مىگویند: سران قریش مانند «ولید»، «عاص»، «اسود» و «امیّه» با پیامبر ملاقات و درخواست کردند که براى رفع اختلاف، طرفین خدایان یک دیگر را بپذیرند. در همین موقع، سوره «الکافرون» در پاسخ درخواست آنان نازل شد و پیامبر مأمور گشت که در پاسخ آنها بگوید:
«لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ؛ آنچه را شما مىپرستید عبادت نمىکنم و شما نیز پرستنده خداى من نخواهید بود».
با این حال، پیامبر علاقهمند بود که با قریش کنار بیاید و با خود مىگفت: اى کاش! دستورى نازل مىگردید که فاصله ما را از قریش کمتر مىساخت. روزى در کنار کعبه با صداى دل نشین خود، سوره والنجم را مىخواند؛ هنگامى که به این دو آیه رسید:
«أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى، وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى (نجم آیه 19 و 20.)
مرا از «لات» و «عزّى» و «منات» (نامهاى بتان بتپرستان بودند) خبر دهید»ناگهان شیطان بر زبانش این دو جمله را جارى ساخت: «تلک الغرانیق العلى، منها الشّفاعة ترتجى؛ اینها غرانیق عالىمقامند، شفاعت آنها مورد رضایت است.»
سپس باقى آیات را خواند. هنگامى که به آیه سجده رسید،خود پیامبر و تمام حاضران اعم از مسلمان و مشرک در برابر بتها سجده کردند؛ جز «ولید» که بر اثر پیرى موفق به سجده نشد.
غلغله و شادى در مسجد بلند شد و مشرکان گفتند: «محمد» خدایان ما را به نیکى یاد کرده است.
خبر صلح «محمد» با قریش به گوش مهاجران مسلمان حبشه رسید و این صلح وسیلهاى شد که گروهى از آنها از اقامتگاه خود (حبشه) برگشتند، ولى پس از بازگشت، دیدند وضع دو مرتبه دگرگون شده و فرشته وحى بر پیامبر نازل شده و او را بار دیگر به پیکار با مشرکان مأمور ساخته و گفته که این دو جمله را شیطان بر زبان تو جارى ساخته است و من هرگز چنین جملههایى نگفته بودم. در این مورد، آیههاى 52 تا 54 سوره حج نازل شد.
طبرى ج 2، ص 75- 76 به افسانه غرانیق اشاره کرده و خاورشناسان نیز آن را با آب و تاب بیشترى نقل کردهاند.
منبع
علاقه مندی ها (Bookmarks)