[
[
از خودم که مینویسم فقط نـاشـی گریهایم روی برگه ام رژه میروند
از تـو که مینویسم فقط لاشـی گریها . . .
از هرزگیه من تا بردگیه تو فاصله زیادیست
من به نگاهای دست نخورده ناخنک میزنم
تــو به پـس مـانـده های کنار خیابان خـروار خـروار چـنـگ میزنی . . .
[
[
دیشب خدارو دیدم...
گوشه ای آرام میگریست...
من هم کنارش رفتم و گریستم...
هر دو یک درد داشتیم ...
" آدم ها...."
رسم خوبها همین استحرف آمدنشان شادت می کند و ماندنشانبا دلت چنان می کند که هنوز نرفته ، دلتنگشان می شوی
[
به جرم وسوسه
چه طعنه ها که نشنیدی حوا
پس از تو
همه تا توانستند آدم شدند !
... چه صادقانه حوا بودی ...
و چه ریاکارانه آدمیم!
[
اگر باگریه دریایى بسازم
اگر باخنده رویایى بسازم
اگرخنده شوددرمن فراموش
اگر گریه شودبامن هم اغوش
توراهرگزنخواهم کردفراموش
[
در سایه های اشک تو تصویر میشوم ..
با واژه های شعر تو تعبیر میشوم ..
با آخرین نگاه دوچشم جوان تو ..
من قطره قطره میچکم و پیر میشوم..
[
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)