دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: دست نوشته هایم

  1. #1
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض دست نوشته هایم

    در این تاپیک دست نوشته هایم را ارسال خواهم کرد.
    ویرایش توسط "مهدی" : 9th September 2015 در ساعت 10:03 AM
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  2. 7 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


  3. #2
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض پاسخ : دست نوشته هایم

    در بن بست مه آلود هفدهم آزادانه اسارتم را سکوت می کنم.
    من به جاودانه بودن صدا باور دارم.
    پس از این زمستان سرد, گنجشکان باز خواهند گشت و مرا زمزمه خواهند کرد.
    بند های وجود ما را نامرئی سرشته اند تا مبادا خود اذعان کنیم به اسارتمان
    .
    من نمی دانم آزادی از چه جنسی است؟اما در لغات محبوس شدن را باور دارم.
    هیچ چیز واقعا جالبی نمی تواند وجود داشته باشد.
    در این بن بست قسمتی از وجودم را جستجو می کنم که پیش تر خود آن را رها کرده ام.
    من باور دارم به آرامشی که این دیار هرگز وجود ندارد.
    من به بی رنگ بودن باور دارم.
    تمام دیروز را در آینه به دنبال خود گشتم.
    ولی هیچ نیافتم.
    تمام عمر در آینه خود را انتظار می کشیدم.
    ولی آینه دروغگو بود.
    من باور دارم...
    من باور دارم...
    ولی نمی دانم بن بست به کدامین گناه در مه اسیر گشته؟
    شاید چون به باورهایش باور داشته...و من به این باور دارم

    10/4/93
    ویرایش توسط "مهدی" : 9th September 2015 در ساعت 10:03 AM
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  4. 6 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


  5. #3
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض پاسخ : دست نوشته هایم

    زندگی بسیار عادی تر از رویاهایم رقم خورد,
    من صدایی بیش نیستم و از من جز صدایم هیچ باقی نخواهد ماند.
    نمی دانم باید چه چیزی را در چه جایی جستجو کنم
    ؟
    به راستی خاطرات چیستند؟
    تازیانه های زمان را می توان در گذر تلخ لحظه ها لمس کرد.
    مرگ وجود بخشنده ای است که تمام آرامشی را که زندگی از ما دریغ داشته بود به ما خواهد بخشید.
    چشم ها گناه کارند!
    آنها به دنبال حقیقتی هستند از جنس تباهی افکارشان.
    گاهی می توان آرامش را یافت در دریای طوفانی.
    می دانم که تمام راه ها یک نتیجه به دنبال خواهند داشت ولی همواره از قدم های پیش رو هراس داشته ام.
    تنها دوستان من در این سالها کفش هایم بودند.
    چه چیزی را تجربه خواهیم کرد؟
    یک رویای شیرین یا کابوسی تلخ را؟
    پیش تر آینده ام را زیسته ام و توهمی از جنس رویاهای پوچم را در سر پرورانده ام.
    من به باور کردن محکوم شده ام و از آن گریزی نیست.
    می توان حس کرد مرگ تدریجی حقیقت را بسان زرد شدن آخرین برگ درخت رویاها.
    در نظر من تنها آن چیزی حقیقت نام دارد که می خواهم باشد؛ و نه بیشتر!
    چشم ها حق دارند که به سمت رویاها بروند.
    همانطور که من به دنبالشان بودم.

    15/4/93
    ویرایش توسط "مهدی" : 14th July 2014 در ساعت 09:19 PM
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  6. 7 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


  7. #4
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض پاسخ : دست نوشته هایم

    در بالاترین نقطه هوش بشری, نشسته و مرگم را انتظار می کشم.
    وحشتی نیست در نظاره کردن دشت های بی حاصل زندگی.
    سالهاست که خشکیده است ریشه ی درخت خورشید در دل کویر آسمان
    .
    پیروزی تو, خود, در گرو شکست دیگری است.
    مدت ها پیش خدایگان تصمیم گرفتند تا مرا در کالبدی دنیایی محبوس نگاه دارند.
    من مشتاقانه به استقبال مرگ خواهم رفت و پوسیدن استخوان های این جسم را انتظار خواهم کشید.
    این حس به درون من تبعید شده است و تا ابد زنده خواهد ماند.
    حتی روزی که بمیرم...
    حتی روزی که نباشم...
    من کیستم؟
    شاید سربازی سپید در خانه ای سیاه!
    از تقدیر نتوان گریخت!
    گریختن در ذات من نیست!
    پس با تمام وجود, آرزوهایم را به آغوش گرفته و آنان را انتظار می کشم.
    کدام عدالت خدیان را از بندگان متمایز می سازد؟
    چه حقیر معبودان اند که پرستش در آنان نیازی است.
    بزودی نوری جوانه خواهد زد بر شاخه ای خشکیده...
    چه دل انگیز است آرامشی نا پایدار...

    21/4/93
    ویرایش توسط "مهدی" : 9th September 2015 در ساعت 10:01 AM
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  8. 6 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


  9. #5
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض پاسخ : دست نوشته هایم

    به اندازه تمام تباهی گذشته ام تو را دوست می داشتم
    من تو را دوست می داشتم...
    حتی با اینکه شکوفه های دورنم به میل تو خشکید!
    من تو را دوست می داشتم حتی بیش از حسادت های بی ارزش کودکانه ام
    !
    روزی که حیات را به من بخشیدی خوب به یاد دارم...
    من تو را دوست می داشتم...
    حتی وقتی به من گفتی برای تو زندگی کنم.
    حتی زمانی که لطفت را از من دریغ داشتی!
    همیشه مراقبم بودی تا مبادا در چنگ آینده اسیر شوم...افسوس که من پیش تر شیفته ی گذشته مان شده بودم.
    در مورد تو مطمئن نیستم ولی من تو را دوست می داشتم
    تا ابد
    در این مرداب پناهگاهی جز قایقی بی پارو نیست!
    من تو را دوست می داشتم حتی وقتی تمام آرزوهایم را به پاروها به مرداب سپردی...
    مرداب را دوست دارم همانطور که تو را دوست می داشتم...
    تلاشی برای بقا ندارد.
    چون حقیقت ابرها را دیده است.
    مدت هاست که خاموش شده آتش دوزخ از سیل خشم ها.
    و اینک از هر آتشی گرم تر از وجود من.
    من تو را دوست می داشتم پس بر تلخی درونم ببخش.
    امشب بر من ستارگان می بارند.
    و عاقبت تمام کینه هایم را به مشتی خاک خواهم فروخت.
    صدای من در این مرداب باقی خواهد ماند.
    حتی اگر با قایق کوچکم در این مه گم شوم.
    شکستن سطرهایم به خاطر تو بود...
    تو را با تمام وجود دوست می داشتم ولی دیگر دیر شده برای چیدن میوه ی فردا...
    تو خود را در آینه من می دیدی.
    ولی می خواهم آخرین لحظات را به میل خود زندگی کنم.
    من تو را دوست می داشتم به همان اندازه که تنفر داشتم از زیستن در آینه تو...
    پس آینه وجودم را برای تو می شکنم!
    حیات خواهد بخشید به این مرداب اشک های پیدا و پنهانم!
    آنان که مسیرشان را در دل مرداب پیدا می کنند و حقیقتی ابدی خواهند ساخت!
    حقیقتی روشن در درونم!
    شاید از جنس آرامشی دیر هنگام...
    به روشنی دیدگانم...
    به روشنی دیدگانت...

    24/4/93
    ویرایش توسط "مهدی" : 9th September 2015 در ساعت 10:03 AM
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  10. 4 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 18th July 2014, 03:05 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd November 2013, 10:36 PM
  3. ترفند: راست كليك در سايت هايي كه راست كليك در آن ممنوع است
    توسط SaNbOy در انجمن ترفندهای کامپیوتر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: 28th October 2013, 10:46 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th September 2013, 06:42 PM
  5. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 24th December 2012, 06:08 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •