درشکه ها و سنگفرش: احیای هویت فراموش شده

حافظ صحبت از "آن" می کند. "آنی داشتن".تهران "آن "ندارد. تهران "این"است.خود "این".

شهر به مثابه ارگانیسمی پویا،موجودی زنده است که در همه ابعاد و اجزاء سرشار از حرکت است، حرکتی که خود اصل لازم و نه کافی برای بقای شهر است.تهران، این کلان شهر گسترش یافته از هر سو، مفهوم حرکت را به غایت در دل خود داراست.حرکتی پر جوش و خروش، لجام گسیخته و مملو از تضاد .پرسش این جاست که در کنارآن اصل لازم، چه بر سر اصل کافی بقای شهر می آید و چگونه می توان آن را جست و به آن پرداخت؟ و پس از آن چگونه چالش دیالکتیکی این دو،ما را به سنتزی از بقا می رساند. یا به تعبیری دیگر کدام میانه راهی ما را از کثرت (تنیدگی و لجام گسیختگی شهر) به وحدت (بقا) می برد.


انسان اگر در تلون و گونه گونی محیط، هدف، شخصیت و فعالیت آشفته شود، در اين بين تنها چیزی که می توان به آن دست یازید "هویت"است: این منم. بدین گونه است که هرگونه حرکت، تحول، بحران تنها زمانی معنی می یابد که بتوان فراتر از اجزاء، به فهم "هویت" پرداخت. و این هویت واحد همان مقوله ای است که می توان به مدد آن شهر را از دل بحران بیرون کشید.


تهران، حرکت از هر نوع را به تمام و کمال داراست و این موضوع او را به موجودی از هم گسیخته مبدل کرده که گویی نمی توان هویتی پایا و منطبق بر واقعیت برای او قائل بود. بازار تهران-بخشی از این شهر- را هم می توان نمونه ای مشابه و در ابعاد کوچکتر دانست. و حتی در این ماکت گونه ای از کلیت شهر، التهاب را تنها با چند دقیقه ای پرسه زدن می توان حس کرد. پس حلقه گمشده در این بازی همان هویت (اصل کافی) است که وجودش در تعامل با "حرکت" موجب تناوردگی می شود و ایجاد بقا.


به جرئت می توان گفت که بازار از هرگونه نمودی از هویت (که ما را به یکپارچگی فضا برساند) تهی است.هر چه هست بناهای انگشت شمار و تک افتاده است که مارا به یکپارچگی فضایی نمی رسانند. جریان روزمره و سریع اقتصاد در هم پیچیده، گویی شیره جان آن منطقه را کشیده و هیچ باقی نگذاشته . همین است که ما را وا میدارد به فرآیندهای اصلی "نوسازی، بهسازی ، بازسازی" ، تا بتوان هویت از دست رفته را بازگرداند.از آنجا که عناصر وحدت بخشی را در اکنون نمی توان یافت و یا به پس زمینه ای مبهم رانده شده اند، انگار بازگشت به گذشته و وام گرفتن از تاریخ بهترین راه باشد، تاریخ به عنوان عنصری همیشه زنده و همواره غایب.


دو سه سال پیش،اگر گذرت به بازار بزرگ می افتاد با صحنه ای مواجه می شدی که گویی یک تئاتر کمدی - تراژدی نبرد دو ملت را در دوران باستان به تصویر کشیده است.فوج فوج موتورسیکلت هایی که در پشت هر چراغ قرمز، فرمان حمله را انتظار می کشند و باربرهایی با گاری همان سربازان پیاده نظام نبرد هستند. در این میان شهروندان به مثابه مخاطبان این رویداد، با نگاههایی پریشان و خسته ، توده ای گنگ خوابدیده هستند شمارش لحظه ها می کنند برای فرار از مهلکه. اما اکنون رسیدن به بازار تو را غافلگیر می کند:گذرگاههایی عریض، معابری فرش شده از سنگ و صدای سم اسبان درشکه در پس زمینه آن، انگار فضا را برای نفس کشیدن کمی باز کرده.

منبع: سازمان زیباسازی شهر تهران