دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 32 نخستنخست 123456789101112 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 316

موضوع: ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

  1. #11
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را


    چو سلطان معظم شاه شاهان
    به فال نيک آمد در صفاهان


    به شادي ديد شهري چون بهاري
    چو گوهر گرد شهر اندر حصاري


    خلاف شاه او را کرده ويران
    کجا ماند خلاف شه به طوفان


    اگر نه شاه بودي سخت عادل
    به گاه مهر و بخشايش نکو دل


    صفاهان را نماندي خشت بر خشت
    نکردي کس به صدسال اندرو کشت


    وليکن مردمي را کار فرمود
    به شهري و سپاهي بر ببخشود


    گنهشان زير پا اندر بماليد
    چنان کز خشم او يک تن نناليد


    نه چون ديگر شهان کين کهن خواست
    به چشم خويش دشمن را بپيراست


    چنان چون ياد کرد ايزد به فرقان
    چو گفتش حال بلقيس و سليمان


    که شاهان چون به شهر نو درآيند
    تباهيها و زشتيها نمايند


    گروهي را که عز و جاه دارند
    به دست خواري و سختي سپارند


    خداوند جهان شاه دلاور
    پديدآورد رسمي زين نکوتر


    ز هر گونه که مردم بود در شهر
    ز داد خويش دادش جمله را بهر


    سپاهي را ولايت داد و شاهي
    نه زشتي شان نمود و نه تباهي


    بدانگه کس نديد از وي زياني
    يکي ديدند سود و شادماني



    چو کار لشکري زين گونه بگزارد
    چنان کز هيچ کس مويي نيازارد


    رعيت را ازين بهتر ببخشود
    همه شهر از بد انديشان بپالود


    گروهي را که مردم مي سپردند
    رعيت را به ديوان غمز کردند


    به فرمانش زبانهاشان بريدند
    به ديده ميل سوزان درکشيدند


    پس آنگه رنج خويش از شهر برداشت
    برفت و شهر بي آشوب بگذاشت


    بدان تا رنج او بر کس نباشد
    که با آن رنج مردم بس نباشد


    گه رفتن صفاهان داد آن را
    که ارزانيست بختش صد جهان را


    ابوالفتح آفتاب نامداران
    مظفر نام و تاج کامگاران


    به فضل اندر جهاني از تمامي
    شهنشه را چو فرزند گرامي


    ملک او را سپرده کدخدايي
    برو گسترده هم فر خدايي


    پسنديده مرو را در همه کار
    دلش هرگز ازو ناديده آزار


    به هر کاري مرو را ديده کاري
    وزو ديده وفا و استواري


    به گاه رفتن او را پيش خود خواند
    ز گنج مهر بر وي گوهر افشاند


    بدو گفت ارچه تو خود هوشياري
    وفاداري و از دل دوستداري


    ز گفتن نيز چاره نيست ما را
    که در گردن کنيمت زينهارا


    ترا بهتر ز هرکس برگزيدم
    چو اندر کارها شايسته ديدم


    به گوش دل تو بشنو هرچه گويم
    کزين گفتن همه نام تو جويم


    نخستين عهد ما را با تو آنست
    کزو ترسي که دادار جهانست


    ازو ترسي بدو اميد داري
    وزو خواهي همه نيکي و ياري


    سر از فرمان او بيرون نياري
    همه کاري به فرمانش گزاري
    ویرایش توسط م.محسن : 10th April 2014 در ساعت 11:41 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 8 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #12
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را

    سر از فرمان او بيرون نياري
    همه کاري به فرمانش گزاري


    دگر اين مردمان کاندر جهانند
    همه چون من مر او را بندگانند


    بحق در کار ايشان داوري کن
    هميشه راستي را ياوري کن


    ستمگر دشمن دادار باشد
    که از فرمان او بيزار باشد


    به خنجر دشمنانش را بپيراي
    به نيکي دو ستانش را ببخشاي


    چو نپسندي ستم را از ستمگار
    مکن تو نيز هرگز بر ستم کار


    که ما از چيز مردم بي نيازيم
    به داد و دين همي گردن فرازيم


    صفاهان را به عدل آباد گردان
    همه کس را به نيکي شاد گردان


    درون شهر و بيرونش چنان دار
    که ايمن باشد از مکار و غدار


    چنان بايد که زر بر سر نهد زن
    به روز و شب بگردد گرد برزن


    نيارد کس نگه کردن در آن زر
    وگرنه بر سر آن زر نهد سر


    ترا زين پيش بسيار آزمودم
    به هر کاري ز تو خشنود بودم


    بدين کار از تو هم خشنود باشم
    نکاهد آنچه من بفزود باشم


    سخن جمله کنيم اندر يکي جاي
    تو خود داني که ما را چون بود راي


    تو خود داني که ما نيکي پسنديم
    دل اندر نعمت گيتي نبنديم


    بدين سر زين بزرگي نام جوييم
    بدان سر نيکوي فرجام جوييم


    تو نام ما به کار خير بفروز
    که نيکي مرد را فرخ کند روز


    درين شاهي چو از يزدان بترسم
    هر آنچ از من بپرسند از تو پرسم


    چو کار ما به کام ما گزاري
    ز ما يابي هر اميدي که داري


    اميد و رنج تو ضايع نمانيم

    ترا زين پس به افزوني رسانيم


    هر آن گاهي که تو شايسته باشي
    به کار بيش از اين بايسته باشي


    به بهروزي اميد دل قوي دار
    که فرمانت بود با بخت تو يار


    فراوان کار بسته برگشايد
    ترا از ما همه کامي برآيد


    مراد خويش با تو ياد کرديم
    برفتيم و به يزدانت سپرديم


    پس آنگه همچنين منشور کردند
    همه دخل و خراج او را سپردند


    يکي تشريف دادش شه که ديگر
    ندادست ايچ کس را زان نکوتر


    ز تازي مرکبي نامي و رهوار
    برو زرين ستام و زين شهوار


    قباي رومي و زربفت دستار
    دگرگونه جز اين تشريف بسيار


    همان طبل و علم چونانکه بايد
    که چون او نامداري را بشايد


    اگرچه کار خلعت سخت نيکوست
    فزون از قدر عالي همت اوست


    چگونه شاد گردد ز اصفهاني
    دلي کاو مهتر آمد از جهاني
    ویرایش توسط م.محسن : 10th April 2014 در ساعت 11:50 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  4. 8 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  5. #13
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    گفتار اندر ستايش عميد ابوالفتح مظفر

    چه خواهي نيکتر زين اي صفاهان
    که گشتي دار ملک شاه شاهان


    همي رشک آرد اکنون بر تو بغداد
    که او را نيست آنچ ايزد ترا داد


    شهنشاهي چو سلطان معظم
    به پيروزي شه شاهان عالم


    خداوندي چو بوالفتح مظفر
    ز سلطان يافته هم جاه و هم فر


    هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت
    هم از پايه بلند و هم ز همت


    هم از گوهر گزيده هم ز اختر
    هم از منظر ستوده هم ز مخبر


    چو مشرق بود اصلش هامواره
    برآينده ازو ماه و ستاره


    کنون زو آمده خواجه چو خورشيد
    جهان در فر نورش بسته اميد


    ز فتحش کنيت آمد وز ظفر نام
    ازيرا يافتست از هردوان کام


    جهان چون بنگري پير او جوانست
    عميد نامور همچون جهانست


    جوانست او به سال و بخت و رامش
    چو پيرست او به راي و عقل و دانش


    خرد گر صورتي گردد عياني
    دهد زان صورت فرخ نشاني


    کفش با جام باده شاخ شاديست
    وليکن شاخ شادي باغ داديست


    ز نيکويي که دارد داد و فرمان
    همي وحي آيدش گويي ز يزدان


    چنين بايد که باشد هيبت و داد
    که نام بيم و بي دادي بيفتاد


    به چشم عقل پنداري که جانست
    به گوش عدل پنداري روانست


    گذشته دادها نزديک دانا
    ستم بودست دادش را همانا


    چنان بودست وصفش چون سرابي
    که نه اميد ماند زو نه آبي


    چو امرش از مظالم گه برآيد
    قضا با امرش از گردون درآيد


    امل گويد که آمد رهبر من
    اجل گويد که آمد خنجر من


    روان گشتي گر او فرمان بدادي
    که زفت و بددل از مادر نزادي


    چو من در وصف او گويم ثنايي
    و يا بر بخت او خوانم دعايي


    ثنا را مي کند اقبال تلقين
    دعا را مي کند جبريل آمين


    اگرچه همچو ما از گل سرشتست
    به ديدار و به کردار او فرشتست


    اگرچه فخر ايران اصفهانست
    فزون زان قدر آن فخر جهانست


    به درد دل همي گريد نشابور
    ازان کاين نامور گشتست ازو دور


    به کام دل همي خندد صفاهان
    بدان کز عدل او گشتست نازان


    صفاهان بد چو اندامي شکسته
    شکست از فر او گرديد بسته


    نباشد بس عجب کامسال هموار
    درختش مدح خواجه آورد بار


    وز امن عدل او باد زمستان
    نريزد هيچ برگي از گلستان


    همي دانست سلطان جهاندار
    که در دست که بايد کردن اين کار


    گر او بيمار کردست اصفهان را
    همو دادش پزشک نيک دان را


    به جان تو که چون کارش ببيند
    مرو را از همه کس برگزيند


    سراسر ملک خود او را سپارد
    که به زو مهتري ديگر ندارد


    چنان خوش خو چنان مردم نوازست
    که گويي هرکس او را طبع سازست


    ز خوي خوش بهار آرد به بهمن
    به تيره شب ز طلعت روز روشن


    که و مه را چو بيني در سپاهان
    همه هستند او را نيک خواهان


    که او جاويد به گيهان بماند
    هميدون بر سر ايشان بماند


    هران کاو کارها خواهد گشادن
    ببايد بست گفتن راز دادن


    هميدون پندهاي پادشايي
    دو بهره باشد اندر پارسايي
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 10 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #14
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    گفتار اندر ستايش عميد ابوالفتح مظفر

    هميدون پندهاي پادشايي
    دو بهره باشد اندر پارسايي



    ز چيز مردمان پرهيزکردن
    طمع ناکردن و کمتر بخوردن


    به لهو و آرزو مولع نبودن
    دل هرکس به نيکي برربودن


    سياست را به جاي خويش راندن
    به فرمان خداي اندر بماندن


    هميشه با خردمندان نشستن
    سراسر پندشان را کار بستن


    به فرياد سبک مايه رسيدن
    ستمگر را طمع از وي بريدن


    سراسر هرچه گفتم پارساييست
    وليکن بندهاي پادشاييست


    نه ديدم آن که گفتم نه شنيدم
    کجا افزونتر از خواجه نديدم


    چنين دارد که گفتم رسم و آيين
    بجز وي کس نديدم با چنين دين


    نه خشم از بهر کين خويش دارد
    کجا از بهر دين و کيش دارد


    چو باشد خشم او از بهر يزدان
    برو در ره نيابد هيچ شيطان


    جوانست و نجويد در جواني
    ز شهوت کامهاي اين جهاني


    اگر بندد هوا را يا گشايد
    ز فرمان خرد بيرون نيايد


    طريق معتدل دارد هميشه
    چنانچون بخردان را هست پيشه


    نه بخشايش نه بخشش بازدارد
    ز هرکس کاو نياز و آز دارد


    کجا در ملک او آسوده گشتند
    بدان شهري که چون نابوده گشتند


    کساني را که بدکردار بودند
    وز ايشان خلق پرآزار بودند


    گروهي جسته اندر شهر پنهان
    ز بيم جان يله کرده سپاهان


    گروهي بسته در زندان به تيمار
    گروهي مهر گشته بر سر دار


    به شهر اندر بدين سان است آيين
    کنون آيين و حال روستا بين


    همه ديدند دههاي صفاهان
    که يکسر چون بيابان بود ويران


    ز دهها مردمان آواره گشته
    همه بي توشه و بي پاره گشته


    چو نام او شنيدند آمدند باز
    ز کوهستان و خوزستان و شيراز


    يکايک را به ديوان خواند و بنواخت
    بدادش گاو و تخم و کار او ساخت


    به دو ماه آن ولايت را چنان کرد
    که کس باورنکردي کاين توان کرد


    همان دهها که گفتي چون قفارند
    کنون از خرمي چون نوبهارند


    به جان تو که عمري برگذشتي
    به دست ديگري چونين نگشتي


    به چندين بيتها کاو را ستودم
    به ايزد گر به وصفش برفزودم


    نگفتم شعر جز در وصف حالش
    بگفتم آنچه ديدم از فعالش


    يکي نعمت که از شکرش بماندم
    همين ديدم که او را مدح خواندم


    کجا از مدح او بهروز گشتم
    به کام خويشتن پيروز گشتم


    شنيدي آن مثل در آشنايي
    که باشد آشنايي روشنايي


    مرا تا آن خداوند آشنا شد
    دلم روشنتر از روشن هوا شد


    مرا تا آشنا شير شکارست
    کبابم ران گور مرغزارست


    الا تا بر فلک ماهست و خورشيد
    هميدون در جهان بيمست و اميد


    هميشه جان او در خرمي باد
    هميشه کام او در مردمي باد


    جهانش بنده باد و بخت رهبر
    زمانه چاکر و دادار ياور

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  8. 8 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  9. #15
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گوينده کتاب

    چو کوس از درگه سلطان بغريد
    تو گفتي کوه و سنگ از هم بدريد


    به خاور مهر تابان رخ بپوشيد
    به گردون زهره را زهره بجوشيد


    سپاهي رفت بيرون از صفاهان
    که صد يک زان نديدند ايچ شاهان


    خداوند جهان سلطان اعظم
    برون رفت از صفاهان شاد و خرم


    رکابش داشت عز جاوداني
    چو چترش داشت فر آسماني


    به هامون بود لشکرگاه سلطان
    ز بس خرگاه و خيمه چون کهستان


    پلنگ و شير در وي مردم جنگ
    بتان نغز گور و آهو و رنگ


    فرود آمد شهنشه در کهستان
    کهستان گشت خرم چون گلستان


    روان گشت از کهستان روز ديگر
    به کوهستان همدان رفت يکسر


    مرا اندر صفاهان بود کاري
    در آن کارم همي شد روزگاري


    بماندم زين سبب اندر صفاهان
    نرفتم در رکاب شاه شاهان


    شدم زي تاج دولت خواجه بوالفتح
    که بادش جاودان در کارها فتح


    بپرسيد از خداوندي رهي را
    در آن پرسش بديدم فرهي را


    پس آنگه گفت با من کاين زمستان
    همي باش و مکن عزم کهستان


    چو از نوروز گردد اين جهان نو
    هوا خوشتر شود آنگه همي رو


    که من سازت دهم چندانکه بايد
    ترا زين روي تقصيري نيايد


    بدو گفتم خداوندم هميشه
    برين بودست و اينش بود پيشه


    که مهمان داري و چاکرنوازي
    به کام دوست دشمن را گدازي


    ز دام رنج رهيان را رهاني
    ز ماهي برکشي بر مه رساني


    که باشم من که مهمانت نباشم
    نه مهمان بل که دربانت نباشم


    چو زين درگه نشيند گرد بر من
    زند بختم به گرد ماه خرمن


    تو داري به زمن بسيار کهتر
    مرا چون تو نباشد هيچ مهتر


    گر اين رغبت تو با پروين نمايي
    بيايد تا به پا او را بسايي


    چو من بر خاک ايوانت نهم پاي
    مرا بر گنبد هفتم بود جاي


    مرا نوروز ديدار تو باشد
    هواي خوش ز گفتار تو باشد


    مباد از بخت فرخ آفرينم
    اگر گيتي نه بر روي تو بينم


    به مهر اندر چنينم کت نمودم
    وگر در دل جزين دارم جهودم


    چو کردم آفرينش چندگاهي
    بدين گفتار ما بگذشت ماهي


    مرا يک روز گفت آن قبله دين
    چه گويي در حديث ويس و رامين


    که مي گويند چيزي سخت نيکوست
    درين کشور همه کس داردش دوست


    بگفتم کان حديثي سخت زيباست
    ز گردآورده شش مرد داناست


    نديدم زان نکوتر داستاني
    نماند جز به خرم بوستاني


    وليکن پهلوي باشد زبانش
    نداند هرکه برخواند بيانش


    نه هرکس آن زبان نيکو بخواند
    وگر خواند همه معني بداند


    فراوان وصف هر چيزي شمارد
    چو برخواني بسي معني ندارد


    که آنگه شاعري پيشه نبودست
    حکيمي چابک انديشه نبودست


    کجااند آن حکيمان تا ببينند
    که اکنون چون سخن مي آفرينند


    معاني را چگونه برگشادند
    برو وزن و قوافي چون نهادند
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 8 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #16
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گوينده کتاب

    معاني را چگونه برگشادند
    برو وزن و قوافي چون نهادند



    درين اقليم آن دفتر بخوانند
    بدان تا پهلوي از وي بدانند


    کجا مردم درين اقليم هموار
    بوند آن لفظ شيرين را خريدار


    سخن را چون بود وزن و قوافي
    نکوتر زانکه پيمودن گزافي


    بخاصه چون درو يابي معاني
    به کار آيدت روزي چون بخواني


    فسانه گرچه باشد نغز و شيرين
    به وزن و قافيه گردد نوآيين


    معاني تابد از الفاظ بسيار
    چو اندر زر نشانده در شهوار


    نهاده جاي جاي اندر فسانه
    فروزان چون ستاره زان ميانه


    مهان و زيرکان آن را بخوانند
    بدان تا زان بسي معني بدانند


    هميدون مردم عام و ميانه
    فرو خوانند از بهر فسانه


    سخن بايد که چون از کام شاعر
    بيايد در جهان گردد مسافر


    نه زان گونه که در خانه بماند
    بجز قايل مرو را کس نخواند


    کنون اين داستان ويس و رامين
    بگفتند آن سخندانان پيشين


    هنر در فارسي گفتن نمودند
    کجا در فارسي استاد بودند


    بپيوستند ازين سان داستاني
    درو لفظ غريب از هر زباني


    به معني و مثل رنجي نبردند
    برو زين هردوان زيور نکردند


    اگر داننده اي در وي برد رنج
    شود زيبا چو پرگوهر يکي گنج


    کجا اين داستاني نامدارست
    در احوالش عجايب بيشمارست


    چو بشنود اين سخنها خواجه از من
    مرا بر سر نهاد از فخر گرزن


    ز من درخواست او کاين داستان را
    بيارا همچو نيسان بوستان را


    بدان طاقت که من دارم بگويم
    وزان الفاظ بي معني بشويم


    کجا آن لفظها منسوخ گشتست
    ز دوران روزگارش درگذشتست


    ميان بستم بدين خدمت که فرمود
    که فرمانش ز بختم زنگ بزدود


    نيابم دولتي هرچند پويم
    ازان بهتر که خشنوديش جويم


    مگر چون سر ز فرمانش نتابم
    ز چرخ همتش معراج يابم


    مگر مهتر شوم چون کهترانش
    و يا نامي شوم چون چاکرانش


    نديدم چون رضايش کيميايي
    نه چون خشمش دمنده اژدهايي


    بجويم تا توانم کيميايش
    بپرهيزم ز جان گز اژدهايش


    چو باشد نام من در نام ايشان
    برآيد کام من چون کام ايشان


    گيا هرچند خود رويد به بستان
    دهندش آب در سايه گلستان


    بماناد اين خداوند جهاندار
    به نام نيک همواره جهان خوار


    بقا بادش به کام خويش جاويد
    بزرگان چون ستاره او چو خورشيد


    قرين جان او پاکي و شادي
    نديم طبع او نيکي و رادي


    هزاران بنده چون من باد گويا
    به فکرت داد خشنوديش جويا


    کنون آغاز خواهم کرد ناچار
    که جز پندش نخواند مرد بيدار
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  12. 8 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  13. #17
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    آغاز داستان ويس و رامين

    نوشته يافتم اندر سمرها
    ز گفت راويان اندر خبرها


    که بود اندر زمانه شهرياري
    به شاهي کامگاري بختياري


    همه شاهان مرو را بنده بودند
    ز بهر او به گيتي زنده بودند


    به پايه برتر از گردنده گردون
    به مال افزونتر از کسري و قارون


    گه بخشش چو ابر نوبهاري
    گه کوشش چو شير مرغزاري


    به بزم اندر چو خورشيد درفشان
    به رزم از پيل و از شيران سرافشان


    شده کيوان ز هفتم چرخ يارش
    به کام نيکخواهان کرده کارش


    ز هشتم چرخ هرمزد خجسته
    وزيرش بود دل در مهر بسته


    سپهدارش ز پنجم چرخ بهرام
    که تا ايام را پيش او کند رام


    جهان افروز مهر از چرخ رابع
    به هر کاري بدي او را متابع


    شده ناهيد رخشانش پرستار
    چو روز روشنش کرده شب تار


    دبير او شده تير جهنده
    ازين شد امر و نهي او رونده


    به مهرش دل نهاده مهر تابان
    به کين دشمنان او شتابان


    شده رايش به تگ بر ماه گردون
    شده همت ز مهر و ماهش افزون


    جهان يکسر شده او را مسخر
    ز حد باختر تا حد خاور


    جهانش نام کرده شاه موبد
    که هم موبد بد و هم بخرد رد


    هميشه روزگارش بود نوروز
    به هر کاري هميشه بود پيروز


    همه ساله به جشن اندر نشستي
    چو يکساعت دلش برغم نخستي


    هميشه کار او مي بود ساغر
    ز شادي فربه از اندوه لاغر


    يکي جشن نو آيين کرده بد شاه
    که بد درخورد آن ديهيم و آن گاه


    نشسته پيشش اندر سرفرازان
    به بخت شاه يکسر شاد و نازان


    چه خرم جشن بود اندر بهاران
    به جشن اندر سراسر نامداران


    ز هر شهري سپهداري و شاهي
    ز هر مرزي پري رويي و ماهي


    گزيده هرچه در ايران بزرگان
    از آذربايگان وز ري و گرگان


    هميدون از خراسان و کهستان
    ز شيراز و صفاهان و دهستان


    چو بهرام و رهام اردبيلي
    گشسپ ديلمي، شاپور گيلي


    چو کشمير يل و چون نامي آذين
    چو ويروي دلير و گرد رامين


    چو زرد آن رازدار شاه کشور
    مرو را هم وزير و هم برادر


    نشسته در ميان مهتران شاه
    چنان کاندر ميان اختران ماه


    سر شاهان گيتي شاه موبد
    که شاهان چون ستاره ماه موبد
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 7 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #18
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    آغاز داستان ويس و رامين

    سر شاهان گيتي شاه موبد
    که شاهان چون ستاره ماه موبد



    به سر بر افسر کشورگشايان
    به تن بر زيور مهتر خدايان


    ز ديدارش دمنده روشنايي
    چو خورشيد جهان فر خدايي


    به پيش اندر نشسته جنگجويان
    ز بالا ايستاده ماهرويان


    بزرگان مثل شيران شکاري
    بتان چون آهوان مرغزاري


    نه آهو مي رميد از ديدن شير
    نه شير تند گشت از ديدنش سير


    قدح پرباده گردان در ميان شان
    چنان کاندر منازل ماه رخشان


    همي باريد گلبرگ از درختان
    چو باران درم بر نيکبختان


    چو ابري بسته دود مشک سوزان
    به رنگ و بوي زلف دلفروزان


    ز يکسو مطربان نالنده بر مل
    دگر سو بلبلان نالنده بر گل


    نکو تر کرده مي نوشين لبان را
    چو خوشتر کرده بلبل مطربان را


    به روي دوست بر دو گونه لاله
    بتان را از نکويي وز پياله


    اگرچه بود بزم شاه خرم
    دگر بزمان نبود از بزم او کم


    کجا در باغ و راغ و جويباران
    ز جام مي همي باريد باران


    همه کس رفته از خانه به صحرا
    برون برده همه ساز تماشا


    ز هر باغي و هر راغي و رودي
    به گوش آمد دگرگونه سرودي


    زمين از بس گل و سبزه چنان بود
    که گفتي پرستاره آسمان بود


    ز لاله هرکسي را بر سر افسر
    ز باده هريکي را بر کف اخگر


    گروهي در نشاط و اسپ تازي
    گروهي در سماع و پاي بازي


    گروهي مي خوران در بوستاني
    گروهي گل چنان در گلستاني


    گروهي بر کنار رودباري
    گروهي در ميان لاله زاري


    بدانجا رفته هرکس خرمي را
    چو ديبا کرده کيمخت زمي را


    شهنشه نيز هم رفته بدين کار
    به زينتها و زيورهاي شهوار


    به پشت زنده پيلي کوه پيکر
    گرفته کوه را در زر و گوهر


    به گردش زنده پيلان ستوده
    به پرخاش و دليري آزموده


    ز بس سيم و ز بس گوهر چو دريا
    اگر دريا روان گردد به صحرا


    به پيش اندر دونده بادپايان
    سم پولادشان پولادسايان


    پس پشتش بسي مهد و عماري
    بدو در ماهرويان حصاري


    به زير بار تازي استرانش
    غمي گشته ز بار گوهرانش


    ز هر کوهي گرانتر بود رختش
    ز هر کاهي سبکتر بود تختش


    به چندان خواسته مجلس بياراست
    نماندش ذره اي آنگه که برخاست


    همه بخشيده بود و برفشانده
    به خورد و داد کام خويش رانده


    چنين برخور ز گيتي گر تواني
    چنين بخش و چنين کن زندگاني


    کجا نه زفت خواهد ماند نه راد
    همان بهتر که باشي راد و دلشاد


    بدين سان بود يک هفته شهنشاه
    به شادي و به رامش گاه و بيگاه
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  16. 7 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  17. #19
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    نظاره کردن ماهرويان در بزم شاه موبد

    پريرويان گيتي هامواره
    شده بر بزمگاه او نظاره


    چو شهرو ماه دخت از ماه آباد
    چو آذربادگاني سرو آزاد


    ز گرگان آبنوش ماه پيکر
    هميدون از دهستان ناز دلبر


    ز ري دينارگيس و هم زرين گيس
    ز بوم کوه شيرين و فرنگيس


    زاصفاهان دو بت چون ماه و خورشيد
    خجسته آب ناز و آب ناهيد


    به گوهر هردوان دخت دبيران
    گلاب و ياسمن دخت وزيران


    دو جادو چشم چون گلبوي و مينوي
    سرشته از گل و مي هردو را روي


    ز ساوه نامور دخت کنارنگ
    کزو بردي بهاران خوشي و رنگ


    هميدون ناز و آذرگون و گلگون
    به رخ چون برف وبر وي ريخته خون


    سهي نام و سهي بالا زن شاه
    تن از سيم و لب از نوش و رخ از ماه


    شکرلب نوش از بوم هماور
    سمن رنگ و سمن بوي و سمن بر


    ازين هر ماهرويي را هزاران
    به گرد اندر نگارين پرستاران


    بتان چين و ترک و روم و بربر
    بنفشه زلف و گل روي و سمن بر


    به بالا هريکي چون سرو آزاد
    به جعد زلف همچون مورد و شمشاد


    يکايک را ز زر ناب و گوهر
    کمرها بر ميان و تاج بر سر


    ز چندان دلبران و دلنوازان
    به رنگ و خوي طاووسان و بازان


    به ديده چون گوزن رودباري
    شکاري ديده شان شير شکاري


    نکوتر بود و خوشتر شهربانو
    به چشم و لب روان را درد و دارو


    به بالاسرو و بار سرو خورشيد
    به لب ياقوت و در ياقوت ناهيد


    رخ از ديبا و جامه هم ز ديبا
    دو ديبا هردو درهم سخت زيبا


    لبان از شکر و دندان ز گوهر
    سخن چون گوهر آلوده به شکر


    دو زلف عنبرين از تاب و از خم
    چو زنجير و زره افتاده درهم


    دو چشم نرگسين از فتنه و رنگ
    تو گفتي هست جادويي به نيرنگ


    ز مشک موي او مرغول پنجاه
    فرو هشته ز فرقش تا کمرگاه


    ز تاب و رنگ مثل ريزش زاج
    ز سيم آويخته گسترده بر عاج


    کجا بنشست ماه بانوان بود
    کجا بگذشت شمشاد روان بود


    زمين ديبا شده از رنگ رويش
    هوا مشکين شده از بوي مويش


    زرنگ روي، گل بر خاک ريزان
    ز تاب موي عنبر باد بيزان


    هم از رويش خجل باد بهاري
    هم از مويش خجل عود قماري


    چو گوهر پاک و بي آهو و درخور
    وليک آراسته گوهر به زيور


    برو زيباتر آمد زر و ديبا
    که بي آن هردوان خود بود زيبا
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 8 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #20
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    خواستن موبد شهرو را و عهدبستن شهرو با موبد

    چنان آمد که روزي شاه شاهان
    که خواندندش همي موبد منيکان


    بديد آن سيمتن سرو روان را
    بت خندان و ماه بانوان را


    به تنهايي مرو را پيش خود خواند
    بسان ماه نو بر گاه بنشاند


    به رنگ روي آن حور پري زاد
    گل صدبرگ يک دسته بدو داد


    به ناز و خنده و بازي و خوشي
    بدو گفت اي همه خوبي و گشي


    به گيتي کام راندن با تو نيکوست
    تو بايي در برم يا جفت يا دوست


    که من دارم ترا با جان برابر
    کنم در دست تو شاهي سراسر


    هميشه پيش تو باشم به فرمان
    چو پيش من به فرمانست گيهان


    ترا از هرچه دارم برگزينم
    به چشم دوستي جز تو نبينم


    به کام تو زيم با تو همه سال
    ببخشايم به تو جان و دل و مال


    تن و جان در رهت قربان کنم من
    هران چيزي که گويي آن کنم من


    اگر با روي تو باشم شب و روز
    شب من روز باشد روز نوروز


    چو از شاه اين سخن بشنيد شهرو
    به ناز او را جوابي داد نيکو


    بدو گفت: اي جهان کامکاري
    چرا بر من همي افسوس داري


    نه آنم من که يار و شوي جويم
    کجا من نه سزاي يار و شويم


    نگويي چون کنم با شوي پيوند
    ازان پس کز من آمد چند فرزند


    همه گردان و سالاران و شاهان
    هنرمندان و دلخواهان و ماهان


    ازيشان مهترين آزاده ويرو
    که بيش از پيل دارد سهم و نيرو


    نديدي تو مرا روز جواني
    ميان کام و ناز و شادماني


    سهي بر رسته همچون سرو آزاد
    همي برد از دو زلفم بويها باد


    ز عمر خويش بودم در بهاران
    چو شاخ سرخ بيد از جويباران


    همي گم کرد از ديدار من راه
    به روز پاک خورشيد و به شب ماه


    بسا رويا که از من رفت آبش
    بسا چشما که از من رفت خوابش


    اگر بگذشتمي يک روز در کوي
    بدي آن کوي تا سالي سمن بوي


    جمالم خسروان را بنده کردي
    نسيمم مردگان را زنده کردي


    کنون عمرم به پاييزان رسيدست
    بهار نيکوي از من رميدست


    زمانه زرد گل بر روي من ريخت
    همان مشکم به کافور اندر آميخت


    ز رويم آب خوبي را جدا کرد
    بلورين سرو قدم را دوتا کرد
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 7 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 32 نخستنخست 123456789101112 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تازه ترين سرويس قاشق و چنگال
    توسط وحید 0319 در انجمن تصاویر معماری داخلی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 9th December 2012, 05:41 PM
  2. سازگاري سرويس اسناد گوگل با تمام گوشي‌ها
    توسط داداشی در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th November 2010, 12:08 AM
  3. خبر: تحول ارتباطات آنلاين با سرويس جديد گوگل
    توسط A.L.I در انجمن اخبار وب و اینترنت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd June 2009, 11:28 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •