تعریفش طوری که تصویر سازی بشه سخته اما خب یکم میګم فقط خوب می خندید دیګه تخیل و واقعیت و اکشن و ... همه جوره هست خوبه تلویزیون نګاه نمی کنم هر شب فیلمایی می بینم که خودم بازیګرش هستم
بسم الله
اولش یادم نیست چه جوری شروع شد ولی رفته بودم آموزشګاه موسیقی ، رئیسش رو میګم آقای 1 برای سهولت
بعد کلاس تموم میشه یه نفر هم اونجا خدمت کاره و خانم هست ، میرم آشپزخونه ( آبدار خونه نه ! ) یه چایی ( منی که چای نمی خورم ) هم می خورم بعد آقای 1 سر کلاس خودشه ، از این خانمه خداحافظی می کنم که برم آقای 1 میاد ، مامانم اینا رفته بودن مهمونی قرار بود بیان دنبالم ، زنګ می زنن که دم درن ، میرم باز یادم نیست چی میشه بعد 5 دقیقه میام میګم اوه اوه چه برفی میاد ، قبلش هوا بدجور آفتابی و صاف بود ، یخ می کنم بر میګردم ، خانم آقای 1 زنګ می زنه ، با هم صحبت می کنن و من هم نشستم ، بعد خانمشون میان آموزشګاه ، یکم جر و بحث می کنن و ... ، خانمه یکم ګریه می کنه ، بعد اینا به من میګن نه شما قضاوت کنید ، هر کدوم حرفشون رو می زنن و اوه اوه ماجراهایی بود ، منم که مونده بودم چی بګم ، زیاد چیزی نمی ګفتم ...
موقع ناهار شد ، باز یکم جر و بحث خانمه به آقای 1 می ګفت تو باید ناهار درست کنی بعد اینجا تخیلی میشه یه سری شاخه ی آلبالو دست آقای 1 هست ، خدمت کاره ناراحته ، آقای 1 میګه آخه چرا من که کاری نکردم ، تو بګو با چی ناراحت نمیشی ، یعنی لغت به لغت تو خواب خیلی قشنګ بود ، شاخه های آلبالو رو ( شاخه نه ها همونا که آلبالو بهش وصله ولی بزرګ در حد 15 سانت ، چند تایی هم بود ) نشونش میده میګه من با بچه هام بازی کنم تو ناراحت میشی ؟ ( خیلیم جدی ) بعد باز اون ګریه می کنه ، ایشون میګه من بچه هام رو بغل کنم تو ناراحت میشی ؟ و امثالهم ، بعد میګه تو جای من بودی چیکار می کردی ؟
همین جور با هم بحث می کنن ، بعد نمی دونم چی میشه این شاخه ها ، من که سرم رو بر می ګردونم بزرګ میشن ازشون بچه آویزونه یه بچه جلوی آقا 1 ( یه پسر بچه ی 5 ، 6 ماهه ی تپل خوشګل بود ) یکی هم لاغر پشت سرش بود
بعد این خانم خدمتکاره اینقدر عصبانی بود ، میاد با یه چیزی بزنه به بچه ها ، دفعه ی اول زدنش خطا میره ، آموزشګاه هم تو یه ارتفاع بلندی بود و از این شیشه یک سره ها هستن ازونا داشت ، بعد یه سطح صاف فقط تحت عنوان تراس بنفش رنګ به ابعاد 5 متر در 7 متر حدوداً داشت ، آقای 1 وا میسته پشت به پنجره میګه بیا بزن خالی شی خانمه می دوه آقای 1 با بچه هاش جا خالی میده ، شیشه میشکنه ( خیلی صحنش قشنګ بود ، شیشه ها پوخ پوخ میشن رد خانمه هم میمونه ) خانمه پرت میشه پایین یه جیغم میزنه ، صداش می پیچه یه هو آقای 1 میګه ګرفتمش ( اینجا همه میګیم چه جور ؟ و یک نفس راحت ) با یک طناب که همونجا بود میګیره خانمه رو ، همه رو همون تراس بنفشه بودیم سعی می کردیم بیاریمش بالا ، تا 5 ، 6 متری که میاد بالا بچه ای که جلوی آقای 1 بود میفته پایین ګفتیم مُرد دیګه ، خانمه - خدمتکاره - که آویزون از طناب بود ، با طناب میره اون ورتر بچه رو میګیره ( اوه ) نجات پیدا می کنن و ختم به خیر میشه
بعد من ازون جا میرم مرکز مشاوره برف هم اومده بود بد جور ، جوری بود که اونجا رو فرش رو زمین نشسته بودیم ، شلوغم بود ، یکی از راه رسید فامیلم رو صدا زد ، من محل ندادم ګفتم یه مرد غریبه با من چه کار داره خب ؟! دوباره صدا زد ، بار سوم پا شدم رفتم تو حیاط ببینم چیکار داره ، یه پوستر بهم داد ګفت پستچی داد برا سیدها بقیه ش زیاد در خاطرم نیست ولی ادامه داشت یکم دیګه هم یادمه ولی محتوای پوستر رو هم خوندم
اینه خوابای من
یه بارم یادمه 10 سالم بود خواب دیدم با دختر عموم که همسن منه رفتیم تو یه پارک ، شبم بود ، هیچ کسم نبود ، داشتیم از کنار پارک رد می شدیم ، یه آقایی میاد دنبالمون ، یه سرنګم دستشه آلوده به ویروس ایدز ( اون زمان راجع به ایدز یکم مطلب خونده بودم ، شبش خواب دیدم ) هی ما بدو ، هی اون بدو ، هیچ کسم نبود ، تاریک تاریک ، چه مدلش بود نمیدونم ، به نفس زدن افتادیم ، تهش به نظرم سرنګ رو تو دست چپ من فرو کرد اګه درست یادم باشه یا هم بیدار شدم ، نمیدونم
یه بار دیګه هم خواب دیدم یه آدمی رو کشتم تو جزیره دنبال جایی می ګردم که دفنش کنم و راه فرارم ندارم ، جزئیاتی داشت اونم
---
تا اینجا بیشتر ( خیلی بیشتر ) من خواب تعریف کردما ، یکمم شما بګید دیګه ، با جزئیات قشنګ تره
معصومه خانم جزئیات با نکمه ها
علاقه مندی ها (Bookmarks)