دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12

موضوع: "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )

    حماسه ی آرش

    بیابان در بیابان، دشت در دشت
    بلا بود و بلا، خون بود و خون بود
    ز وادی ها به وادی ها روانه
    هراسی وهم خیز و ابرگون بود


    شرار تیغ در خون هشته پهلو
    به جان زندگی، آذر کشیده
    ز صحراها ستیغ کوهساران
    چو فریاد به گردون سر کشیده


    به سر غلتان به هر سو بادپایی
    ز بس باران تير و زخم زوبین
    ز هر سو در خم پیچان کمندی
    سواری سرنگون، از کوهه ی زین


    به سوی قرن های دور، پندار
    روان، هنگام ها از پی شتابان
    جدا در دست هر هنگام، شمعی
    فروزنده بیابان تا بیابان


    همیدون می دمید، از شور پندار
    هزاران صبح عالمتاب در من
    همی دید، آسمان ها، آسمان ها
    ز مشرق تا به مغرب، خواب در من


    بت رامشگرم در بزم باده
    شبی افسانه با من تا سحر کرد
    ز لعل قصه افشان، شب همه شب
    چو افسانه یکی افسانه سر کرد


    سحر، کاین خيمه نیلوفری را
    به دامن مشعل خورشید می سوخت
    کمانگیر افق تا ساحل دور
    به ناوک موج را بر موج می دوخت


    یکی پرده، برون از پرده ی جنگ
    چنان چون دامن اندیشه افراشت
    ز سیمای قرون، نغمه به نغمه
    یکی افسون گرانه پرده برداشت


    از این آیینه گفتی، نقش هر نقش
    زمانه نقش ها بر آب می دید
    مگر فتنه نهان از چشم گردون
    شگرف افسانه ای در خواب می دید


    در آن پرده مرا آمد نمودار
    دو لشکر، لشکر ایران و توران
    نمایان خیمه در خیمه، یکی دشت
    دژی، بارو برآورده به کیوان


    بیابان بود و آتش بود و آتش
    بلا بود و بلا خون بود و خون بود
    ز وادی ها، به وادی ها روانه
    هراسی، وهم خیز و ابرگون بود


    هجوم ترک صحراگرد خون ریز
    ز جیحون راند، چون موج ستاره
    چنان کز آن بلای خانمان سوز
    ستاره آمد از گردون نظاره


    اگر از خرمی هر مرز و بومی
    چو مینو داشتی، فر و شکوهی
    ز پی زان ترک تازی، دشت ها را
    به سر می رفت، آتش، همچو کوهی


    شبیخون آن هراس مردمی سوز
    به هر جا برد، خون از تیغ پالود
    ز خوارزم و خراسان، شهر هر شهر
    سراسر در دهان آتش و دود


    شگفتي آورد چشم خرد را
    شگفتي هاي چرخ پير گاهي
    زبونِ بوم افتد گاه شهباز
    اسير روبه آيد شير گاهي


    حصاري آمدند از دور ايام
    دليران و سلحشوران ايران
    به بارويي كجا خوانيش ((ساري))
    كشيده كنگره بر بام كيوان


    قلم زين سرگذشت پهلواني
    فشاند اشك و هر دم زار مويد
    كه ياد آرد از اين افسانه دردي
    همه درد و نمي داند چه گويد


    ندانم این همه بیداد از چرخ
    و یا از گردش ایام بینم
    که فرخ مرز ایران را، سراسر
    کنام گرگ آدم خوار بینم


    ادامه دارد
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 7 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )

    حماسه ی آرش

    ندانم این همه بیداد از چرخ
    و یا از گردش ایام بینم
    که فرخ مرز ایران را، سراسر
    کنام گرگ آدم خوار بینم


    نه بهره ور ز رنج كار مزدور
    نه نيز از كشته برخوردار، دهگان
    يكي بارامش و جمعي گرفتار
    يكي آسوده و خلقي پريشان


    به خواری دانه ی یادی فشاندن
    در این گمگشته صحرا، گام هر گام
    به سختی بار خواری ها کشیدن
    به دوش یادها، هنگام هنگام


    بآيين دختر افسانه پرداز
    مرا ديد از درد غمان مست
    به لبخندي دلم را داد شادي
    به مينايي غمم را پاي بشكست


    كه ای بر خویشتن، انگاشته عمر
    همه دشخواری و نابوده سنجی
    اسیر گردش چرخ سیه کار
    زبون فتنه ی دهر سپنجی


    اگر داري سرانگشتی هنر خیز
    نو آيين نغمه ها آري در آهنگ
    که بس افسرد چون فرياد خاموش
    سرود ناسروده، در رگ جنگ


    اگر دریایی و داری به سینه
    یکی دریا، هراس و راز پنهان
    به موج خشم، کشتی بر ستاره
    برآور، با یکی غرنده توفان


    بزی همچون همایی دور پرواز
    که جویند از تو در گردون نشانه
    به اوج سرفرازی پر گشایيت
    فراز سربلندیت آشیانه


    بزی شاهین، اگر خواهند مردم
    تو را بینند، زی بالا ببینند
    که افتد سایه ی بالت به سرها
    نه چون خاکت به زیر پا ببینند


    بزی تندر، بزی توفان، بزی برق
    خروشی در فکن، در این کهن دیر
    که افزون تر، ز یک لمحه نتابد
    چراغ آذرخش آسمان سیر


    گزارنده چو باز آسود از پند
    سرود این باستانی داستان را
    نو آیین تر، دل آرا تر، بیاراست
    به آیین، داستانی باستان را


    دگر ره، پرده در پرده، سرودش
    چو بوی گل، ز تار چنگ بشکفت
    در آن پرده، عروس پردگی را
    شنیدم کاین چنین افسانه می گفت:


    چو بادی خواب گون بر چشمه ی صبح
    گذر می کرد، ابر مهرگانی
    گذر می کرد همچون خواب در خواب
    به دامان سحر، باد خزانی


    سیه ابر به شب پیوند بسته
    زده تاریک خیمه بر سر دشت
    مگر گفتی که، بر سر آسمان را
    هزار اندیشه ی آشفته می گشت


    ز يك سو لشگر توران ز سويي
    نژاد سرفراز آريايي
    يكي را جان به كف پاس بر و بوم
    يكي را بر بويه ي كشور گشايي


    بهاری دو، شکوفا گشت و تابید
    بر آن عرصه، دو تابستان، دو پاییز
    نه دژ زنهار خواه و نی گشایش
    از آن بر بسته بارو، خصم را نیز


    زمانه مي گذشت و گام هر گام
    بجا مي ماندش از خوبي نشانه
    چو رويايي نهان از چشم گردون
    زمانه بر سر گيتي، روانه


    ستاك بيد افشان در شكوفه
    نويد فصل گل آغاز مي كرد
    در آغوش سحر غنچه به لبخند
    گره از عقده ي دل باز مي كرد


    دگر ره از سرير سبز گلبين
    شكوه بخت گل بر باد مي رفت
    ز تاراج خزان فرّ بهاري
    چو بادي دلپذير از ياد مي رفت


    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  4. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )

    حماسه ی آرش


    دگر ره از سرير سبز گلبين
    شكوه بخت گل بر باد مي رفت
    ز تاراج خزان فرّ بهاري
    چو بادي دلپذير از ياد مي رفت



    به دست باد هر گلبرگ از شاخ
    فرو مي ريخت گاه برگ ريزان
    شراب گلشن افروز بهاري
    همي شد خون ز خون از برگ ريزان


    از اين زنگارگون پرويزَنِ چرخ
    همه سيماب بر شَنگَرف مي ريخت
    همه سيماب گون تا چشم مي ديد
    به دامان دشت ها را برف مي ريخت


    دگر ره دولت گل خيمه مي زد
    به ژاله چهر گلگون لاله مي شست
    به همراه نسيم بامدادي
    سپيده مي دميد و سبزه مي رست


    بسا هنگام سوزا، روز بگذشت
    بسی شب نیلگون، خیمه برافراشت
    وزان آورد گه بس دور دهگان
    دو ره دانه به خاک افشاند و برداشت


    بسا شد روزها مه ماه ها، سال
    كه غير از لاله در صحرا نروييد
    نسيم صبح هر جا را كه سر زد
    بغير از غنچه حسرت نپوييد


    دو لشكر را در آن پيكار خونين
    زمانه ديگر و آيين دگر گشت
    نه روي بيش از اين سرگشته ماندن
    نه راي رزم، ني ياراي برگشت


    يكي چون شرزه شير پاي دربند
    يكي چون گرگ خون آشام آزاد
    از اين چون شير در زنجير : افسوس
    از آن چون گرگ آدمخوار : فرياد


    ندانم تا به كي آزادگي را
    نيارد گردش اختر گذشتي
    بجز تكرار اين افسانه تاريخ
    ندارد شادمانه سرگذشتي

    از اين هر دو افق يك ره نبيني
    يكي بر دامن گلرنگ گردون
    كه بنمايد ترا در هر كرانه
    به داماني به داماني دگر، خون


    نه زيبايي، نه زشتي ني تباهي
    نه نيكي،چون دهد بر خيره ايام
    به پاداشن، يكي را نام از ننگ
    به ياد افره يكي را ننگ از نام


    ندانم اي برآورده به اختر
    چه مي خواهي از اين بيهوده سودا؟
    هزار افسون برانگيزي كه گيري
    ز گوهر آب ريزي به دريا


    دو لشکر را در آن هنگامه ی بیم
    گهی ناورد ، گاهی پایداری
    ز بس پیکار خون افشان و خسته
    پر و بال عقابان شکاری


    یکی را تیغ بنشسته به گردن
    یکی را تیر بشکسته، به بازو
    یکی از کوهه ی رخش تکاور
    فرو افتاده، زوبینی به پهلو


    نماند از هیچ ره، توران سپه را
    گریز و چاره ای زین بدسگالی
    ز دیگر سو، به دژ می ریخت گردون
    بلای قحط و مرگ و خشکسالی


    پی چاره، دلیران حصاری
    ز هر در گفتگویی ساز کردند
    سرانجام از همه سو مصلحت را
    پسندیده رهی آغاز کردند


    مگر طَرفي ز خاك رفته از دست
    به مرز و بوم ايران باز گردد
    كه باشد تا به فرّ اختر نيك
    به ديگر گونه گردون باز گردد


    ز بام چرخ، بوم مرگ نالد
    که هر سو رعد کوس و برق تیغ است
    چنین در سمّ خارا کوب اسبان
    بماند کشوری ویران، دریغ است


    خبر دادند دشمن را که خرسند
    بدین پیکار بی فرجام، چند است؟
    نه آن به عهد بندیم آشتی را
    به آييني که مردی را پسند است؟


    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 7 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #4
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )

    حماسه ی آرش


    خبر دادند دشمن را که خرسند
    بدین پیکار بی فرجام، چند است؟
    نه آن به عهد بندیم آشتی را
    به آييني که مردی را پسند است؟



    ز پیغام چنین پیمان که آمد
    پسند خاطر سالار ترکان
    غریو شادی از توران سپه خاست
    که شان سرگشتگی آمد به پایان


    به پا کردند بزمی شادمانه
    همه از باده ی گلرنگ سرمست
    پیام و پاسخ مردان دژ را
    سخن گفتند، برخیره ز هر دست


    در آخر رزمجويي زان ميانه
    به كردار يكي ديوي برآشفت
    به كف جامي گرفت و از سر خشم
    به سرداران توراني چنين گفت


    که: "مردی ناوک اندازي کمان گیر
    از این بر بام اختر برده بارو
    یکی تیری رها سازد به هامون
    به جایی تاش نیرو هست و بازو


    به هر جا تیر از این سرسبز صحرا
    نوردد، کشور ایران زمین راست
    وز آن جا زان ترکان تا سرانجام
    چه زاید؟ گردش چرخ برین راست


    كه از آمويه تا دامان البرز
    از اين رز مست هر جا داستاني
    بهاي هر بِدَستي خاك در خون
    ز توراني نشسته پهلواني


    به پنداري كه پرتاب يكي تير
    چه مايه مي تواند راه بودن
    از اينجا تا لب جيحون بسنده است
    سپاه ترك را كشور گشودن"


    پسند افتاد اين گفتار و برداشت
    خروش خندده شان بر دشت فرياد
    پسند افتاد اين پاسخ كه پاسخ
    از اين سربسته تر هرگز نيفتاد


    فرستاده شبانگه بر دليران
    بدين گونه سخن را داد آيين
    كه تركان را به پاسخ سوي اين دژ
    پَيِ چونان پيامي هست چونين


    اگر اين پيكار را بايست پايان
    به آييني كز او راهي نبايد
    خردمندان توراني در اين كار
    چنين همداستان گشتند و شايد


    خدنگ اندازي از مردان اين دژ
    رها سازد به سو ي دشت تيري
    بپيمايد هرآنچه زان ايران
    وزين پيمان نمي بايد گريزي


    به هر جا تیر بنشیند، همان جا
    سپه را مرز صلح است و نبرد است
    گر اندک، ور فزون، این ره بریدن
    دگر با اختر و بازوی مرد است


    به پنداری که پرتابی یکی تیر
    چه مایه می تواند راه بودن؟
    وز آن جا تا به مرز اندر، بسنده است
    سپاه ترک را کشور گشودن


    که از آمویه تا دامان البرز
    ازین رزم است هرجا داستانی
    بهای هر بَدِدستی خاک، در خون
    ز تورانی نشسته پهلوانی


    دلیران را دل از این تلخ پاسخ
    ز خشم و درد آمد در تلاطم
    به گیتی هرچه افتد، گو بیفتد
    به نامردم نیفتد کار مردم!


    به دژ در، خیمه ای میران لشکر
    فراهم آمده چون خیل تشویش
    همه پیرامن سالار "آرش"
    پی چاره نشسته چاره اندیش


    نه روشن هيچ كس را آخر كار
    نه آگاهي كه فردا چون برآيد؟
    به چندين فتنه و راز است گويي
    شب آبستن سحرگه تا چه زايد؟


    ز دو سوی افق، خرگه برآورد
    «شبی تیره چو کوهی زاغ بر سر»
    سبک رفتار، چون خوابی مه آلود
    «گران بخشی، چو زاغی کوه بر پر»


    نه هيچ آواي مرغي بر سر شاخ
    نه هرّاي ددي بر دامن كوه
    فرو پيچد، دود آسا به صحرا
    خروش ناله اي از درد و اندوه

    ادامه دارد ...

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  8. 7 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  9. #5
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )

    حماسه ی آرش


    نه هيچ آواي مرغي بر سر شاخ
    نه هرّاي ددي بر دامن كوه
    فرو پيچد، دود آسا به صحرا
    خروش ناله اي از درد و اندوه




    چو شب، در پرده ی شب سایه افکن
    یکی ناله برآمد شعله افروز
    سپه را دل پریشان، شب، همه شب
    از آن فریاد سرگردان جان سوز


    نه یک ره، فتنه در دامان شب خفت
    نه یک دم روزگار از کینه آسود
    سپه در خواب و مه پنهان و بیدار
    همان چشمان خواب افشان شب بود


    غمي ناليد از گردون كه آرش
    چو تندر در نيايش ناله ها داشت
    روان، فرياد او دردي جگرسوز
    بر آن آوردگَه بگذشت و بگذاشت


    شبی بگذشت در تشویش و آن گاه
    سپه را باز شد از خواب، دیده
    فرو افشاند هر سو سوده، سیم
    ز دامان سحر پالا، سپیده


    شب پندار گون، برخاست پیچان
    به گردون همچو دودی از میانه
    ز پی از باده دامن چون افق را
    سپیده می تراوید از کرانه


    دوید آهو به سوی چشمه از کوه
    نهان در پشت سنگر گشت صیاد
    خرامید از کنار خاربن، کبک
    عقاب از آشیانه، بال بگشاد


    رده بسته سواران، از تکاپو
    زمانه شیوه ی دیگر گرفته
    به گرداگرد آرش، موج لشکر
    چو دود در میان آذر گرفته


    خرامید از بر بارو و خیره
    شگفتی را بر او، چشم جهانی
    یکی تیریش در ترکش، جهانپوي
    به چنگ اندر ورا چاچی کمانی


    چو مروارید می غلتید از چشم
    به دامن اشک حسرت مادران را
    به هر دم می پرید از بیم، رنگی
    چو پروانه ز چهره دختران را


    نگاهی سوی دژ افکند، با خشم
    نگاهی ژرف در توران سپه کرد
    فرا راه سخن چون تیغ البرز
    فراز باره استاد و نگه کرد


    سپیده می دمید آرام، آرش
    خراسان را در آن آیینه می دید
    ز ساری تا نِشابور و سمرقند
    همه بوم و بر دیرینه می دید


    هويدا آمداو را شهر، هر شهر
    از آن سوي افق با فرّ و زيبي
    نشيبي رفته، رفته هر فرازي
    فرازي اندك اندك هر نشيبي


    ز هر دشتی به هر دشتی رهی دور
    خم اندر خم، رهی فرسنگ، فرسنگ
    سفرساز و مسافر سوز، راهی
    که با هرگز فکنده چنگ در چنگ



    ادامه دارد ...

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #6
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )

    حماسه ی آرش


    ز هر دشتی به هر دشتی رهی دور
    خم اندر خم، رهی فرسنگ، فرسنگ
    سفرساز و مسافر سوز، راهی
    که با هرگز فکنده چنگ در چنگ




    به كردار خيالي درهم و گنگ
    پر سيمينش بر سه تاب مي خورد
    به هر تابي از آن گيسوي پر خم
    نسيم صبح چون مضراب مي خورد


    ز خاور شادی پیروزی اش را
    سحر بر بام گیتی مشعل افروز
    به دستی ناوک بهرام و در چنگ
    کمان صاعقه خیز جهان سوز


    به دامان افق زد صبحدم چاک
    کشیده موج را نیلی شراری
    از این منظر شگفتی را نشسته
    زمانه همچو چشم انتظاری


    گذر می کرد، موجی از پی موج
    فروغ صبحدم از سوزن زر
    تو گفتی بر کمر شمشیر آرش
    سرانگشت سحر می دوخت گوهر


    پیاپی آمد او را آفرین گوی
    نمایان شهرها تا رود جیحون
    دگر سو رفت کوهی از پی کوه
    شدش گیتی یکی گسترده هامون


    به مرز اندر، درختی دید از دور
    که رفته رفته اش، آمد به نزدیک
    کجا بود، آن درخت سایه گستر
    نشان مرزهای ترک و تاجیک


    نشانی را، امیران دو لشکر
    کشیدند از میان، رخشنده شمشیر
    ز دیگر سو خروش نای و بفشرد
    به چنگ اندر کمان، مرد کمان گیر


    سرانگشتي به زه آورد چونان
    به تار چنگ انگشتان چنگي
    به دست او كمان اورمزدي
    به تركش ناوك بهرام جنگي


    از این خارا شکافی، چنگ و بازو
    سپه را رفت تاب از دل، ز سر هوش
    همه بازو شد و نیرو-سراپا
    کشید و زه نیامد، تا بناگوش


    فسونی بر سرش، از خشم لرزید
    فریبی بر امیدش دیده تر کرد
    فسوسی بر لبانش ناله سر داد
    دریغی در نگاهش گریه سر کرد


    همه تن گشت بازویی به نیرو
    چو گردون، صاعقه خیز و جهان کَن
    نشان آورد تا بنشاند آن جا
    کجا بود آن درخت سایه افکن


    گرفت از خشم، ابروی کمان خم
    دم پیکان، ز قوس چرخ تابید
    به چشمی از بن پیکان پولاد
    ز "ساری"، ساحل "آمویه" را دید


    کمان اورمزدی گوش تا گوش
    به زنهار آمد از آن سخت بازوی
    بدان آهنگ و نیرو، از بر چرخ
    لب امشاسپندان، آفرین گوی


    کمان پیچید چون دود و شراری
    فرو بنشست از آن دود و برخاست
    سبک از آشیان چرخ چاچی
    عقاب تیر، پر بگشود و برخاست


    خدنگ چرخ سَيرِ تيز رفتار
    ربود از دل كمان چرخ را تاب
    خدنگي كِش به پيكان داد گفتي
    سپهر از جويبار صاعقه آب


    چو ناوک پر گشود و بال گسترد
    چنان چون باز پروازی به پرواز
    خروشی خاست از دل ها که دیدند
    نه از ناوک اثر، نز ناوک انداز


    به خود لرزید، البرز و در آمد
    به جنبش همچو دیوی پای در بند
    زمین جنبید از خشم و به هامون
    فرو پیچید، هُرّای دماوند


    "بر آمد زاغ رنگ و ماغ پيكر
    يكي ميغ از ستيغ كوه قارن
    ز صحرا سيل ها برخاست هر سو
    دراز آهنگ و پيچان و زمين كن"


    از آن بالای سرو آسا، به یک دم
    فروزان آذری ماند و دگر هیچ
    چو در ناوک فرو پیچید آرش
    به جا خاکستری ماند و دگر هیچ


    شهاب ناوک پروازی او
    از آن پهنه، به دیگر عرصه بگذشت
    ز دریا، زی خراسان راه بسپرد
    به هر منزل، به هر بارو، به هر دشت


    گذاره کرد از ابر و بر آمد
    خروش مهرگانی تندر از میغ
    گذشت و صاعقه از ابر، او را
    ز پی آهیخت رخشنده، یکی تیغ


    به هر شهری، ز تورانی سپاهی
    وزان فتنه به هرجا داستانی
    به هر منزل به هر موج و نمودار
    به هر برجی ز ترکان دیده بانی


    به پرواز آمد از هر سو کبوتر
    ز هر برج و سپه را با خبر کرد
    گزارش را به هر نامه نبشته:
    کز ایدر ناوک آرش گذر کرد


    گهی بر دشت پویا، چون سپیده
    گهی بر چرخ رخشا همچو کوکب
    به جنبش چون سحر، در پرده ی صبح
    به گردش همچو شب در سایه ی شب


    چو آتش سر زد و چون آذرخشی
    فرود آمد دوم روز به شب گیر
    رها گشت از بر البرز و برخاست
    ز پشت رود جیحون گرد آن تیر


    فرو بنشست جان پرواز آرش
    چنان چون آرزو هاي دليران
    به ريشه ي آن درخت گَشنِ گردو
    كجا اساده بُد در مرز ايران


    زهي نيروي پرتابي يكي تير
    كه از ساري به جيحون كرد پرواز
    فري آن جان مينويي كه با تير
    به سوي مرز ايران كرد پر، باز


    بود گاهی که مردی آسمانی
    به جانی سر فرازد لشکری را
    نهد جان در یکی تیر و رهاند
    ز ننگ و تیره روزی، کشوری را


    فروغ واپسين روز از شب
    نخستين پرتو صبح از سحرگاه
    همان روشن روان آرش استي
    كه مي تابد از اين ديرينه خرگاه



    پايان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  12. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  13. #7
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )



    بود گاهی که مردی آسمانی

    به جانی سر فرازد لشکری را

    نهد جان در یکی تیر و رهاند

    ز ننگ و تیره روزی، کشوری را





    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #8
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : "حماسه آرش" منظومه اي از زنده ياد استاد محمد رضا رحماني ( مهرداد اوستا )

    محمدرضا رحمانی در سال ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ هجری خورشیدی در خانواده‌ای که به شعر و ادبیات علاقه داشتند، در شهر بروجرد بدنیا آمد. پدر بزرگ مادری وی، شاعری خوش قریحه بود که در شعر رعنا تخلص می‌کرد. مهرداد استعداد فراوانی برای شعرگویی داشت به گونه‌ای که از کلاس پنجم ابتدایی با تشویق معلمان خود به سرودن شعر پرداخت. شعرهای دوران نوجوانی وی کمتر به انتشار رسیدند. علت آن، تمایل وی به قصیده‌سرایی بود که سنگین‌تر از نوع اشعار متداول آن روزگار بود.

    محمدرضا رحمانی ملقب به مهرداد اَوِستا ، نویسنده و شاعر معاصر ایران بود. به دلیل سرودن قصیده‌های فراوان، برخی وی را «پدر قصیده سرایی معاصر» نامیده‌اند برخی نیز اوستا را دومین قصیده سرای بزرگ معاصر پس از ملک الشعرای بهار می‌دانند. ژان پل سارتر از وی به عنوان «یکی از متفکران برجسته مشرق زمین» نام برده‌است.. اوستا علاوه بر شاعری، در زمینه فلسفه، موسیقی و ادبیات فارسی نیز فعالیت داشت. وی بعد از انقلاب اسلامی دارای سمت‌های مدیریتی در بخش‌های آموزشی و فرهنگی بود.
    در سال ۱۳۲۰ و هنگامی که مهرداد نوجوانی دوازه ساله بود به همراه خانواده اش به تهران آمد و دوره دبیرستان خود را در یکی از دبیرستانهای شبانه این شهر به پایان رساند.
    وی تحصیلات دانشگاهی خود را از سال ۱۳۲۷ با ورود به دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران آغار کرد و ابتدا لیسانس معقول و منقول گرفت و سپس با ادامه دادن تحصیل، با مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. از استادان وی می‌توان به بدیع الزمان فروزانفر اشاره کرد.
    مهرداد اوستا هم‌زمان با تحصیل در دانشگاه، به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد و به عنوان دبیر در چندین دبیرستان تهران به تدریس پرداخت.
    او در سالهای ۱۳۳۳ و ۱۳۴۵ دو بار ازدواج کرد که حاصل آن یک پسر و سه دختر بود
    مهرداد اوستا شعرهایی در مخالفت با رژیم پهلوی سرود و مدتی را به عنوان زندانی سیاسی در زندان گذراند.
    در سه شنبه، ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۷۰، در حالی که مشغول تصحیح شعری در شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود دچار عارضه قلبی شد و درگذشت. مهرداد اوستا در قطعه هنرمندان در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد


    فعالیت‌های عملی
    زندگی کاری مهرداد اوستا هم‌زمان با ورود وی به دانشگاه شروع شد. در سال ۱۳۲۷ وی به عنوان مسئول ساماندهی کتابخانه‌ها و مقالات و کتابهای ادبی در وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) مشغول به کار شد. در ادامه به عنوان دبیر در چندین دبیرستان تهران به تدریس پرداخت.
    از سال ۱۳۳۳ و هنگامی که تنها ۲۵ سال سن داشت به عنوان جوانترین استاد به تدریس در دانشگاه (تهران) در رشته‌های گوناگون علوم انسانی پرداخت. رشته‌های تدریس شده توسط وی شامل فلسفه، زبان فارسی، ادبیات فارسی، فلسفهٔ تاریخ، تاریخ هنر، تاریخ اجتماعی هنر، زیبایی‌شناسی، روش تحقیق در زیبای شناسی و تاریخ موسیقی می‌شد. نبوغ و پشتکار اوستا باعث شد تا در سال ۱۳۳۶ به عضویت «شورای بررسی رساله‌های دکترای دانشجویان دورهٔ دکتری ادبیات فارسی» درآید.

    وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم / شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

    اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت / کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

    کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب ز / چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

    مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم / چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

    چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم / چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

    بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم / ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

    نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل / ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

    جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی / چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

    به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون / گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

    وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم / ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

    آثار مهرداد اوستا
    ۱۳۳۰ تصحیح دیوان سلمان ساوجی

    ۱۳۳۳ رسال ای در فلسفه , منطق , روانشناسی و اخلاق
    ۱۳۳۴ عقل و اشراق
    ۱۳۳۵ تصحیح رسائل خیام با مقدمه و تحقیق در زندگی وی
    ۱۳۳۹ از کاروان رفته
    ۱۳۴۲ پالیزبان
    ۱۳۴۴ حماسهٔ آرش
    از امروز تا هرگز
    ۱۳۴۸ اشک و سرنوشت
    ۱۳۴۸ روش تحقیق در دستور زبان فارسی و شیوهٔ نگارش

    ۱۳۵۱ شراب خانگی ترس محتسب خورده
    ۱۳۵۲ تیرانا
    ۱۳۶۰ امام، حماسه‌ای دیگر



    ویرایش توسط م.محسن : 7th July 2014 در ساعت 12:05 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  16. 5 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  17. #9
    همکار تالار حسابداری
    رشته تحصیلی
    حسابداری
    نوشته ها
    119
    ارسال تشکر
    0
    دریافت تشکر: 432
    قدرت امتیاز دهی
    30
    Array

    پیش فرض آرش(قسمت اول):داستان و زمان تیر انداختن «آرش» در روایت‌های مختلف

    داستان تیراندازی «آرش» نیز باز از روی منابع اسلامی بر ما آشکار می‌شود. در بارۀ این افسانه میان نویسندگان این دوره اتفاق رأی هست مگر در چند مورد از جزییات که تفاوت‌هایی به‌چشم می‌خورد.

    در رسالۀ پهلوی «ماه فروردین روز خرداد» و در همۀ منابع اسلامی دیگر، واقعۀ تیراندازی «آرش» زمان «منوچهر» ذکر شده؛ در «غرالسیر» اما این رویداد به زمان «زَو» پسر «طهماسب» منسوب شده است. بر اساس این منابع، شرح واقعۀ کمانگیری «آرش» چنین است:

    پس از آن‌که افراسیابِ تورانی، منوچهر پیشدادی را در طبرستان محصور کرد، سرانجام هر دو به صلح گراییدند و منوچهر از افراسیاب درخواست کرد به اندازۀ یک تیر پرتاب، از خاکِ او را به وی برگرداند. افراسیاب این درخواست را پذیرفت.

    فرشته‌ای که نامش در «آثارالباقیه»، «اسفندارمذ» یاد شده است، حاضر شد و به منوچهر امر کرد که تیر و کمان خاصی بسازد.

    بنا بر روایت «غررالسیر» چوب و پر و پیکانِ این تیر و کمان هر کدام از جنگل و عقاب و معدن معینی تهیه شد. چون تیر و کمان آماده شد به «آرش» که تیرانداز ماهری بود دستور دادند تیری بیفکند.

    بنا بر روایت «بیرونی»، «آرش» برهنه شد؛ تن خود را به مردم نشان داد و گفت: «بنگرید که تن من عاری از هر جراحت و بیماری است، لیکن پس از افکندن این تیر نابود خواهم شد.» پس بی‌درنگ کمان را کشید و خود پاره پاره شد.

    ادامه دارد...

    http://parand.se/

  18. 7 کاربر از پست مفید DariushMarshal سپاس کرده اند .


  19. #10
    همکار تالار حسابداری
    رشته تحصیلی
    حسابداری
    نوشته ها
    119
    ارسال تشکر
    0
    دریافت تشکر: 432
    قدرت امتیاز دهی
    30
    Array

    پیش فرض آرش(قسمت دوم): مدت پرواز و محلِ فرود تیرِ «آرش» بنا به روایات

    پس از پرتاب تیر، خداوند باد را فرمان داد تا تیر «آرش» را از «کوه رویان» بردارد و به اقصای خراسان، میان «فرغانه» (احتمالا فرخار) و «طبرستان» (ظاهرا طخارستان یا طالقان در افغانستان کنونی) برساند. تیر رفت و بر درخت گرودی تناوری نشست.

    بنا به روایت «ثعالبی»، این تیر که «افراسیاب» بر آن نشانه‌ای از خود نهاده بود در هنگام طلوع آفتاب رها شد و از «طبرستان» به «بادغیس» رسید. همین که نزدیک به فرود آمدن بود به فرمان خداوند فرشته‌ای (بنا بر روایت «بیرونی» و «مقدسی»، باد) آن تیر را به پرواز در آورد تا به زمین «خُلم» در «بلخ» رسید و آن‌جا در محلی به‌نام «کوزین» ( تصحیف گَوزبُن، که احتمالا ناحیه‌ای است میان گَوزگان و جیحون) به هنگام غروب آفتاب فرود آمد. سپس تیر را از «خُلم» به «طبرستان»، نزد افراسیاب باز آوردند؛ و بدین‌سان مرز «ایران» و «توران» معین شد.

    در باب محل فرود آمدن تیر اختلاف منابع بیشتر است. در «اوستا» تیر «آرش» به کوه «خوَنوَنت» می‌رسد. «مینورسکی» احتمال می‌دهد که این نام با کوه «هَماوَن» که در «شاهنامه» و «ویس و رامین» آمده و ظاهرا یکی از قله‌های خاوری رشته کوه‌های شمال خراسان در حوالی ناحیۀ «هریرود» است برابر باشد.

    در «مجمل‌التواریخ»، محل نشستن تیر «عقبۀ مزدوران»، میان نیشابور و سرخس، ذکر شده است.

    بعدها که مرز ایران از سوی حجیون توسعه یافت در باب جغرافیای این افسانه نیز تغییراتی با وضع زمان پیش آمد. به عنوان مثال: در «ویس و رامین» که اصل اشکانی دارد و نیز در «تاریخ طبرستان مرعشی»، تیر آرش به «مرو» می‌رسد.


    ادامه دارد...

    http://parand.se

  20. 5 کاربر از پست مفید DariushMarshal سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th February 2014, 07:01 PM
  2. پلیس "وی‌چت" و "اینستاگرام" را زیر نظر دارد
    توسط vahid5835 در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 10th December 2013, 07:39 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th August 2013, 02:36 AM
  4. مقاله: نقدی بر داستان كوتاه " كیمیا " اثری از " علیرضا ذیحق "
    توسط AreZoO در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd October 2010, 03:21 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 10:48 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •