دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: سلسلۀ ساسانی و عشق

  1. #1
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض سلسلۀ ساسانی و عشق

    سلسلۀ ساسانی و عشق

    چشمۀ دوّم:
    و آن مربوط به شاپور دوم ساسانی، معروف به «ذوالاکتاف» است. موضوع باز می گردد به جنگ میان ایران و روم که از آغاز دورۀ پارتی تا پایان عصر ساسانی نزدیک نهصد سال به تناوب ادامه داشته است.شاپور خامی به خرج می دهد و می خواهد شخص خود در کسوت یک بازرگان به روم برود و نیروی جنگی رومیان را برآورد کند. در روم نیز برحسب اتّفاق یک فراری ایرانی در دربار قیصر است که شاه را باز می شناسد و آن را به گوش قیصر می رساند. بدیهی است که شاپور را دستگیر می کنند. قیصر دستور می دهد که او را در لای یک چرم خر بگذارند و بدوزند و آنگاه در یک سیاهچال بیندازند.سپس رومیان با دستگیری شاپور، چون کشور را بی سرپرست می بینند به ایران لشکر می کشند و قتل و غارت بسیار به بار می آورند. از حسن اتّفاق، این بار نیز نگهبان شاپور کنیزک زیباروئی است که اصل ایرانی دارد. این دختر دلبستۀ شاپور می شود و درصدد بر می آید که راهی برای رهائی او بیابد. چارۀ کار چنین اندیشیده می شود که هر روزه مقداری شیر داغ، به عنوان غذا، برای شاپور درخواست کنند و آن را به زیر چرم خر بریزند، تا بتدریج نرم شود و تن را رها کند. چنین می کنند و پس از پانزده روز، چرم جدا می گردد و شاپور از میان آن بیرون می آید.روزی که یک جشن ملّی در روم برپاست و همۀ مردم برای تفرّج از شهر بیرون رفته اند، شاپور و کنیزک بر دو اسب می نشینند و به سوی ایران راه فرار در پیش می گیرند.شاپور به ایران می رسد، لشکر گرد می آورد و به روم می تازد. این بار قیصر اسیر می شود و به زندان می افتد، تا در آنجا زندگیش به سر رسد. رومیان در تازشی که به ایران کرده بودند و کشتار و خرابی بسیار به بار آورده بودند، مجبور می شوند که غرامت سنگینی به ایران بپردازند.چشمۀ سوّم:
    و آن به ماجرای خسرو و شیرین باز می گردد. این داستان را فردوسی، برخلاف نظامی، بسیار کوتاه به بیان آورده است.خسرو زمانی که هنوز خیلی جوان است و به پادشاهی نرسیده، با شیرین بر خورد می کند و او را دوست دختر خود قرار می دهد. امّا جریان های بعد، یعنی جنگ با بهرام چوبینه و مشکلات آغاز سلطنت، او را باز می دارد که به شیرین بپردازد.چند گاهی می گذرد. روزی که خسرو به شکار رفته است، شیرین خود را می آراید و جلو راه او می ایستد. به شاه می گوید: آیا این رسم وفاداری است که دوستی های گذشته را از یادببری؟ خسرو متنبّه می شود و دستور می دهد که او را به شبستان شاهی ببرند.پس از بازگشت به کاخ، قصد خود را دائر بر ازدواج با او آشکار می کند. سران کشور و موبدان با آن سخت مخالفند، زیرا شیرین را زنی سبکسر می پندارند که شایستۀ شبستان شاهی نیست. مگر نه هم او بود که چندی رابطۀ آزاد با خسرو داشت؟خسرو تمهیدی به کار می برد و آنها را متقاعد می کند که دیگر شیرین آن شیرین گذشته ها نیست. بدینگونه او به همسری پادشاه درمی آید، و حتّی در میان زنان به مرتبۀ سوگلی ارتقاءمی یابد.خسرو نزدیک سی سال با شیرین زندگی می کند، و طیّ این مدّت، حشمت و شکوه او از همۀ شاهان گذشته درمی گذرد. فردوسی اینگونه از دستگاه او یاد می کند:بر آن سان بزرگی کس اندر جهان ندارد به یاد از کهان و مهانز پرویز چون داستانی شگفت ز من بشنوی یاد باید گرفتکز آن بیشتر نشنوی در جهان اگر چند پرسی ز دانا مهانتعیّن او از باژوساوهائی است که از هر سو به جانب ایران سرازیر می شود، و انواع غلامان و کنیزان و خنیاگران؛ بااینهمه، در زمان اوست که سلسلۀ ساسانی رو به نشیب می نهد. به روایت فردوسی وی که در آغاز پادشاهی، دادگر شناخته می شد، در اواخر عمر به بیداد روی می برد.چُن آن دادگر شاه بیداد گشت به بیدادی کهتران شاد گشت!از این رو بزرگان کشور بر او می شورند، او را به زیر می کشند، به زندان می فرستند و پسرش شیرویه را که در زندان است، می آورند و بر تخت می نشانند.ولی از آنجا که دو فرمانروا در یک قلمرو نمی گنجد، می بایست خسرو از میان برداشته شود. امّا از سوی دیگر چون کشتن پادشاه را شوم می دانستند، و کسی زهرۀ آن را نمی داشت، می بایست فردی را یافت که مرد این کار باشد. رفتند و جستند و کسی را یافتند که زشت ترین و زبون ترین مردان روزگار خود بود:دو چشمش کبود و دو رخساره زرد تنی خشک و پر موی و لب لاژوردپر از پای خاک و شکم گرسنه سر مرد بیدادگر، برهنهندانست کس نام او در جهان میان کهان و میان مهانچنین مردی کار خسرو را می سازد.بازی روزگار آن است که او شبیه به همان کسی باشد که به تحریک خسرو کشتن بهرام چوبینه را به عهده می گیرد و باز شبیه به مردی که به دستور همین پادشاه مأمور ویران کردن شهر ری می گردد.چون فردوسی هرگز از نتیجه گیری عبرت آموز غافل نمی ماند، بعد از این واقعه نیز چنین اظهارنظر می کند:بر این گونه گردد جهان جَهان همی راز خویش از تو دارد نهاناگر گنج یابیّ و گر گُرم و رنج نمانی همی در سرای سپنجبی آزاری و راستی برگزین چو خواهی که یابی به داد آفرینپس از مرگ خسرو، نوبت به شیرین می رسد، بیوۀ نامدار. نخست شیرویه به او تهمت می بندد و جادوگرش می خواند. شیرین از خود دفاع می کند:به سی سال بانوی ایران بُدم به هر کار پشت دلیران بُدمنجستم به هر کار جز راستی ز من دور شد کژیّ و کاستیآنگاه بزرگان کشور را به شخصیّت خود گواه می گیرد، و آنان بر بزرگمنشی او گواهی می دهند. شیرین به وصف زن تمام عیار می پردازد که توصیف خود اوست:به سه چیز باشد زنان را بهی که باشند زیبای گاه مهییکی آنکه با شرم و با خواسته است که جفتش بدو خانه آراسته استدگر آنکه فرّخ پسر زاید او ز شوی خجسته بیفزاید اویسه دیگر که بالا و رویش بود به پوشیدگی نیز مویش بودبگفت این و بگشاد چادر ز روی همه روی ماه و همه پشت مویآنگاه نقاب از رخ بر می دارد. چون شیرویه این زیبائی خیره کننده را می بیند، بی درنگ از او خواستگاری می کند. شیرین قبول این پیشنهاد را به پذیرفتن سه شرط موکول می دارد:یکی آنکه اموال او را که از او گرفته اند به او باز گردانند. دوم آنکه پادشاه خط بنویسد که هرگز نظری به این اموال نداشته باشد. سوم آنکه به او اجازه بدهند که به دخمۀ خسرو برود و با او وداع کند.شیرویه هر سه را می پذیرد.در بازگشت به کاخ خود، غلامان و کنیزانش را آزاد می کند و همۀ دارائی خود را به بینوایان و نیازمندان می بخشد، سپس می آید به دخمۀ خسرو پرویز:نگهبان درِ دخمه را باز کرد زن پارسا مویه آغاز کردبشد چهر بر چهر خسرو نهاد گذشته سخن ها بر او کرد یادهم اندر زمان ز هر هلهل بخورد ز شیرین روانش برآورد گردنشسته بر شاه پوشیده روی به تن بر یکی جامه کافور بویبه دیوار پشتش نهاد و بمرد بمرده، ز گیتی ستایش ببرد(شاهنامه، متن خالقی مطلق، داستان خسرو پرویز و شیرویه)ماجرای خسرو و شیرین، که تا حدّی فرجام کار آنتونیوس و کلئوپاترا را در تراژدی شکسپیر به یاد می آورد(1)، می بایست به مرگ خاتمه یابد، تا در آن فراز و فرود زندگی انسانی خوب نموده شود.سه ماجرائی که از آنها یاد شد، رویدادهای به ظاهر ساده ای هستند که منشاء آثار بزرگ می شوند.با آنکه عشق در ایران پیش از اسلام بُعد و حدّت عشق عرفانی بعد از اسلام را دارا نیست، در عوض بُرد واقع بینانه دارد، درخت زندگی است و در این سه واقعه دیدیم که زیبائی و جوانی و برازندگی، سه شاخه های آن بودند.نکتۀ قابل توجّه آنکه نیروی زیبائی مدارج طبقاتی عصر ساسانی را هم درهم می شکند. یک نمونه:بهرام گور، پادشاهی است مردمی و خوش گذران، هم چنین عادت دارد که ناشناس به کشور گردی بپردازد و با مردم بیامیزد. دو داستان معنی دار در شاهنامه دربارۀ او آورده شده است.روزی که برای شکار از شهر بیرون رفته، گذارش به یک آسیا می افتد. دختران آسیابان جشنی برپا کرده و به بزن و بکوب مشغول هستند، چهار دختراند:همه ماهروی و همه جعد موی همه چامه گوی و همه مشکبویبر شاه رفتند با دستبند به رخ چون بهار و به بالا بلنداین دختران علاوه بر زیبائی، هنرمند هم هستند، خوش زبان و شیرین. در این جا مانع طبقاتی ساسانی از میان برداشته می شود. شاه نمی تواند خودداری ورزد. از اینکه از هر چهار دختر خواستگاری کند.بپرسید، چون دید مرد از نژاد نه از خواسته بر دلش بود یادیعنی در این جا نسب و ثروت هر دو بی ارزش می شوند.به روی زمین بر همی ماه جست نه دینار و نه دختر شاه جستمورد دیگر، ازدواج بهرام با سه دختر روستائی است. روزی در یکی دیگر از شکارگردیهایش به باغ دهقانی به نام برزین گزارش می افتد که سه دختر دارد:به رخ چون بهار و به بالا بلند به ابرو کمان و به گیسو کمندو آنان نیز از هنر و دلارائی بهره دارند:یکی پایکوب و دگر چنگ زن سه دیگر خوش آواز و بربط شکنبهرام داوطلب گرفتن هر سه می شود.(2)از این عجیب تر موضوع قباد است. وی از جانب سران کشور از پادشاهی خلع می گردد. پنهانی به جانب سرزمین هیتال می رود تا از فرمانروای آنان کمک بگیرد، و به سلطنت باز گردد. بر سر راه به یک خانوادۀ دهقان برخورد می کندکه دختر زیبائی دارند:یکی دختری داشت دهقان چون ماه ز مشک سیه بر سرش بر کلاه
    قباد دلبستۀ او می شود. او را می گیرد. یک هفته با او می ماند و آنگاه عازم سرزمین هیتالیان می شود. پس از نه ماه پسری از این زن به دنیا می آید که جانشین قباد خواهد بود و آن خسرو انوشیروان است. انوشیروان که در داستان معروف «کفشکر» (3) اجازه نمی دهد که فرزند آن مرد کاسب، «فرهنگ» بیاموزد و به مرتبۀ دبیران ارتقاء یابد، آیا فراموش کرده است که خود از مادری دهقان زاده به دنیا آمده و بر اریکۀ سلطنت نشسته؟ پس لابد باید گفت که در این جا پای عنصر مقاومت ناپذیری در میان بوده و آن زیبائی انسانی است. زیبائی، قانون بسیار نافذ بستگی طبقاتی را در هم شکسته است.نیروی عشق و زیبائی از ایران باستان، به ایران بعد از اسلام سرایت کرد، و در عرفان ایران و ادب فارسی به چنان ژرفا و حدّتی رسید که عشق را همان نیروی «هستی بخش» بینگارند، که مولانا می گوید:گر نبودی عشق بفسردی جهان!1- آنتونیوس و کلئوپاترا، ترجمۀ این جانب، انتشارات یزدان، که در مقدّمۀ آن به تفصیل از این تشابه یاد شده.
    2- در واکنش به چنین وضعی است که مزدک بامدادان تقسیم عادلانۀ خواسته و زن را جزو آئین خود قرار می دهد.
    3- داستان کفشگر و انوشیروان در شاهنامه

  2. کاربرانی که از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •