دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 37 از 44 نخستنخست ... 272829303132333435363738394041424344 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 361 تا 370 , از مجموع 437

موضوع: " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

  1. #361
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    بقیهٔ قصهٔ آن زاهد کوهی کی نذر کرده بود کی میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت کی بیفشان آن خورم کی باد افکنده باشد از درخت

    اندر آن که بود اشجار و ثمار
    بس مرودی کوهی آنجا بی‌شمار

    گفت آن درویش یا رب با تو من
    عهد کردم زین نچینم در زمن

    جز از آن میوه که باد انداختش
    من نچینم از درخت منتعش

    مدتی بر نذر خود بودش وفا
    تا در آمد امتحانات قضا

    زین سبب فرمود استثنا کنید
    گر خدا خواهد به پیمان بر زنید

    هر زمان دل را دگر میلی دهم
    هرنفس بر دل دگر داغی نهم

    کل اصباح لنا شان جدید
    کل شیء عن مرادی لا یحید

    در حدیث آمد که دل همچون پریست
    در بیابانی اسیر صرصریست

    باد پر را هر طرف راند گزاف
    گه چپ و گه راست با صد اختلاف

    در حدیث دیگر این دل دان چنان
    کب جوشان ز آتش اندر قازغان

    هر زمان دل را دگر رایی بود
    آن نه از وی لیک از جایی بود

    پس چرا آمن شوی بر رای دل
    عهد بندی تا شوی آخر خجل

    این هم از تاثیر حکمست و قدر
    چاه می‌بیینی و نتوانی حذر

    نیست خود ازمرغ پران این عجب
    که نبیند دام و افتد در عطب

    این عجب که دام بیند هم وتد
    گر بخواهد ور نخواهد می‌فتد

    چشم باز و گوش باز و دام پیش
    سوی دامی می‌پرد با پر خویش

    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  2. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  3. #362
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    DVM
    نوشته ها
    1,829
    ارسال تشکر
    20,723
    دریافت تشکر: 12,331
    قدرت امتیاز دهی
    18939
    Array
    رضوس's: شاد3

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    تشبیه بند و دام قضا به صورت پنهان به اثر پیدا


    بینی اندر دلق مهتر زاده‌ای
    سر برهنه در بلا افتاده‌ای

    در هوای نابکاری سوخته
    اقمشه و املاک خود بفروخته

    خان و مان رفته شده بدنام و خوار
    کام دشمن می‌رود ادبیروار

    زاهدی بیند بگوید ای کیا
    همتی می‌دار از بهر خدا

    کاندرین ادبار زشت افتاده‌ام
    مال و زر و نعمت از کف داده‌ام

    همتی تا بوک من زین وا رهم
    زین گل تیره بود که بر جهم

    این دعا می‌خواهد او از عام و خاص
    کالخلاص و الخلاص و الخلاص

    دست باز و پای باز و بند نی
    نه موکل بر سرش نه آهنی

    از کدامین بند می‌جویی خلاص
    وز کدامین حبس می‌جویی مناص

    بند تقدیر و قضای مختفی
    کی نبیند آن بجز جان صفی

    گرچه پیدا نیست آن در مکمنست
    بتر از زندان و بند آهنست

    زانک آهنگر مر آن را بشکند
    حفره گر هم خشت زندان بر کند

    ای عجب این بند پنهان گران
    عاجز از تکسیر آن آهنگران

    دیدن آن بند احمد را رسد
    بر گلوی بسته حبل من مسد

    دید بر پشت عیال بولهب
    تنگ هیزم گفت حمالهٔ حطب

    حبل و هیزم را جز او چشمی ندید
    که پدید آید برو هر ناپدید

    باقیانش جمله تاویلی کنند
    کین ز بیهوشیست و ایشان هوشمند

    لیک از تاثیر آن پشتش دوتو
    گشته و نالان شده او پیش تو

    که دعایی همتی تا وا رهم
    تا ازین بند نهان بیرون جهم

    آنک بیند این علامتها پدید
    چون نداند او شقی را از سعید

    داند و پوشد بامر ذوالجلال
    که نباشد کشف راز حق حلال

    این سخن پایان ندارد آن فقیر
    از مجاعت شد زبون و تن اسیر
    خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
    زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود

  4. 6 کاربر از پست مفید رضوس سپاس کرده اند .


  5. #363
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    DVM
    نوشته ها
    1,829
    ارسال تشکر
    20,723
    دریافت تشکر: 12,331
    قدرت امتیاز دهی
    18939
    Array
    رضوس's: شاد3

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    مضطرب شدن فقیر نذر کرده بکندن امرود از درخت و گوشمال حق رسیدن بی مهلت


    پنج روز آن باد امرودی نریخت
    ز آتش جوعش صبوری می‌گریخت

    بر سر شاخی مرودی چند دید
    باز صبری کرد و خود را وا کشید

    باد آمد شاخ را سر زیر کرد
    طبع را بر خوردن آن چیر کرد

    جوع و ضعف و قوت جذب و قضا
    کرد زاهد را ز نذرش بی‌وفا

    چونک از امرودبن میوه سکست
    گشت اندر نذر وعهد خویش سست

    هم درآن دم گوشمال حق رسید
    چشم او بگشاد و گوش او کشید
    خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
    زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود

  6. 5 کاربر از پست مفید رضوس سپاس کرده اند .


  7. #364
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    DVM
    نوشته ها
    1,829
    ارسال تشکر
    20,723
    دریافت تشکر: 12,331
    قدرت امتیاز دهی
    18939
    Array
    رضوس's: شاد3

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    متهم کردن آن شیخ را با دزدان وبریدن دستش را


    بیست از دزدان بدند آنجا و بیش
    بخش می‌کردند مسروقات خویش

    شحنه را غماز آگه کرده بود
    مردم شحنه بر افتادند زود

    هم بدان‌جا پای چپ و دست راست
    جمله را ببرید و غوغایی بخاست

    دست زاهد هم بریده شد غلط
    پاش را می‌خواست هم کردن سقط

    در زمان آمد سواری بس گزین
    بانگ بر زد بر عوان کای سگ ببین

    این فلان شیخست از ابدال خدا
    دست او را تو چرا کردی جدا

    آن عوان بدرید جامه تیز رفت
    پیش شحنه داد آگاهیش تفت

    شحنه آمد پا برهنه عذرخواه
    که ندانستم خدا بر من گواه

    هین بحل کن مر مرا زین کار زشت
    ای کریم و سرور اهل بهشت

    گفت می‌دانم سبب این نیش را
    می‌شناسم من گناه خویش را

    من شکستم حرمت ایمان او
    پس یمینم برد دادستان او

    من شکستم عهد و دانستم بدست
    تا رسید آن شومی جرات بدست

    دست ما و پای ما و مغز و پوست
    باد ای والی فدای حکم دوست

    قسم من بود این ترا کردم حلال
    تو ندانستی ترا نبود وبال

    و آنک او دانست او فرمان‌رواست
    با خدا سامان پیچیدن کجاست

    ای بسا مرغی پریده دانه‌جو
    که بریده حلق او هم حلق او

    ای بسا مرغی ز معده وز مغص
    بر کنار بام محبوس قفس

    ای بسا ماهی در آب دوردست
    گشته از حرص گلو ماخوذ شست

    ای بسا مستور در پرده بده
    شومی فرج و گلو رسوا شده

    ای بسا قاضی حبر نیک‌خو
    از گلو و رشوتی او زردرو

    بلک در هاروت و ماروت آن شراب
    از عروج چرخشان شد سد باب

    با یزید از بهر این کرد احتراز
    دید در خود کاهلی اندر نماز

    از سبب اندیشه کرد آن ذو لباب
    دید علت خوردن بسیار از آب

    گفت تا سالی نخواهم خورد آب
    آنچنان کرد و خدایش داد تاب

    این کمینه جهد او بد بهر دین
    گشت او سلطان و قطب العارفین

    چون بریده شد برای حلق دست
    مرد زاهد را در شکوی ببست

    شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق
    کرد معروفش بدین آفات حلق

    - - - به روز رسانی شده - - -

    دفتر سوم

    متهم کردن آن شیخ را با دزدان وبریدن دستش را


    بیست از دزدان بدند آنجا و بیش
    بخش می‌کردند مسروقات خویش

    شحنه را غماز آگه کرده بود
    مردم شحنه بر افتادند زود

    هم بدان‌جا پای چپ و دست راست
    جمله را ببرید و غوغایی بخاست

    دست زاهد هم بریده شد غلط
    پاش را می‌خواست هم کردن سقط

    در زمان آمد سواری بس گزین
    بانگ بر زد بر عوان کای سگ ببین

    این فلان شیخست از ابدال خدا
    دست او را تو چرا کردی جدا

    آن عوان بدرید جامه تیز رفت
    پیش شحنه داد آگاهیش تفت

    شحنه آمد پا برهنه عذرخواه
    که ندانستم خدا بر من گواه

    هین بحل کن مر مرا زین کار زشت
    ای کریم و سرور اهل بهشت

    گفت می‌دانم سبب این نیش را
    می‌شناسم من گناه خویش را

    من شکستم حرمت ایمان او
    پس یمینم برد دادستان او

    من شکستم عهد و دانستم بدست
    تا رسید آن شومی جرات بدست

    دست ما و پای ما و مغز و پوست
    باد ای والی فدای حکم دوست

    قسم من بود این ترا کردم حلال
    تو ندانستی ترا نبود وبال

    و آنک او دانست او فرمان‌رواست
    با خدا سامان پیچیدن کجاست

    ای بسا مرغی پریده دانه‌جو
    که بریده حلق او هم حلق او

    ای بسا مرغی ز معده وز مغص
    بر کنار بام محبوس قفس

    ای بسا ماهی در آب دوردست
    گشته از حرص گلو ماخوذ شست

    ای بسا مستور در پرده بده
    شومی فرج و گلو رسوا شده

    ای بسا قاضی حبر نیک‌خو
    از گلو و رشوتی او زردرو

    بلک در هاروت و ماروت آن شراب
    از عروج چرخشان شد سد باب

    با یزید از بهر این کرد احتراز
    دید در خود کاهلی اندر نماز

    از سبب اندیشه کرد آن ذو لباب
    دید علت خوردن بسیار از آب

    گفت تا سالی نخواهم خورد آب
    آنچنان کرد و خدایش داد تاب

    این کمینه جهد او بد بهر دین
    گشت او سلطان و قطب العارفین

    چون بریده شد برای حلق دست
    مرد زاهد را در شکوی ببست

    شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق
    کرد معروفش بدین آفات حلق
    خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
    زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود

  8. 6 کاربر از پست مفید رضوس سپاس کرده اند .


  9. #365
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,242
    ارسال تشکر
    6,695
    دریافت تشکر: 5,917
    قدرت امتیاز دهی
    1936
    Array
    نسیم بهآر's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم


    کرامات شیخ اقطع و زنبیل بافتن او بدو دست

    در عریش او را یکی زایر بیافت
    کو بهر دو دست می زنبیل بافت

    گفت او را ای عدو جان خویش
    در عریشم آمده سر کرده پیش

    این چراکردی شتاب اندر سباق
    گفت از افراط مهر و اشتیاق

    پس تبسم کرد و گفت اکنون بیا
    لیک مخفی دار این را ای کیا

    تا نمیرم من مگو این با کسی
    نه قرینی نه حبیبی نه خسی

    بعد از آن قومی دگر از روزنش
    مطلع گشتند بر بافیدنش

    گفت حکمت را تو دانی کردگار
    من کنم پنهان تو کردی آشکار

    آمد الهامش که یکچندی بدند
    که درین غم بر تو منکر می‌شدند

    که مگر سالوس بود او در طریق
    که خدا رسواش کرد اندر فریق

    من نخواهم کان رمه کافر شوند
    در ضلالت در گمان بد روند

    این کرامت را بکردیم آشکار
    که دهیمت دست اندر وقت کار

    تا که آن بیچارگان بد گمان
    رد نگردند از جناب آسمان

    من ترا بی این کرامتها ز پیش
    خود تسلی دادمی از ذات خویش

    این کرامت بهر ایشان دادمت
    وین چراغ از بهر آن بنهادمت

    تو از آن بگذشته‌ای کز مرگ تن
    ترسی وز تفریق اجزای بدن

    وهم تفریق سر و پا از تو رفت
    دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت

    ..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..

  10. 5 کاربر از پست مفید نسیم بهآر سپاس کرده اند .


  11. #366
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,242
    ارسال تشکر
    6,695
    دریافت تشکر: 5,917
    قدرت امتیاز دهی
    1936
    Array
    نسیم بهآر's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    سبب جرات ساحران فرعون بر قطع دست و پا

    ساحران را نه که فرعون لعین
    کرد تهدید سیاست بر زمین

    که ببرم دست و پاتان از خلاف
    پس در آویزم ندارمتان معاف

    او همی‌پنداشت کایشان در همان
    وهم و تخویفند و وسواس و گمان

    که بودشان لرزه و تخویف و ترس
    از توهمها و تهدیدات نفس

    او نمی‌داست کایشان رسته‌اند
    بر دریچهٔ نور دل بنشسته‌اند

    این جهان خوابست اندر ظن مه‌ایست
    گر رود درخواب دستی باک نیست

    گر بخواب اندر سرت ببرید گاز
    هم سرت بر جاست و هم عمرت دراز

    گر ببینی خواب در خود را دو نیم
    تن‌درستی چون بخیزی نی سقیم

    حاصل اندر خواب نقصان بدن
    نیست باک و نه دوصد پاره شدن

    این جهان را که بصورت قایمست
    گفت پیغامبر که حلم نایمست

    از ره تقلید تو کردی قبول
    سالکان این دیده پیدا بی رسول

    روز در خوابی مگو کین خواب نیست
    سایه فرعست اصل جز مهتاب نیست

    خواب و بیداریت آن دان ای عضد
    که ببیند خفته کو در خواب شد

    او گمان برده که این دم خفته‌ام
    بی‌خبر زان کوست درخواب دوم

    هاون گردون اگر صد بارشان
    خرد کوبد اندرین گلزارشان

    اصل این ترکیب را چون دیده‌اند
    از فروع وهم کم ترسیده‌اند

    سایهٔ خود را ز خود دانسته‌اند
    چابک و چست و گش و بر جسته‌اند

    کوزه‌گر گر کوزه‌ای را بشکند
    چون بخواهد باز خود قایم کند

    کور را هر گام باشد ترس چاه
    با هزاران ترس می‌آید براه

    مرد بینا دید عرض راه را
    پس بداند او مغاک و چاه را

    پا و زانواش نلرزد هر دمی
    رو ترش کی دارد او از هر غمی

    خیز فرعونا که ما آن نیستیم
    که بهر بانگی و غولی بیستیم

    خرقهٔ ما را بدر دوزنده هست
    ورنه ما را خود برهنه‌تر به است

    بی لباس این خوب را اندر کنار
    خوش در آریم ای عدو نابکار

    خوشتر از تجرید از تن وز مزاج
    نیست ای فرعون بی الهام گیج

    ..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..

  12. 6 کاربر از پست مفید نسیم بهآر سپاس کرده اند .


  13. #367
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,242
    ارسال تشکر
    6,695
    دریافت تشکر: 5,917
    قدرت امتیاز دهی
    1936
    Array
    نسیم بهآر's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    حکایت استر پیش شتر کی من بسیار در رو می‌افتم و تو نمی‌افتی الا به نادر

    گفت استر با شتر کای خوش رفیق
    در فراز و شیب و در راه دقیق

    تو نه آیی در سر و خوش می‌روی
    من همی‌آیم بسر در چون غوی

    من همی‌افتم برو در هر دمی
    خواه در خشکی و خواه اندر نمی

    این سبب را باز گو با من که چیست
    تا بدانم من که چون باید بزیست

    گفت چشم من ز تو روشن‌ترست
    بعد از آن هم از بلندی ناظرست

    چون برآیم بر سرکوه بلند
    آخر عقبه ببینم هوشمند

    پس همه پستی و بالایی راه
    دیده‌ام را وا نماید هم اله

    هر قدم من از سر بینش نهم
    از عثار و اوفتادن وا رهم

    تو ببینی پیش خود یک دو سه گام
    دانه بینی و نبینی رنج دام

    یستوی الاعمی لدیکم والبصیر
    فی المقام و النزول والمسیر

    چون جنین را در شکم حق جان دهد
    جذب اجزا در مزاج او نهد

    از خورش او جذب اجزا می‌کند
    تار و پود جسم خود را می‌تند

    تا چهل سالش بجذب جزوها
    حق حریصش کرده باشد در نما

    جذب اجزا روح را تعلیم کرد
    چون نداند جذب اجزا شاه فرد

    جامع این ذره‌ها خورشید بود
    بی غذا اجزات را داند ربود

    آن زمانی که در آیی تو ز خواب
    هوش و حس رفته را خواند شتاب

    تا بدانی کان ازو غایب نشد
    باز آید چون بفرماید که عد

    ..هر کجایی، شعر باران را بخوان/ ساده باش و باز هم کودک بمان..

  14. 6 کاربر از پست مفید نسیم بهآر سپاس کرده اند .


  15. #368
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    اجتماع اجزای خر عزیر علیه السلام بعد از پوسیدن باذن الله و درهم مرکب شدن پیش چشم عزیر علیه السلام

    هین عزیرا در نگر اندر خرت
    که بپوسیدست و ریزیده برت

    پیش تو گرد آوریم اجزاش را
    آن سر و دم و دو گوش و پاش را

    دست نه و جزو برهم می‌نهد
    پاره‌ها را اجتماعی می‌دهد

    در نگر در صنعت پاره‌زنی
    کو همی‌دوزد کهن بی سوزنی
    گرچه می‌گردد پریشان و خراب

    ریسمان و سوزنی نه وقت خرز
    آنچنان دوزد که پیدا نیست درز

    چشم بگشا حشر را پیدا ببین
    تا نماند شبهه‌ات در یوم دین

    تا ببینی جامعی‌ام را تمام
    تا نلرزی وقت مردن ز اهتمام

    همچنانک وقت خفتن آمنی
    از فوات جمله حسهای تنی

    بر حواس خود نلرزی وقت خواب

    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}


  16. 3 کاربر از پست مفید plarak12 سپاس کرده اند .


  17. #369
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    جزع ناکردن شیخی بر مرگ فرزندان خود

    بود شیخی رهنمایی پیش ازین
    آسمانی شمع بر روی زمین

    چون پیمبر درمیان امتان
    در گشای روضهٔ دار الجنان

    گفت پیغامبر که شیخ رفته پیش
    چون نبی باشد میان قوم خویش

    یک صباحی گفتش اهل بیت او
    سخت‌دل چونی بگو ای نیک‌خو

    ماز مرگ و هجر فرزندان تو
    نوحه می‌داریم با پشت دوتو

    تو نمی‌گریی نمی‌زاری چرا
    یا که رحمت نیست در دل ای کیا

    چون ترا رحمی نباشد در درون
    پس چه اومیدست‌مان از تو کنون

    ما باومید تویم این پیش‌وا
    که بنگذاری توما را در فنا

    چون بیارایند روز حشر تخت
    خود شفیع ما توی آن روز سخت

    درچنان روز و شب بی‌زینهار
    ما به اکرام تویم اومیدوار

    دست ما و دامن تست آن زمان
    که نماند هیچ مجرم را امان

    گفت پیغامبر که روز رستخیز
    کی گذارم مجرمان را اشک‌ریز

    من شفیع عاصیان باشم بجان
    تا رهانمشان ز اشکنجهٔ گران

    عاصیان واهل کبایر را بجهد
    وا رهانم از عتاب نقض عهد

    صالحان امتم خود فارغ‌اند
    از شفاعتهای من روز گزند

    بلک ایشان را شفاعتها بود
    گفتشان چون حکم نافذ می‌رود

    هیچ وازر وزر غیری بر نداشت
    من نیم وازر خدایم بر فراشت

    آنک بی وزرست شیخست ای جوان
    در قبول حق چواندر کف کمان

    شیخ کی بود پیر یعنی مو سپید
    معنی این مو بدان ای کژ امید

    هست آن موی سیه هستی او
    تا ز هستی‌اش نماند تای مو

    چونک هستی‌اش نماند پیر اوست
    گر سیه‌مو باشد او یا خود دوموست

    هست آن موی سیه وصف بشر
    نیست آن مو موی ریش و موی سر

    عیسی اندر مهد بر دارد نفیر
    که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر

    گر رهید از بعض اوصاف بشر
    شیخ نبود کهل باشد ای پسر

    چون یکی موی سیه کان وصف ماست
    نیست بر وی شیخ و مقبول خداست

    چون بود مویش سپید ار با خودست
    او نه پیرست و نه خاص ایزدست

    ور سر مویی ز وصفش باقیست
    او نه از عرش است او آفاقیست

    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}


  18. 4 کاربر از پست مفید plarak12 سپاس کرده اند .


  19. #370
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر فرزندان

    شیخ گفت او را مپندار ای رفیق
    که ندارم رحم و مهر و دل شفیق

    بر همه کفار ما را رحمتست
    گرچه جان جمله کافر نعمتست

    بر سگانم رحمت و بخشایش است
    که چرا از سنگهاشان مالش است

    آن سگی که می‌گزد گویم دعا
    که ازین خو وا رهانش ای خدا

    این سگان را هم در آن اندیشه دار
    که نباشند از خلایق سنگسار

    زان بیاورد اولیا را بر زمین
    تا کندشان رحمة للعالمین

    خلق را خواند سوی درگاه خاص
    حق را خواند که وافر کن خلاص

    جهد بنماید ازین سو بهر پند
    چون نشد گوید خدایا در مبند

    رحمت جزوی بود مر عام را
    رحمت کلی بود همام را

    رحمت جزوش قرین گشته بکل
    رحمت دریا بود هادی سبل

    رحمت جزوی بکل پیوسته شو
    رحمت کل را تو هادی بین و رو

    تا که جزوست او نداند راه بحر
    هر غدیری را کند ز اشباه بحر

    چون نداند راه یم کی ره برد
    سوی دریا خلق را چون آورد

    متصل گردد به بحر آنگاه او
    ره برد تا بحر همچون سیل و جو

    ور کند دعوت به تقلیدی بود
    نه از عیان و وحی تاییدی بود

    گفت پس چون رحم داری بر همه
    همچو چوپانی به گرد این رمه

    چون نداری نوحه بر فرزند خویش
    چونک فصاد اجلشان زد بنیش

    چون گواه رحم اشک دیده‌هاست
    دیدهٔ تو بی نم و گریه چراست

    رو به زن کرد و بگفتش ای عجوز
    خود نباشد فصل دی همچون تموز

    جمله گر مردند ایشان گر حی‌اند
    غایب و پنهان ز چشم دل کی‌اند

    من چو بینمشان معین پیش خویش
    از چه رو رو را کنم همچون تو ریش

    گرچه بیرون‌اند از دور زمان
    با من‌اند و گرد من بازی‌کنان

    گریه از هجران بود یا از فراق
    با عزیزانم وصالست و عناق

    خلق اندر خواب می‌بینندشان
    من به بیداری همی‌بینم عیان

    زین جهان خود را دمی پنهان کنم
    برگ حس را از درخت افشان کنم

    حس اسیر عقل باشد ای فلان
    عقل اسیر روح باشد هم بدان

    دست بستهٔ عقل را جان باز کرد
    کارهای بسته را هم ساز کرد

    حسها و اندیشه بر آب صفا
    همچو خس بگرفته روی آب را

    دست عقل آن خس به یکسو می‌برد
    آب پیدا می‌شود پیش خرد

    خس بس انبه بود بر جو چون حباب
    خس چو یکسو رفت پیدا گشت آب

    چونک دست عقل نگشاید خدا
    خس فزاید از هوا بر آب ما

    آب را هر دم کند پوشیده او
    آن هوا خندان و گریان عقل تو

    چونک تقوی بست دو دست هوا
    حق گشاید هر دو دست عقل را

    پس حواس چیره محکوم تو شد
    چون خرد سالار و مخدوم تو شد

    حس را بی‌خواب خواب اندر کند
    تا که غیبیها ز جان سر بر زند

    هم به بیداری ببینی خوابها
    هم ز گردون بر گشاید بابها

    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}


  20. 5 کاربر از پست مفید plarak12 سپاس کرده اند .


صفحه 37 از 44 نخستنخست ... 272829303132333435363738394041424344 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. "عنکبوت سياه" خودروي خاص و عجيب "شيخ عرب"
    توسط saamaaneh در انجمن اخبار تصویری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th March 2013, 04:34 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd February 2013, 01:29 PM
  3. دوبلور پيشكسوت سيما از پروژه "كلاه پهلوي" مي‌گويد
    توسط داداشی در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st August 2012, 12:11 AM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th July 2010, 03:04 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th May 2010, 06:20 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •