در آزاد شدن شهزاده از مکتب و ملول بودن درويش
يار هر گه درو نظر ميکرد / او نظر جانب دگر ميکرد
گر چه عاشق بود خراب نظر / ليک او را کجاست تاب نظر؟
هر گه آن نوش خند شکر لب / جانب خانه رفتي از مکتب
حال درويش ز آن برآشفتي / گريه آغاز کردي و گفتي:
بي تو در مکتبم پريشان حال / همچو ديوانه در کف اطفال
زندگي موجب ملال منست / عرش و کرسي گواه حال منست
هست، دور از تو، دفتر و خامه / آن سيه کار و اين سيه نامه
قامتت را الف هوا خواهست / ها ز شوقت دو چشم بر راهست
صاد چشم اميد ببريده / همچو کاغذ سفيد گرديده
دور از آن چشم نيست نقطه صاد / که برون آمدست نقطه ضاد
دال بي طره تو بد حالست / اينکه خم شد قدش، بر آن دالست
سين ز هجران آن لب خندان / لب حسرت گرفته بر دندان
همچو شينست بي تو سرکش کاف / که کند سينه را شکاف شکاف
جانب قاف گر شوم نگران / آيدم همچو کوه قاف گران
لام بي سنبل تو قلابيست / کز غم او دل مرا تابيست
بي جمال تو بر تن محزون / نعل و داغيست نون و نقطه نون
غير ازين گونه حرف کم ميگفت / حرف ميديد و حرف غم ميگفت
وقت خواندن ز هيبت استاد / چون ز طفلان برآمدي فرياد
ادامه دارد
علاقه مندی ها (Bookmarks)