به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی_ حکایت های روزگار خود را بگویید!

[farhad_jomand]

[farhad_jomand]

[farhad_jomand]

در زندگـﮯ بـرآﮮ هر آدمـﮯ !

از یـڪ روز،

از یـڪ جــآ،

از یـڪ نفـر،

بـہ بعـد...!

دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیستــ!

نـہ روزهآ، نـہ رنگ هآ، نـہ خیـآبـآטּ هآ

همـہ چیـز مـﮯ شـود:

دلتنگـﮯ...!

[farhad_jomand]

از خودم که مینویسم فقط نـاشـی گریهایم روی برگه ام رژه میروند
از تـو که مینویسم فقط لاشـی گریها . . .
از هرزگیه من تا بردگیه تو فاصله زیادیست
من به نگاهای دست نخورده ناخنک میزنم
تــو به پـس مـانـده های کنار خیابان خـروار خـروار چـنـگ میزنی . . .

[farhad_jomand]

[يمنا]

دیشب خدارو دیدم...

گوشه ای آرام میگریست...

من هم کنارش رفتم و گریستم...

هر دو یک درد داشتیم ...

" آدم ها...."

[farhad_jomand]

رسم خوبها همین استحرف آمدنشان شادت می کند و ماندنشانبا دلت چنان می کند که هنوز نرفته ، دلتنگشان می شوی

[farhad_jomand]

به جرم وسوسه

چه طعنه ها که نشنیدی حوا

پس از تو

همه تا توانستند آدم شدند !

... چه صادقانه حوا بودی ...

و چه ریاکارانه آدمیم!

[farhad_jomand]

اگر باگریه دریایى بسازم
اگر باخنده رویایى‎ ‎بسازم
اگرخنده شوددرمن‎ ‎فراموش
اگر گریه شودبامن‎ ‎هم اغوش
توراهرگزنخواهم‎ ‎کردفراموش

[farhad_jomand]

در سایه های اشک تو تصویر میشوم ..

با واژه های شعر تو تعبیر میشوم ..

با آخرین نگاه دوچشم جوان تو ..

من قطره قطره میچکم و پیر میشوم..