که اون هم گفت : حدود یک ربع پیش سه چهارتا جوون که فکر کنم یکیشون هم زخمی بود با سرعت داشتن توی جاده می دویدند ولی با یک ماشین که داشت با سرعت زیاد حرکت می کرد تصادف کردند . بعدشم مردم روستا کمکشون کردن و بردنشون که دوا درمونشون کنن . نمیدونم ولی فکر کنم حال یکیشون خیلی بد بود ، اصلا شایدم مرده بود . راستشو بخواین من پاهام علیله ، خیلی دوست داشتم بهشون کمک کنم ولی نمیتونم راه برم دیگه ... . دیگه هم جوابمونو نداد . حتی نگفت سرنشین های ماشین چند نفر بودند ... وقتی هم که ازش پرسیدیم مجروح هارو به کدوم مرکز درمانی بردن خندید و گفت: مرکز درمانی؟ بچه جون تا حالا این جا نیومدی نه؟ این جا مرکز درمانیش کجا بوده ، لابد یکی بردتشون خونش تا دوا درمونشون کنه ...
یک دفعه یاد صادق افتادم . اون چند تا نامرد الان تو خونه یکی از همین روستایی ها بودند و از ما هم که کاری برنمی اومد . الان جسد صادق سرگردنه میونه یه عالمه برف مونده بود . به حسین گفتم گازش رو بگیره بریم سراغ صادق ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)