دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 62

موضوع: مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا


    آغاز قصه شاه و درويش

    سخن آراي اين حديث کهن / اين چنين مي کند بيان سخن


    که: ازين پيش بود درويشي / راست کيشي، محبت انديشي


    از همه قيد عالم آزاده / ليک در قيد عشق افتاده


    الم روزگار ديده بسي / محنت عاشقي کشيده بسي


    تنش از عشق جسم بي جان بود / رگ برو همچو عشق پيچان بود


    بود در کوه گشته و هامون / کار فرهاد کرده و مجنون


    بسکه مي داشت ميل عشق مدام / عشق مي گفت در محل سلام


    از قضا چند روزي آن درويش / بر خلاف طريق و عادت خويش


    از سر کوي عشق دور افتاد / در سراپرده سرور افتاد


    ني بدل داغ اشتياقي داشت / ني بجان آتش فراقي داشت


    دلش آزاده از جفاي حبيب / جانش آسوده از بلاي رقيب


    شکر مي گفت، زانکه روزي چند / بود در کنج عافيت خرسند


    گر چه مي خواست ترک محنت عشق / بود در خاطرش محبت عشق


    عاشقي گر چه محنت انگيزست / محنت او محبت انگيزست


    خواست، القصه، عاشق صادق / که: دگر بار، اگر شود عاشق


    عاشق سرو قامتي باشد / که بقامت قيامتي باشد


    با وجود جمال صورت خوب / باشد او را کمال سيرت خوب


    از کمال کرم وفاداري / نه ز عين ستم جفاگاري


    بهواي چنين دلارامي / مي زد از شوق هر طرف گامي


    سوي باغي گذر فتاد او را / که نشان از بهشت داد او را


    چهره باغ و طره سنبل / اين يکي حلقه حلقه و آن گل گل


    طرفه تر آنکه روي گل گل او / ظاهر از حلقهاي سنبل او


    لاله را از پياله اش داغي / گو: چه حاليست در چنين باغي؟


    سبزه در وي چو خضر جا کرده / علم سبز در هوا کرده


    بهر دفع خمار نرگس مست / نصف نارنج داشت در کف دست


    گل بخوش بويي نسيم صبا / پيرهن کرده از نشاط قبا


    دو لب خويش از فرح خندان / شکل دندانه بر لبش دندان


    منظري داشت همچو خلد برين / برتر از آسمان بروي زمين


    بام افلاک پيش منظر او / بود چون سايه پست در بر او


    ماه و خورشيد فرش آن در بود / خشتي از سيم و خشتي از زر بود


    زير ديوارش، از براي نشاط / بود گسترده صد هزار بساط

    ادامه دارد ...




    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 14 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    آغاز قصه شاه و درويش

    زير ديوارش، از براي نشاط / بود گسترده صد هزار بساط


    طوف آن باغ چون ميسر شد / ميل درويش سوي منظر شد


    ناگهان ديد مکتبي چو بهشت / در و ديوار آن عبير سرشت


    وه! چه مکتب؟ که رشک بستانها / بوستاني درو گلستانها


    اهل مکتب همه بحسن و جمال / سالشان کم، جمالشان بکمال


    يکي ابروي کج عيان کرده / سر «نون و القلم » بيان کرده


    يکي از شکل قد و زلف و دهان / از «الف، لام و ميم » داده نشان


    همچو «والشمس » آن يکي روي / همچو «والليل » آن يکي را موي


    هر که در مکتبي چنين شد خاص / خواند «الحمد» از سر اخلاص


    بود سر خيل آن همه ماهي / ملک اقليم حسن را شاهي


    طرفه شهزاده اي اي بحسن ادب / طرفه تر آنکه «شاه » داشت لقب


    سرو قدي، که چون قدم ميزد / هر قدم عالمي بهم ميزد


    شوخ چشمي، که چون نگه ميکرد / خانه مردمان تبه ميکرد


    پيش آن چشم خوابناک سياه / سرمه بي قدر، همچو خاک سياه


    بودش از زهر چشم مژگانها / همچو زهر آب داده پيکانها


    سنبلي بر سمن کشيده چو جيم / کاکلي برقفا فگنده چو ميم


    چون نمک ريخته تکلم او / شکر آميخته تبسم او


    شکل ابروي آن خجسته تذور / دو پر زاغ بود بر سر سرو


    چشمه آب زندگي لب او / موج آن آب سيم غبغب او


    از دهانش نشانه هيچ نبود / جز سخن در ميانه هيچ نبود


    آن دهان هيچ و آن ميان هم هيچ / جز خيالي نبود و آن هم هيچ


    گر ميانش خيال خواهد بود / آن خيال محال خواهد بود


    مشکلي هر که پيشش آوردي / او روان حل مشکلش کردي


    بود وقت سخن فسون سازي / خرده داني و نکته پردازي


    بسکه درويش گشت مايل او / ماند در حسرت شمايل او


    هر دمش مي فزود حيراني / حيرتي، آن چنان که ميداني


    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  4. 12 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    آغاز قصه شاه و درويش

    هر دمش مي فزود حيراني / حيرتي، آن چنان که ميداني


    شاه گفتش: چنين خموش مباش / لب بجنبان، تمام گوش مباش


    گر ترا هست مشکلي در دل / بکن از من سؤال آن مشکل


    چيست؟ گفت آن يگانه آفاق / آنکه هم جفت باشد و هم طاق؟


    گفت: آن ابروان پر خم ماست / کج تصور مکن، که گفتم راست


    گر چه جفت اند آن دو بي کم و بيش / ليک طاقند در نکويي خويش


    گفت: آري، جواب آن اينست / شاه را صد هزار تحسينست


    شاه گفتا که: در کدام کتاب / خوانده اي اين چنين سؤال و جواب؟


    گفت: هرگز نخوانده ام سبقي / پيش کس نگذرانده ام ورقي


    بهره اي از سواد نيست مرا / غير خواندن مراد نيست مرا


    خانه چشمم از سواد تهيست / بي سواديش عين روسيهيست


    تا نخواني بدل سروري نيست / ديده را بي سواد نوري نيست


    چونکه شه را شد اعتقاد برو / الف و با نوشت و داد برو


    ميل درويش زان يکي صد شد / گفت: اين بار کار من بد شد


    دست بر سر نهاد و زار گريست /که: درين عاشقي نخواهم زيست


    چون بهم حسن و خلق يار شود / عشق عاشق يکي هزار شود


    خوبرويي که هست عاشق دوست / در جهان هر که هست عاشق اوست


    گر چه درويش ذوفنوني بود / در ره عشق رهنموني بود


    لوح تعليم در کنار نهاد / سر تعظيم پيش يار نهاد


    اي بسا خرده بين که آخر کار / سوي مکتب رود چو اول بار


    اين بود عشق ذوفنون را ورد / که کند اوستاد را شاگرد


    عشق چون درس خود کند بنياد / بشکند تخته بر سر استاد


    در سبق آشکار مي نگريست / ليک پنهان بيار مي نگريست



    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 12 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #4
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    در آزاد شدن شهزاده از مکتب و ملول بودن درويش

    يار هر گه درو نظر ميکرد / او نظر جانب دگر ميکرد


    گر چه عاشق بود خراب نظر / ليک او را کجاست تاب نظر؟


    هر گه آن نوش خند شکر لب / جانب خانه رفتي از مکتب


    حال درويش ز آن برآشفتي / گريه آغاز کردي و گفتي:


    بي تو در مکتبم پريشان حال / همچو ديوانه در کف اطفال


    زندگي موجب ملال منست / عرش و کرسي گواه حال منست


    هست، دور از تو، دفتر و خامه / آن سيه کار و اين سيه نامه


    قامتت را الف هوا خواهست / ها ز شوقت دو چشم بر راهست


    صاد چشم اميد ببريده / همچو کاغذ سفيد گرديده


    دور از آن چشم نيست نقطه صاد / که برون آمدست نقطه ضاد


    دال بي طره تو بد حالست / اينکه خم شد قدش، بر آن دالست


    سين ز هجران آن لب خندان / لب حسرت گرفته بر دندان


    همچو شينست بي تو سرکش کاف / که کند سينه را شکاف شکاف


    جانب قاف گر شوم نگران / آيدم همچو کوه قاف گران


    لام بي سنبل تو قلابيست / کز غم او دل مرا تابيست


    بي جمال تو بر تن محزون / نعل و داغيست نون و نقطه نون


    غير ازين گونه حرف کم ميگفت / حرف ميديد و حرف غم ميگفت


    وقت خواندن ز هيبت استاد / چون ز طفلان برآمدي فرياد

    ادامه دارد
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  8. 12 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  9. #5
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    در آزاد شدن شهزاده از مکتب و ملول بودن درويش

    وقت خواندن ز هيبت استاد / چون ز طفلان برآمدي فرياد


    او هم آواز و هم زبان مي شد / پس بتقريب در فغان ميشد


    هر گه از شوق گريه ميکردي / صد هزاران بهانه آوردي


    که: غريبم درين ديار بسي / در غريبي چو من مباد کسي


    ياد يار و ديار خود کردم / گريه بر روزگار خود کردم


    چون خبر يافتي که آمد شاه / زود فارغ شدي ز گريه و آه


    که: دگر آه و ناله بي ادبيست / آه! ازين گريه، اين چه بوالعجبيست؟


    گفتي از هر طرف حکايتها / کردي از هر کسي روايتها


    بود از آن نکته هاي خاطر خواه / غرض او قبول حضرت شاه


    شاه را ساختي بخود مشغول / خويش را نيز پيش او مقبول


    آري، اينست کار عاشق زار / تا کند جا هميشه در دل يار


    شب چو آمد ز خدمت استاد / شاه و طفلان همه شدند آزاد


    او گرفتار ماند در مکتب / با دروني سيه تر از دل شب



    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 12 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #6
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    حال گدا بوقت شب در جدايي شاهزاده

    چون شب تيره در ميان آمد / دل درويش در فغان آمد


    که: دل شب چرا ز مهر تهيست؟ / تيره شد روزم، اين چه رو سيهيست؟


    چه شد آيا گرفت ماه امشب؟ / باشد از دود دل سياه امشب


    هيچ شب اين چنين سياه نبود / گويي امشب چراغ ماه نبود


    شد پر از دود گنبد گردون / روزني نيست تا رود بيرون


    همه روي زمين سياه شد، آه! / که نشستم دگر بخاک سياه


    جان شيرين رسيد بر لب من / صد شب ديگران و يک شب من


    بلکه اين صد شبست، نيست شکي / که بخونم همه شدند يکي


    وه! که خورشيد رو بره کرده / رفته و روز من سيه کرده


    آسمان واقفست از غم من / که سيه پوش شد بماتم من


    صبح از من نميکند يادي / آخر، اي مرغ صبح، فريادي!


    کوس امشب غريو کم دارد / ز آب چشمم مگر که نم دارد؟


    قمري از بانگ صبح لب بربست / تا شد از ناله ام فغانش پست


    ديده ها بر ستاره تا دم صبح / چون شفق ميگريست از غم صبح

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  12. 12 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  13. #7
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    حالات شاه و گدا در مکتب


    صبح دم کز نسيم مهر افروز / دور شد طره شب از رخ روز


    شست دوران ز آب چشمه مهر / ظلمت شب ز کارگاه سپهر


    سوخت بر مجمر سپهر بلند / ز آتش مهر دانه هاي سپند


    آفتاب از فلک هويدا شد / قطره ها ريخت، چشمه پيدا شد


    مهر از چرخ نيلگون سر زد / يوسف از آب نيل سر بر زد


    آتش موسوي بطور آمد / ظلمت شب برفت، نور آمد


    بعد ظلمت، برين بلند ايوان / روي بنمود چشمه حيوان


    شه، که صد ناز و عشوه در سر داشت / ناگه از خواب ناز سر برداشت


    از گريبان ناز سر بر کرد / سر برآورد و فتنه را سر کرد


    هم کله کج نهاد بر سر خويش / هم قبا چست کرد در بر خويش


    حلقه زلف ساخت زيور گوش / چين کاکل فگند بر سر دوش


    بر ميان همچو موي بست کمر / صد کمر بسته را شکست کمر


    قد برافراخت همچو عمر دراز / سوي مکتب قدم نهاد بناز


    چم درويش مستمند براه / گهر افشان براي مقدم شاه


    ناگه آن سرو ناز پيدا شد / فتنه رفته باز پيدا شد



    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 11 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #8
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    حالات شاه و گدا در مکتب


    ناگه آن سرو ناز پيدا شد / فتنه رفته باز پيدا شد


    چون بديد آن جمال زيبايي / کرد بنياد ناشکيبايي


    دل و جانش در اضطراب افتاد / مست بيخود شد و خراب افتاد


    دم بدم حال او دگرگون شد / من چگويم: که حال او چون شد؟


    شاه چون ديد بيقراري او / در دلش کار کرد زاري او


    پيش او رفت و گفت: حال تو چيست؟ / در چه انديشه اي؟ خيال تو چيست؟


    ساعتي با گداي خود بنشست / رفت آنگه بجاي خود بنشست


    جاي در پيشگاه خانه گرفت / و آن گدا جا بر آستانه گرفت


    بسکه بودند هر دو مايل هم / جا گرفتند در مقابل هم


    چشم بر چشم و ديده بر ديده / هر زمان سوي يکدگر ديده







    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  16. 10 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  17. #9
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    در فسون سازي شهزاده بمعلم بجهت دلداري درويش

    شاه چون در گدا نظر ميکرد / مهر او در دلش اثر ميکرد


    خواست تا پيش خويشتن خواند / گفت: درويش پيش من خواند


    کس نگويد بغير من سبقش / ننويسد کس دگر ورقش


    هر که بر حرف او نهد انگشت / کنم انگشت او برون از مشت


    هر که بر لوح او رقم سازد / تيغ من دست او قلم سازد


    بعد ازين گفتگو بپيشش خواند / ساخت تقريب، نزد خويشش خواند


    بهر تعليم چون تکلم کرد / عاشق از شوق دست و پا گم کرد


    دال ميگفت، او الف ميخواست / که يکي بود پيش او کج و راست


    شاه زان هيچ بر نمي آشفت / نرم نرمک باو سبق ميگفت


    شاه درويش دوست مي بايد / تا ازو عالمي بياسايد


    خاصه شاهان ملک دين، يعني / پادشاهان صورت و معني


    آه! ازين کافران سنگين دل / که بلاي دلند، مسکين دل!


    هر زمان فتنه اي برانگيزند / بي گنه خون عاشقان ريزند


    هر نفس آتشي برافروزند / بي سبب جان بيدلان سوزند


    شهسواران عرصه جانها / آفت عقلها و ايمانها


    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 9 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #10
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    حال عشق شاهزاده با گدا

    باز چون ظلمت شب آمد پيش / مبتلاي فراق شد درويش


    بامدادان که طفل اين مکتب / صفحه را شست از سياهي شب


    آسمان زد برسم هر روزه / قلم زر بلوح فيروزه


    اهل مکتب ز خواب برجستند / بخيال سبق ميان بستند


    با قد همچو سرو و روي چو ماه / همه جمع آمدند، غير از شاه


    دل درويش هيچ از آن نشکفت / هر دم آهسته زير لب ميگفت:


    همه هستند، يار نيست، چه سود؟ / سرو من در کنار نيست، چه سود؟


    يار مي بايد و نمي آيد / غير مي آيد و نمي بايد


    بود شهزاده را يکي همزاد / که ز مادر بشکل او کم زاد


    واقف از حال شاه در همه حال / همدم و همنشين او مه و سال


    چون بسي بي قرار شد درويش / گفت با او ز بيقراري خويش


    که: چرا دير کرد شاه امروز؟ / ساخت روز مرا سياه امروز


    آفتاب مرا چه آمد پيش؟ / که نيامد برون ز خانه خويش


    برده خواب صبوح از دستش / يا مي ناز کرده سر مستش؟


    تا سحر گه نشسته بود مگر؟ / ور نه تا چاشت چيست خواب سحر؟


    بود در گفتگو که آمد شاه / شد ز گفت و شنودشان آگاه


    رشکش آمد که عاشق نگران / نگرانست جانب دگران


    چشم عاشق بيار بايد و بس / عاشقي کي رواست پيش دو کس؟


    گفت: هي!هي! عجب خطا کردم! / که باين بوالهوس وفا کردم


    گر وفايي درين گدا بودي / اين چنين دربدر چرا بودي؟


    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اجراي برنامه‌هاي اندرويد روي رايانه‌هاي شخصي
    توسط داداشی در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th May 2011, 01:28 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th November 2009, 03:22 PM
  3. خودروي هيدروژنی از رويا تا واقعيت
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th November 2009, 07:57 AM
  4. روبات جديد با قابليت دويدن و پرش از روي موانع
    توسط Victor007 در انجمن تازه های تکنولوژی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th October 2009, 12:11 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th November 2008, 01:20 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •