دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 62

موضوع: مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

  1. #21
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    جستن کبوتر شاه بر درويش و نامه نوشتن ببال او


    بود شه را کبوتري که فلک / نه پري ديد مثل او نه ملک


    در پريدن بلند پايه او / چون هماي ارجمند سايه او


    قمري از بهر بندگي کردن / پيش او رفته طوق در گردن


    حلقه چشم باز را کنده / زره زر بپايش افگنده


    کرده پرواز تا مه و انجم / دم همه سوده و شده همه دم


    روزي آن هدهد همايون فر / بسکه مي زد بگرد گردون پر


    از سر قصر شاه دور افتاد / اندک اندک ز راه دور افتاد


    بعد ازان کز هوا فرود آمد / بر سر آن گدا فرود آمد


    سر او سود بر سپهر بلند / که بفرقش هماي سايه فگند


    گفت: فرق من آشيانه تست / قطره اشکم آب و دانه تست


    آن کبوتر بفرق آن محزون / بود چون مرغ بر سر مجنون


    آتشين آه را همي افروخت / که چو پروانه بال او ميسوخت


    بعد ازان دست برد سوي قلم / تا کند حسب حال خويش رقم


    شرح بي مهري زمانه کند / نامه بنويسد و روانه کند


    قصه محنت فراق نوشت / شرح غمهاي اشتياق نوشت


    هر گه از سوز دل رقم مي زد / آتش اندر ني قلم مي زد


    چون نوشت از رقيب و از ستمش / نامه در پيچ و تاب شد ز غمش


    نامه را بر پر کبوتر بست / پر ديگر ببال او بر بست


    ره نمودش بسوي منظر شاه / کرد پرواز و رفت تا بر شاه


    مرغ روحش پريد و از سر او / تا پرد همره کبوتر او


    شاه چون خواند عرض حال گدا /گفت کز هر طرف کنند ندا


    کين همه خلق بي شماره شهر / جمع گردند بر کناره شهر


    سوي ميدان برند تير و کمان / بتماشا روند پير و جوان


    هر گروهي نشانه اي سازند / تير خود بر نشانه اندازند


    هر که در حکم ما کند تقصير / خويشتن را کند نشانه تير


    چون رسيد اين ندا بگوش گدا / خواست تا جان کند ز شوق فدا


    رفت و جا بر کنار ميدان کرد / شه دگر روز عزم جولان کرد


    هر که بيماري فراق کشيد / عاقبت شربت وصال چشيد


    هر که غمگين در انتظار نشست / شادمان در حريم يار نشست

    ویرایش توسط م.محسن : 22nd February 2014 در ساعت 09:53 PM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #22
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    رفتن شاهزاده به ميدان


    روز ديگر، که آفتاب منير / همه روي زمين گرفت بزير


    گرم شد ذره ذره آتش مهر / ذره اش تير شد، کمانش سپهر


    شه کمر بست و عزم ميدان کرد / ميل تير و کمان و جولان کرد


    گفت تا: مرکبي گزين کردند / زين زر خواستند وزين کردند


    وه! چه مرکب؟ که برقي و بادي / طرفه ديوانه اي، پريزادي


    خوش خرامي ز آب نازک تر / تيز گامي ز باد چابک تر


    نو عروسي ز ناز جلوه کنان / چون دو موي از قفا فگنده عنان


    تيزي گوش و نرمي کاکل / خنجر بيد و دسته سنبل


    تيز رو بود همچو عمر بسي / خبر از رفتنش نداشت کسي


    قاف تا قاف دور هفت اقليم / پيش او تنگ تر ز حلقه ميم


    گر رود سوي هفته رفته / بگذرد از قطار آن هفته


    شاه چون ميل اسب تازي کرد / مرکب از شوق جست و بازي کرد


    يافت از مقدمش رکاب شرف / او چو بدر و مه نو از دو طرف


    خلق هر سو دوان که: شاه رسيد / آب حيوان ز گرد راه رسيد


    چون بميدان رسيد شاه و سپاه / مهر درويش تافت در دل شاه


    ساخت تقريب سير و جولان را / بهر او گرد گشت ميدان را


    ديد در گوشه اي وطن کرده / چاک در جيب پيرهن کرده


    صفحه سينه را خراشيده / نقش غير از ورق تراشيده


    پيرهن چاک کرده در بدنش / همچو تاري ز جيب پيرهنش


    تن تاري و اضطراب درو / بلکه تاري و پيچ و تاب درو


    سينه اش کوه محنت و اندوه / چشمش از گريه چشمه بر سر کوه


    مژه ها گرد ديده نمناک / بر لب چشمه چون خس و خاشاک


    تار ريشش ز قطره ها شده پر / آمده راست همچو رشته در


    رفته از گرد در ته پرده / روي در پرده عدم کرده


    طفل اشک از براي پرده دري / بر رخ او روان بفتنه گري


    چون نظر بر جمال شاه افگند / خويشتن را بخاک راه افگند


    شاه درويش را چو يافت چنان / جانب اهل قبضه تافت عنان


    خواست درويش روي او بيند / او هم از دور سوي او بيند


    گفت: زان رو نشانه اي سازند / تير خود بر نشانه اندازند


    بسکه تير از هوا کمان داران / بر زمين ريختند چون باران


    مزرعي شد کناره ميدان / خوشه اش تير و دانه اش پيکان


    روي شه جانب هدف بودي / ليک چشمش بدان طرف بودي


    چون بسوي نشانه رو کردي / نظري هم بسوي او کردي
    ویرایش توسط م.محسن : 25th February 2014 در ساعت 08:33 PM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  4. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  5. #23
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    در تعريف کمان شاه گويد

    بر سر دست شه کماني بود / که مه نو ازو نشاني بود


    خم شده همچو ابروي خوبان / کرده هر گوشه عالمي قربان


    همچو ابروي يار در خور زه / ليک در گوشه ها فگنده گره


    چون جوانان بجنگ خو کرده / همچو شيران بحمله رو کرده


    گره افگنده بر سر ابرو / مه عيدش کمند بر بازو


    بر کمان داشت ناوک خونريز / راست همچون خدنگ مژگان تيز


    هر که او را کشيده تا سر دوش / سرو قدي کشيده در آغوش


    در تماشاي قد دلجويش / گوشه چشم مردمان سويش


    در ره دوستان فتاده بخاک / دشمنان را ز دور کرده هلاک


    شاه در علم قبضه کامل بود / چون کمان سوي تير مايل بود


    استخوان را اگر نشان کردي / تير را مغز استخوان کردي


    مور اگر آمدي برابر تير / چشم او دوختي ز يک پر تير


    چشمش از دوختن شدي چو فراز /بازش از زخم تير کردي باز


    شاه چون تير بر نشانه کشيد / آن گدا آه عاشقانه کشيد


    گفت: شاها، دلم نشان تو باد / رگ جانم زه کمان تو باد


    حلقه ديده باد زهگيرت / تا رسد گاه گاه بر تيرت


    کاش! تيرت مرا نشانه کند / تا که آيد بسينه خانه کند


    تير ني از تو بر جگر خوردن / خوشتر آيد ز ني شکر خوردن


    ني تيري که در کمان داري / کاش! آنرا بسينه ام کاري


    گر خدنگي نيايد از شستت / خود بگو: چون ننالم از دستت؟


    تا هدف غير اين گدا کردي / قدر انداز من، خطا کردي


    تا ترا استخوان نشان شده است / تنم از ضعف استخوان شده است


    مو شکافي بچشم ناوک زن / مو اگر ميشکافي اينک من


    هيچ رنجي بدست تو مرساد! / چشم زخمي بشست تو مرساد!

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #24
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    مناظره تير و کمان با يکديگر


    شاه تيري که در کمان پيوست / چون فگندش بر آسمان پيوست


    تير چون ديد کز جفاي کمان / ماند از دستبوس شاه جهان


    بيخود افگند ز آسمان خود را / بر زمين زد همان زمان خود را


    خويشتن را بقصد جنگ آراست / بکمان گفت: اي کج ناراست


    از کجي گه بر آتشت دارند / گاه اندر کشا کشت دارند


    شرم دار از قد شکسته خويش / وز ميان شکسته بسته خويش


    پيري و بهر دستگيري تو / قد من شد عصاي پيري تو


    هست بي من بسي شکست ترا / که نگيرد کسي بدست ترا


    چون ز تير و کمان سخن گويند / نام تو بعد نام من گويند


    پيش بازوي پر دلان ننگي / با وجودي که صد من سنگي


    جانب خود مکش بزور مرا / زانکه خواهي فگند دور مرا


    داري از دست سرکشي کردن / طوق و زنجير و بند در گردن


    خلق پيشت کشند صد ره بيش / تو همان پس روي، نيايي پيش


    اين صفت ها طريق پيران نيست / لايق طور گوشه گيران نيست
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  8. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  9. #25
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    جواب دادن کمان بتير و صلح کردن

    چون کمان اين سخن شنيد از تير / بر دلش زخمها رسيد از تير


    گفت: تا کي شکست پيري من؟ / بگذر از طعن گوشه گيري من


    که تو هم بعد از آنکه پير شوي / بشکني زود و گوشه گير شوي


    خويش را بر فلک مبر چندين / بپر ديگران مپر چندين


    تو ز پهلوي من شکار کني / کار فرما منم، تو کار کني


    بر سر فتنه ديده اند ترا / اره بر سر کشيده اند ترا


    تيز ماري و راست چون کژدم / همه را نيش ميزني از دم


    هر طرف کز ستيز ميگذري / ميزني نيش و تيز ميگذري


    بارها بر نشانه جا کردي / باز کج رفتي و خطا کردي


    اهل عالم ترا از آن سازند / که بگيرند و دورت اندازند


    چون ترا شاه ميکند پرتاب / تو چرا ميشوي ز من در تاب؟


    تير چون راست يافت قول کمان / صلح کرد وز جنگ تافت عنان


    باز عقد موافقت بستند / بهم از روي مهر پيوستند


    هيچ کاري ز صلح بهتر نيست / بدتر از جنگ کار ديگر نيست


    صلح باشد طريق اهل فلاح / زان جهت گفته اند صلح و صلاح




    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. کاربرانی که از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند.


  11. #26
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    واقف شدن مردم از عشقبازي و دلداري درويش و بهانه ساختن رقيب شکار را بجهت جدايي آنها


    چند روزي که شاه بنده نواز / سوي درويش جلوه کرد بناز


    مردمان پي بحال او بردند / ره بفکر و خيال او بردند


    عيب جويان بعيب رو کردند / وز سر طعنه گفتگو کردند


    که: چرا شاه با گدا يارست؟ / پادشه را خود از گدا عارست


    مسند شاه و بورياي گدا؟ / الله! الله! کجاست تا بکجا؟


    از گدا عشق شاه لايق نيست / بلکه او مدعيست، عاشق نيست


    پاکبازان دعاي شه گفتند / در معني درين سخن سفتند:


    که بدينسان شه پسنديده / کس نديدست و بلکه نشنيده


    شاه گر با گدا چنين بازد / همه کس را گداي خود سازد


    زين سخن ها رقيب واقف شد / طبع ناساز او مخالف شد


    از غضب خون او بجوش آمد / چون خم باده در خروش آمد


    گفت: اگر خون اين گدا ريزم / بهر خود فتنه اي برانگيزم


    شاه ازين قصه گر خبر يابد / رخ ز من تا بحشر مي تابد


    گر بگويم باو، گران آيد / ور نگويم دلم بجان آيد


    پس همان به که حيله اي بکنم / شاه را از گدا جدا فگنم
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  12. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  13. #27
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    حيله کردن رقيب و خبردار نمودن شاه گدا را

    روز ديگر که وقت ميدان شد / باز شه را هواي جولان شد


    آمد و کرد هم عناني او / شد مشرف بهم زباني او


    گفت: شاها، رسيد فصل بهار / معتدل شد براي ليل و نهار


    همه روي زمين گلستان شد / موسم باغ و وقت بستان شد


    سبزه از برف شد عيان امروز / عالم پير شد جوان امروز


    ابر نيسان بکوهسار آمد / باز آبي بروي کار آمد


    هيچ داني که سيل چون شده است؟ / از سر کوه سرنگون شده است


    سبزه بر هر طرف فگنده بساط / بر زمين پا نميرسد ز نشاط


    از گهرهاي شبنم و ژاله / شد مرصع پياله لاله

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #28
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    رفتن درويش بصحرا و ساکن شدنش در کوهي و منتظربودنش بمقدم شاه


    کوهي و بوالعجب کوهي / کوه دردي و کان اندوهي


    تيغ بر فرق ماه و مهر زده / سنگ بر شيشه سپهر زده


    سختش بعاشقان در جنگ / از پي جنگ دامنش پرسنگ


    تيغ او بسکه خلق را کشته / شده از کشته گرد او پشته


    هر گه از هجر يار ناليدي / کوه ازين ناله زار ناليدي


    ناله برخاستي ز هر سنگي / رفتي آن ناله تا بفرسنگي


    گريه چون کردي از سر اندوه / دجله خون روان شدي از کوه


    کله کوه چشمه سار شدي / دامن دشت لاله زار شدي


    بسکه با آهوان قرار گرفت / انس با وحش کوهسار گرفت


    آهوان رام او شدند همه / او شبان گشت و آن گروه رمه
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  16. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  17. #29
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    وصف غزال کوهي

    در صف آهوان غزالي بود / کش عجب نازنين جمالي بود


    عالم از بوي نافه اش مشکين / پيش او آهوي ختن مسکين


    شوخ چشمي بغمزه شعبده باز / چشم شوخش تمام عشوه و ناز


    گويي آن چشم شوخ در بازي / شوخ چشميست در نظر بازي


    گر چه بودند آهوان خيلي / بد گدا را بسوي او ميلي


    هر دم از مژه جاي او ميرفت / هر نفس در هواي او ميگفت:


    چشم او چشم شاه را مانند / آن بلاي سياه را مانند


    نافه او که مشک چين دارد / بوي آن زلف عنبرين دارد


    نفسش مشکبار مي آيد / زان نفس بوي يار مي آيد


    من سگ آهويي که هر نفسي / خوش دلم ميکند بياد کسي


    چون مرا نيست رنگي از رويش / لاجرم شادمانم از بويش
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #30
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    بزم آرايي لشکر بشکار

    چون ز بهر نشاط نوروزي / شد چمن پر بساط فيروزي


    غنچه و گل بعيش کوشيدند / جامه سرخ و سبز پوشيدند


    دهن تنگ غنچه خندان شد / ژاله در وي فتاد و دندان شد


    نرگس تر بروي لاله فتاد / چشم مخمور بر پياله فتاد


    برگ سوسن که سبز رنگ نمود / خنجري در ميان زنگ نمود


    لاله آتش چو در تنور افروخت / قرصها در ته تنور بسوخت


    فاخته بال و پر ز هم بگشاد / شانه شد بهر طره شمشاد


    از مي شوق مست شد بلبل / چشم خود سرخ کرد بر رخ گل


    سبزه از بس که رشته با هم بافت / چون اسطرلاب سبز بر هم تافت


    در چنين وقت و ساعتي فرخ / آن سهي سرو قامت گل رخ


    چون بعزم شکار بيرون رفت / لشکر بي شمار بيرون رفت


    بود نزديک شهر صحرايي / دور دوري، گشاده پهنايي


    خاک او سر بسر عبير آميز / باد او دم بدم نشاط انگيز


    سنبل و سوسنش همه خوشرنگ / لاله اش آبدار و آتش رنگ


    صورت وحش و طير او زيبا / همه دلکش چونقش بر ديبا


    سبز مرغان او ز سبزي پر / مرغزاري تمام سبزه تر
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اجراي برنامه‌هاي اندرويد روي رايانه‌هاي شخصي
    توسط داداشی در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th May 2011, 01:28 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th November 2009, 03:22 PM
  3. خودروي هيدروژنی از رويا تا واقعيت
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th November 2009, 07:57 AM
  4. روبات جديد با قابليت دويدن و پرش از روي موانع
    توسط Victor007 در انجمن تازه های تکنولوژی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th October 2009, 12:11 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th November 2008, 01:20 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •