اسکندر تاریخ ایران

اسکندروس = اس کندروس. کندروس در کتیبه های داریوش کبیر محل جنگ فرورتیس مادی با او, همان محلی است که کتیبه های پیروزی او در آن قرار دارد، که امروزه به آن بیستون میگوییم و محلی در کرمانشاه است. اس کندروس = پادشاه کرمانشاه (کرمان فارسی باستان)، همچنین می دانیم کندروسیان = مکران است و چنانچه به هیچ وجه حاضر به قبول فلسفه اس = پادشاه نمی باشد، می توانیم آن را به صورت اسک اندروس بخوانیم که به نظر نویسنده هر دو محل یکی بوده، و تنها مشخص کننده این پادشاه از قسمت شرقی و در دیگری قسمت غربی محل حکمرانی او می باشد.

اسک اندروس = اشک ( اشکش پادشاه مکران + کرمان و لقب همه جانشینان او در سلسله اشکانی) + اندروس (محلی به ناحیت سوریه, رودی در ناحیه کاپادوس ) = پادشاه مکران.
از سرداران و مردمان سپاه خشایارشا به روایت هرودوت می توان از مگا پانوس در هیرکانی نام برد. از طرف دیگر کتیبه ای در شهر کاپادوس در ناحیه فرشا یا رود اندروس کشف شده، که روی آن نوشته است: "ساگاریوس پسر مگاپارنس سردار آریارمنا موبد مهر شد"
پادشاه اندروس (اشک اندروس) شخصی ایرانی بوده است.
اسک ایناروس = اشک + ایناروس ( به ناحیت سوریه) اسکینار (پادشاه سوریه) هم میتواند لقبی بر پادشاه همین منطقه یعنی مکران باشد.
اردشیر اول مگابیزوس را به عنوان والی به ایناروس فرستاد.
پادشاه ایناروس (اشک ایناروس) نیز ایرانی بوده است.
و اسیکنار در شجره نامه اشکانیان را که ابوریحان بیرونی ذکر کرده است، به نظر دگرگون شده همین لغت اسکینار می باشد که البته از اجداد اسکندر ما می باشد.
از دیگر تقسیماتی که می توان بر این نام کرد:
- اسکان دروس = اشکان دروس
- اس کنتار = (اسکن =اسکان) اشکان تاروس است
می دانیم که پادشاهی مکران (سوریه , حران) و کرمان (کرمانشاه) در زمان کی خسرو به اشکش واگذار میشود، که جد پادشاهان اشکانی بوده است. آنان پس از به حکومت رسیدن داریوش کبیر دائما با هخامنشیان در گیر بودند. داریوش اول با یکی از سرکردگان آنان با نام فرورتیس در مرزهای شرقی قلمروشان درگیر شده و او را می کشد. اسکندر تاریخ ایران می تواند از نوادگان فرورتیس مادی و حتی از نوادگان بردیا پسر کورش کبیر باشد، که در زمان داریوش کبیر از کرمانشاه به طرف غرب سرزمینشان رانده شده اند.
حال بپردازیم به اصل و نسبی که برای این فرد در تاریخ ایران مشخص شده است، شاید بتوانیم از میان شکسته دستخورد های نیم سوز در تاریخ ایران علامت و نشانه ای برای او بیابیم.
- تاریخ بلعمی پدر اسکندر , فیلقوس (فیلفوس ) را از فرزندان عیص ابن اسحق میداند.
خود لغت فیلقوس از واژه فیلوس یا ایلوس که در دار و دبستان مذاهب از آن به معنی ابن الله = پسر خدا و با عنوان مهمله عیسی (عیص = ایسا!) یاد شده است، و می دانیم که اسکندر ارومی با مذهب مهری و تمامی شهریاران اشکانی باور داشته اند، که فغفور = بغ پور = پسر خورشید بوده، و چون خورشید خدای آنان بوده است، به معنی پسر خدا بوده است. فیلوس یا فیلقوس به معنی پسر خدا که همان بغ پور است، پدر اسکندر ایرانی با مذهب مهری بوده است.
اسحق پسر ابراهیم و برادر اسماعیل است. ابراهیم در زمان نمرود پادشاه بابل و خود این حضرت متولد بابل و در حقیقت ایرانی می باشد.
- طبری در تاریخ خود اشاره می کند که ابراهیم از قوم کُردان بود.
- ابن خلدون می گوید: اسماعیل زبان عربی را از قبیله جرهم آموخت زیرا پدرش عرب نبود.
- آزر پدر ابراهیم از خاندان فریدون است.
فرزندان اسحق عبارت از عیص و یعقوب بودند. به دعای اسحق همه زمین کنعان و لب دریا از فرزندان عیص پر شد و او را پسری آمد نام او روم و آن پسر آنجا شد که امروز روم خوانند. تاریخ بلعمی فیلقوس پدر اسکندر را از کنعانیان می داند، و محل حکومت آنان را کنعان مشخص کرده که همان مکران + کرمان است. اسکندر فیلفوس را از رومیه می داند، که رومیه در تاریخ یعقوبی = مدائن آمده است. که مدائن یا کنعان باز همان مکران + کرمان است. در این تاریخ پس از اسکندر حکومت اشک اول پسر داراب در میان است، و ملوک الطوایفی ایران و هیچ سخنی از سلوکیان در ایران به میان نیست.
شاهنامه فردوسی , داراب نامه طرسوسی , خود تاریخ طبری در حاشیه و چند تاریخ دیگر اسکندر را پسر داراب و برادر پادشاه ایران دارا می دانند. او را نوه فیلقوس و محل آنان را عموریه ( اموریه) ذکر کردند.
اگر اسکندر پسر داراب است ( شاهنامه فردوسی) و اشک اول سر سلسله اشکانیان نیز پسر داراب است، (تاریخ بلعمی) پس شاید اسکندر = اشک اول پسر داراب و پایه گذار حکومت اشکانیان در ایران است!
در این تاریخ ها نیز هیچ سخنی از حکومت سلوکیان به میان نیست، و ملوک الطوایف ایران را 200 و اندی سال نوشته اند.
نظامی گنجوی در اسکندر نامه :
دگرگونه دهقان آذرپرست <><> به دارا کند نسل او باز بست
را با بیت " گزافه سخن را درستی نبود" رد میکند، و او را از نژاد داراب نمی داند. اما آنچه او قبول دارد:
که از جمله تاجداران روم <><> جوان دولتی بود از آن مرز و بوم
شهی نامور نام او فیلقوس <><> پذیرای فرمان او روم و روس
نو آیین ترین شاه آفاق بود <><> نوا زاده عیص اسحاق بود
چنان دادگر بود که از داد خویش <><> دم گرگ را بست بر پای میش
نوا زاده عیص اسحق همانطور که گفته شد و بیشتر به بررسی آن خواهیم پرداخت, نسل ابراهیم از بابل در کنار دریای کنعان = مکران است، و اما "چنان دادگر بود که از داد خویش" به هیچ وجه با فیلیپ یک چشم پدر الکساندر یونانی و روایات خود یونانیان جور در نمی آید.
در کل تاریخ های ذکر شده به کرات از لغاتی چون یونان, مقدونیه و روم استفاده شده است.
یونان: یونی آن (هیونی ان) که یکی از قبایل آشوری (تورانی) بوده اند، در قلمرو حکومتی آشوریان اقامت داشتند و مرکز این حکومت نینوا بوده است. این گروه پس از جنگ اسفندیار و ارجاسپ برای بار اول و پس از جنگ فیلقوس پدر اسکندر برای همیشه راهی جزایر گریس greece شدند، از پیوند این گروه که خود از نوادگان تور پسر فریدون و ایرانی بوده اند، با قبیله گریش که ساکنان بومی جزایر دریای اژه بوده اند، مردمی به وجود آمده اند که ما ایرانیان آنان را یونی آن و اروپاییان آنان را گریش می خوانند. یونی آن با بردن فرهنگ و تاریخ و زبان و ..... ایرانیان به این منطقه مروج فرهنگ ایرانی در سرزمین های گریش بوده اند. گشتاسپ و ارجاسپ و در ادامه جنگ پسرانشان اسفندیار و کهرم در بین النهرین و در نزدیکی نینوا بوده است، و تنها افسانه های آن به خاک گریش رفته است. همچنین فیلقوس پدر اسکندر نه تنها خود یونی نبوده است، بلکه با یونی آن جنگ کرده و آنان را مغلوب کرده است. هیچکدام از اسنادی که در تاریخ ایران با عنوان یونی آن ذکر شده است، به جزایر و خاک کشوری که امروز گریش نامیده می شود، ارتباطی پیدا نمی کند.
مقدونیه: این لغت یا مغونیه است، که به این روز تحریف شده است، و منظور دشت مغان در شمال غربی ایران می باشد. و یا مقدونیه در مصر می باشد. جالب است بدانیم که الکساندر یونانی در محلی با نام ارکه لائوس argous که مرکز ان پلاریا pellaria بوده است، متولد شده است. بی هیچ تردید پیاده کردن نام مقدونیه در منطقه ارکه لائوس پس از جعل قصه الکساندر به وجود آمده و چنان که اصلان غفاری نیز گفته است، از دروغ سازی های دوران بیزانس است.
اصلا کلمه مقدونیه می تواند ریشه فارسی داشته باشد: مغ + دونیه
لغت دونی و دونیه با دو معنای متفاوت امروزه هم در زبان فارسی رایج می باشند. امروزه لغاتی چون مرغدانی و به اصطلاح عامه مرغ دونی و یا زباله دونی به معنای محل اجتماع مرغان و محل اجتماع زباله ها هنوز در زبان فارسی رایج می باشند حال تصور:
مغ دونی = محل اجتماع مغان = دشت مغان امروزی در ایران
مسئله ایست که می توان بر روی آن بیشتر تامل کرد!
همچنین لغت دون در فارسی به معنای حقیر و یا پایینی:
و مغ دونیه = محل زندگی مغی که از مغان دون پایه تر و یا محل زندگی مغ های پایینی (از نظر جغرافیایی)
بوده است، از نظر لغت شناسی قابل بررسی می باشند. حال دو پیشنهاد بر فارسی بودن کلمه مقدونیه داده شد. ریشه های این کلمه در زبان یونانی و لاتین چیست که این نام را برای محلی در شمال یونان امروزی بپذیریم؟
روم: بانو پوران فرخزاد در کتاب کارنامه به دروغ در پژوهش بی مانندشان روم یا رومیه را سرزمینی در آسیای کوچک می دانند، که نامش از قدیم اروم بوده است، و بی شک در آغاز هروم = خروم به معنای خورشید بوده است، و در نتیجه روم را ارومیه = ارومیه می دانند، که هیچ ارتباطی با رم در ایتالیا از واژه لاتینی فروم به معنای میدان ندارد.
اسکندر مغونی (از دشت مغان امروزی) می تواند همان اسکندر رومی (از ارومیه امروزی) باشد، که هر دو تقریبا در یک محل واقع اند.
حال در مورد عیص ابن اسحق بیشتر سخن بگوییم، طبق شجره نامه مسعودی:
ابراهیم، پسرش اسحاق = آساک یا آشاک به پارسی = آرسس یونیان = کی آرش یا شاید، کی بی آرش است.
(بی یکی از نام های گیو است همچنین کی بیارش می تواند کی بغ ارش نیز باشد)
پسرش عیص = ایسو = ایشو = عیسی = اسک یا اشک زبان پارسی است.
پسر ش عقلان = دگر گون شده اشکان پارسی
پسرش هرمان
پسرش مسماحلین
پسرش روم = رومینس
اسحاق = اساک = اس + اک = پادشاه آکد
شجره نامه ای برای رومیان می باشد که بی شباهت به شجره نامه اشکانیان پس از ملوک الطوایفی کی خسرو، و شش اشک اول این سلسله نمی باشد‍!
- کی کاوس --> سیاوخش --> اش --> اشغان --> اردوان --> اشک --> اشک (مسعودی)
- کی کاوس --> سیاوش --> اش جبار --> اشغان ==> اشغانیان (مسعودی)
- کی کاوس --> سیاوش -->اس یکنار --> اشکان --> اشک--> شاهپور -->بلاش --> اشکان --> اشک (بغ پور) (اثارالباقیه ابوریحان بیرونی)
کی قباد --> کی ارش --> اسک ==> اشکانیان (ثعالبی)
مسعودی همچنین در کتاب التنبه و الاشراف آورده است :
- عیص بن اسحاق از دختران کنعانی زن گرفت و فرزندان فراوان آورد چنان که گویند عمالیق که همان عرب های صحرا نشین شام هستند، از فرزندان نقار بن عیص =عیصو و رعوتیل بن عیص = عیصو بوده اند. اما علمای عرب این را فقط در مورد رومیان می پذیرند، و در مورد عمالیق و دیگران انکار می کنند، و همه این رشته نسبتها مربوط به مندرجات تورات و دیگر کتب عبرانی است.
و در جای دیگر می آورد:
- بانیان شهر رومیه پادشاهانی بودند که به پسران گرگ شهرت داشتند، و نام رومیه از نام آنها آمده، و عنوان رومی را به ایشان و شاهان دیگر افزودند.
در شاهنامه فردوسی گیو در زیر پرچمی با مظهر گرگ قرار دارد ( به اسناد جمع اوری شده در مورد گیو در ملوک الطوایفی رجوع کنید).
و مقایسه شجره نامه اشک هفتم بنیانگذار سلسله اشکانیان در آثار الباقیه ابوریحان بیرونی با خاندان شاه شاهان به صورت زیر خواهد بود:
کی کاووس
سیاوش
کی خسرو اس ایکنار (اش جبار)
لهراسپ اشکان
گشتاسپ اشک
بهمن شاهپور
همای بلاش
داراب اشکان
دارا اشک (بغ پور شاه)
این شجره نشانگر شاهان اشکانی (مکران +کرمان) بعد از ملوک الطوایفی کی خسرو می باشد. نژاد اشک (بغ پور) طبق این شجره نامه از مادها و لقب او نشانگر مذهب میترایی او می باشد.
آیا این شخص همان اشک اندروس (اس کندروس = اسکندر) تاریخ ایران است؟ به نظر می آید این شخص دلایل کافی برای فتح پایتخت هخامنشی داشته است. اشکانیان را میتردات با فرا نام اشک هفتم پایه گذاری کرده است آیا نام اصلی اسکندر میتری دات است؟ یا میتری دات (مهرداد) فرا نامی بر مذهب او است، و منظور همان بغ پور شاه است؟
به هر حال فراموش نکنیم که اتفاقی بزرگ در تاریخ افتاده است، شخصی با نام اسکندر گویا تا قطب شمال رفته است. سوریه, لبنان, بیت المقدس, کل کشور ترکیه امروزی, و کل کشور عراق امروزی در آن زمان کشوری بوده است با نام ایران (پارس, پرس) مقر حکومت شاه این کشور در شوش و همدان امروزی بوده است. پس از مرزبندی های بعدی جهان هر طایفه ای این روایت را از قول خود تعریف میکند. این فرد از استان مکران + کرمان و ایرانی بوده است. اگر مورخین عرب او را از پسران عیص نوشته اند، از نوادگان حضرت ابراهیم بابلی ایرانی بوده است، و کنعان در مرزهای غربی استان مکران + کرمان بوده است، و اگر ترکها از شخصی عالم گیر(ذولقرنین) با عنوان آغوس یاد میکنند نیز می تواند پسر همین شخص باشد و مرزهای جنوبی ترکیه امروز نیز در شمال استان مکران + کرمان بوده است.
اگر ما او را بی شک از نسل پادشاهان ماد با مذهب میترایی و ایرانی می دانیم به علت گفته های تاریخ است که می گوید زمانی که او به سمت پایتخت حرکت می کند نه تنها مردم با او نمی جنگند که درهای دژها را به روی او باز میکنند و این نشانگر آن است که این فرد ایرانی و از نژاد پادشاهان است. پادشاه ایران در حال مرگ به او وصیت میکند که ایران را از بیگانه دور بدار, با دختر من ازدواج کن و از قاتلین من انتقام بگیر این سه وصیت که مکتوب در تمامی تاریخ ها می باشد تنها می تواند از جانب پادشاه ایران به یک شاهزاده ایرانی باشد. اگر این فرد ایرانی نبود دیگر وصیت در امان نگهداشتن ایران از دست اجنبی مفهومی نداشت! اسکندر بر جسد پادشاه ایران خون گریه میکند, نیز تنها میتواند نشانه پیوند خانوادگی او با پادشاه باشد، این نوشته تاییدی بر برادر بودن این دو مرد می باشد مناسبتی ندارد، که الکساندر یونانی بر مزار شاه ایران خون گریه کند!
این شخص متولد ارومیه, رومیه = مدائن , سوریه,..... هیچ تفاوتی بر ما ندارد، آنچه از تاریخ بر می آید آنکه مردم از حکومت هخامنشی ناراضی بودند، و این حکومت پارسیان بوده است و شخصی از مادها که خود حقی در پادشاهی ایران داشتند میتوانسته در مقابل آنان قرار گیرد. مردم همچنین از کیش مزدایی خسته بودند، و می خواستند به کیش قدیمی خود یعنی میترایی باز گردند، و پناهنده بغ های میترایی شده اند.
در مورد مورخین ترک , عرب و یهود هرچه که می گویند قابل تجزیه و تحلیل و به هر تقدیر قابل قبول است چرا که این اقوام مرزبندی های امروزی همه در استان مکران + کرمان (کرمانشاه) قدیم سهیم بوده اند. اما در مورد مورخین یونانی و از آن بدتر مفسرین بعدی این تاریخ ها در مرزهای کشور یونان امروز باید بگویم که یونی آن (خیونی ها) تنها تبعید شدگانی بودند به مرز و بوم گریس و کشور گریس نه تنها در مرز بندی کنونی که در مرزبندی های زمان قدیم نیز هیچ سهمی از استان مکران + کرمان ندارند و ماجرای اسکندر با این مرز و بوم هیچ ارتباطی پیدا نمی کند. این گروه مردم پس از شکست های پی درپی از سرزمین های اطراف ایران اخراج شده و به جزایر دریای اژه پناه بردند. داستانها و افسانه های مورخین آنان تنها از روی عقده نوشته شده است، و هیچگونه ارزش تاریخی ندارد. از آن بدتر مفسرین این تاریخها با سوء استفاده از محل کنونی این کشور که بر سر راه تمدن بزرگ ایران و اروپا قرار گرفته است، کلیه فرهنگ مصر و ایران قدیم را با نام خود به رخ اروپاییان می کشند. آنان با خلق افسانه های بی سروته ای چون الکساندر یونانی و لغاتی چون هلنیسم و رویای سلسله افسانه ای چون سلوکیان, با تعویض نام خدایان بین النهرین و دزدی تقویم خورشیدی از مصریان و میتراییان و به عاریه گرفتن الفبا و زبان سریانی و آشوری فرهنگ و تمدن ایران, مصر و بین النهرین را تحریف کرده و با نام خود به جهانیان ارائه می دهند یکی از بزرگترین شاهکار های آنان آئین روشن کردن آتش در اول بازی های المپیک می باشد! اگر یونانیان نه زردشتی هستند و نه میترایی و نه مزدایی این آتش مقدس زردشتیان را (که آنان نیز آن را پیاده جابجا می کردند) چرا با عنوان نماد شروع رقابت های ورزشی که آن را نیز از ایران باستان به عاریه گرفته اند, جابجا می کنند؟ و امروز کار آنها به جایی رسیده است که این تحریفات و افسانه های بی سر و ته را که عاقبت جدی نفهمیدیم کتیبه ها و اصل این نوشته ها در کدام موزه جهان است! با عنوان تاریخ فیلم کرده به خورد جهانیان می دهند. جالب آنکه گریس هایی که تمام تمدن خود را مدیون مهاجرین یونی که خود ایرانی بوده اند می باشند. در این فیلم های به اصطلاح تاریخی مردمانی با تمدن و پادشاهان ایران که بانی یکی از بزرگترین تمدن های شناخته شده جهان با لوح و سند و مدرک و پایه گذاران حقوق بشر در جهان بودند پابرهنه و ژنده پوش و وحشی نشان داده می شوند. اینان با این کارها حتی احترام اشخاصی چون هرودوت (اصلی) را نیز از بین برده اند، و حتی قبول نوشته های مورخینی چون کتزیاس که شخصا در دربار ایران بوده است، بر ما مشکل کرده اند! از این قوم هیچ روایت و افسانه ای را نمی توان پذیرفت چه که از این روایات بی کتیبه و سند در فرهنگ خودمان فراوانند که حداقل مکان و زمان و روایاتش منطقی تر از آن یونانیان می باشند.
در متون مذهبی مزدایی و نوشته های عهد ساسانیان که بیشتر از روی کینه و بغض نوشته شده اند، او را اسکندر هرومی, رومی ارومیک, اهریمن ارومی مصر نشین نامیده اند اما در هیچیک از این متون سخنی از مقدونیه و یونان به میان نیست. در ایران تا قبل از زمان قاجاریه هروم و رومیه را کشور ترکیه می دانسته اند.
*