زانک این دانش نداند آن طریق
دانشی باید که اصلش زان سرست
زانک هر فرعی به اصلش رهبرست
هر پری بر عرض دریا کی پرد
تا لدن علم لدنی میبرد
پس چرا علمی بیاموزی به مرد
کش بباید سینه را زان پاک کرد
پس مجو پیشی ازین سر، لنگ باش
وقت وا گشتن تو پیش آهنگ باش
آخرون السابقون باش ای ظریف
بر شجر سابق بود میوهٔ طریف
گرچه میوه آخر آید در وجود
اولست او زانک او مقصود بود
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
گر درین مکتب ندانی تو هجا
همچو احمد پری از نور حجی
گر نباشی نامدار اندر بلاد
گم نهای الله اعلم بالعباد
اندر آن ویران که آن معروف نیست
از برای حفظ گنجینهٔ زریست
موضع معروف کی بنهند گنج
زین قبل آمد فرج در زیر رنج
علاقه مندی ها (Bookmarks)