دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: یادی از محسن ابراهیم در سال‌مرگش

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مهندسی برق-الکترونیک
    نوشته ها
    1,622
    ارسال تشکر
    6,930
    دریافت تشکر: 5,062
    قدرت امتیاز دهی
    7457
    Array

    پیش فرض یادی از محسن ابراهیم در سال‌مرگش


    سی‌ام بهمن‌ماه سال‌روز درگذشت محسن ابراهیم است؛ مترجمی که با انتقاد از تب‌هایی که در ایران رایج می‌شود، معتقد بود نویسندگان ما نمی‌توانند در ادبیات جهانی حضور پیدا کنند.

    محسن ابراهیم، شاعر، نویسنده، مترجم و کاریکاتوریست، سال 1330 به دنیا آمد و 30 بهمن‌ماه 1388 در تهران از دنیا رفت. او در سال 1357 در رشته صحنه‌آرایی تئاتر از آکادمی هنرهای زیبای رم فارغ‌التحصیل شد. علاقه ابراهیم به ادبیات و ترجمه، او را به دنیای ادبیات کشاند. او فعالیتش را در این حوزه با ترجمه و انتشار کتاب‌های «فضیلت‌های ناچیز» و «خانه و شهر» ناتالیا گینزبورگ آغاز کرد و در ادامه به ترجمه آثار دیگری ازجمله «ادبیات و نویسندگان معاصر ایتالیا» پرداخت که در سال 1999 برنده اول جایزه ملی ایتالیا شد. «شصت داستان» و «صحرای تاتارها» اثر دینو بوتزاتی نیز از دیگر آثار محسن ابراهیم است که در سال 2001 برنده جایزه اول مرکز مطالعات آثار بوتزاتی شد.

    این مترجم که کارش را بر ترجمه آثار این نویسنده ایتالیایی متمرکز کرده بود، اعتقاد داشت که این روش به مترجم وسعت دید بیش‌تری برای شناخت آن نویسنده و درنهایت جامعه‌ای که او آن را می‌نویسد، می‌دهد. ترجمه «کولومبره و پنجاه داستان دیگر» از بوتزاتی نیز از دیگر کارهای اوست.

    محسن ابراهیم در گفت‌وگویی درباره علت ترجمه نشدن آثار ادبی فارسی به زبان‌های دیگر گفته بود: «خواننده است که با خریدن کتاب، به نشر جان می‌بخشد یا با نخریدن، نشر را با بحران روبه‌رو می‌کند. خواننده است که اختیار نویسنده، مترجم، ناشر و تمام عناصر این چرخه بزرگ را در دست دارد و اوست که تکلیف همه را تعیین می‌کند. بنابراین همه گناه‌ها به گردن اوست. این اوست که شاید نخواهد از نویسنده ایرانی کتاب بخواند و شاید اصلا دل خوشی از ایران و ایرانی نداشته باشد و همه را سردرگم کرده است، اما این زنجیره به این‌جا نیز ختم نمی‌شود.

    خواننده درواقع همان انسان شریفی است که هیچ حب و بغضی نسبت به کسی ندارد و در عوض پولی که می‌دهد، به‌دنبال کالای فرهنگی خوبی می‌گردد و برایش فرق نمی‌کند از کدام ملت و کدام زبان آن را می‌خرد. او کالای معتبری می‌خواهد که به دردش بخورد، اندیشه را متحول کند و چیز تازه‌ای به او پیش‌کش کند. بنابراین چه کسی باید این کالای فرهنگی خوب را ارائه دهد؟ این‌جاست که می‌رسیم به نقطه آغازی که مشکل از او ناشی می‌شود؛ یعنی از نویسنده... اگر این حلقه بسته را دور بزنیم، درواقع به نقطه‌ای می‌رسیم که خودمان قرار گرفته‌ایم؛ یعنی همان نقطه‌ای که ادبیات معاصر و نویسنده ایرانی ایستاده است و مثل هر نویسنده دیگری آرزو دارد از مرزها بگذرد و خواننده‌های بیش‌تری پیدا و اندیشه‌اش را منتشر کند؛ اما نمی‌تواند، به‌خاطر این‌که محتوای آثار با طبع خواننده خارجی جور درنمی‌آید.

    نویسنده ما از جهان شناخت چندانی ندارد و محل ارتباطش با چند ترجمه خوب یا بدی است که در سال می‌خواند و چند تا اسم تازه یاد می‌گیرد. بنابراین هیچ‌کس مقصر نیست، جز خود این نویسنده ایرانی که قبل از خواننده و ناشر خارجی، قبل از مترجم، تکلیف خودش را تعیین کرده و آثاری ارائه داده که برای خواننده خارجی جذابیتی ندارد. علت آن هم این است که ما نه تنها از نظر محتوایی، بلکه از نظر ارزش‌های ساختاری هم توقع جهانی را برآورده نمی‌کنیم، و حتا توقع خودمان را هم برآورده نمی‌کنیم و حرف تازه‌ای برای گفتن نداشته‌ایم، اما در عوض چه کرده‌ایم؟ غالبأ آثاری را عرضه کرده‌ایم که پیش از آن در جهان خلق شده است و وقتی در هیجانات ابداعات تکنیکی و محتوایی آنان قرار گرفته‌ایم، شروع به نوشتن آثاری شبیه آنان کرده‌ایم، با این زعم که حالا که رئالیسم جادویی مطرح شده است، پس اگر ما هم در این شیوه بنویسیم، موفق می‌شویم. بنابراین به‌سرعت می‌شویم بدل‌نویس مارکز، یا ساراماگونویس یا فوئنتس‌نویس. اول‌شخص می‌نویسیم، جریان سیال ذهن می‌نویسیم، گنگ می‌نویسیم، ساده می‌نویسیم، و خلاصه هر کاری می‌کنیم؛ جز آن کاری که باید بکنیم.

    متأسفانه هر از چندی تبی در ایران رواج پیدا می‌کند که غالب نویسندگان را می‌گیرد. حال خواه این نویسنده یک نویسنده موفق خارجی باشد یا داخلی. در ترجمه هم همین‌طور است. کافی است کسی ترجمه‌ای بکند و موفق شود، آن‌وقت دیگران هم می‌آیند به سمت آن نویسنده؛ درحالی‌که نویسندگان بی‌شمار دیگری هم هستند که باید آثارشان ترجمه شود. این هم یکی از آن تب‌های ملی ماست. اما وقتی نویسنده‌ای مطرح می‌شود، به این علت است که آن نویسنده عین هیچ‌کس ننوشته، جز عین خودش. این عین خود نوشتن، مهم‌ترین نکته است و همه‌چیز از این‌جا شروع می شود.

    اگر ساراماگو موفق شد، به این خاطر بود که شبیه خودش نوشت؛ نه شبیه مارکز. اگر مارکز آمد به این دلیل آمد که شبیه خودش نوشت نه شبیه فاکنر، اگر فاکنر آمد به این خاطر بود که شبیه خودش نوشت نه شبیه آلن پو... وقتی مارکز می‌نویسد، ما هم مارکزنویس می‌شویم. وقتی ساراماگو می‌نویسد، ما هم ساراماگونویس می‌شویم، و به این توجه نمی‌کنیم که نه تنها هیچ‌کدام از این‌ها نیستیم و نشده‌ایم، بلکه خودمان هم نیستیم، و این‌که خودمان کی هستیم و کجا قرار گرفته‌ایم، اصلا مشخص نیست. مثل موج‌هایی هستیم که تحت تأثیر عوامل بیرونی حرکت می‌کنیم، به هر صخره‌ای برخورد می‌کنیم، واپس می‌خوریم و بعد هم گناه را گردن زبان فارسی و مجموعه‌ای از عوامل دیگر می‌اندازیم. ما بین نویسندگان خارجی و لای سبک‌های آنان گیر کرده‌ایم و مادامی که بخواهیم از همین سبک‌ها و یا محتوایی که اگر حتا گاهی بهتر از آن‌ها هم هستند، بنویسیم و در ادبیات جهانی حضور پیدا کنیم، موفق نمی‌شویم و به راه‌های بی‌راهه می‌رویم.»

    به نقل از:
    ایسنا


    و همه ی ما خاطره ایم.....


  2. کاربرانی که از پست مفید چکامه91 سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •