دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 77

موضوع: قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

  1. #1
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    Post قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    و این آغاز انسان بود

    از بهشت که بیرون امد ، دارایی اش فقط یک سیب بود . سیبی که به وسوسه آن را چیده بود . و مکافات این وسوسه هبوط بود .

    فرشته ها گفتند : تو بی بهشت می میری . زمین جای تو نیست . زمین همه ظلم است و فساد . انسان گفت : اما من به خودم ظلم کرده ام . زمین تاوان ظلم من است . اگر خدا چنین می خواهد ، پس زمین از بهشت بهتر است .

    خدا گفت : برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد ؛ زمینی آکنده از شر و خیر ، آکنده از حق و از باطل ، از خطا و از صواب ؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو بازخواهی گشت وگرنه ...

    و فرشته ها همه گریستند . اما انسان نرفت . انسان نمی توانست برود . انسان بر درگاه بهشت وامانده بود . می ترسید و مردد بود .

    و آن وقت خدا چیزی به انسان داد . چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت .

    انسان دست هایش را گشود و خدا به او " اختیار " داد .

    خدا گفت : حال انتخاب کن . زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی . برو و بهترین را برگزین که بهشت ، پاداش به گزیدن توست .

    عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد ، تا تو بهترین را برگزینی . و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد . رنج و نبرد و صبوری را . و این آغاز انسان بود .


    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  2. 6 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    فرشته فراموش کرد

    فرشته تصمیمش را گرفته بود . پیش خدا رفت و گفت :
    خدایا ، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم . اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه . دلم بی تاب تجربه ای زمینی است .

    خداوند درخواست فرشته را پذیرفت .

    فرشته گفت : تا بازگردم ، بال هایم را اینجا می سپارم ؛ این بال ها در زمین چندان به کار من نمی آید .

    خداوند بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت : بال هایت را به امانت نگاه می دارم ، اما بترس که زمین اسیرت نکند زیرا که خاک زمینم دامنگیر است .

    فرشته گفت : باز می گردم ، حتماً باز می گردم . این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد .

    فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته بی بال تعجب کرد . او هر که را می دید ، به یاد می آورد . زیرا او را قبلاً در بهشت دیده بود . اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت برنمی گردند .

    روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد . و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته دور و زیبا به یاد نمی آورد ؛ نه بالش را و نه قولش را .

    فرشته فراموش کرد . فرشته در زمین ماند . فرشته هرگز به بهشت برنگشت .


    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  4. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  5. #3
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    حق نام دیگر من بود

    پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد ، خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود : آی ، ای انسان زندگی کن و بدان که در آزمون زندگی این ابر و این خورشید فراوان به کارت می آید .

    انسان نفهمید که خدا چه می گوید ، پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را قدری باز کند .

    خداوند گفت : این ایر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست . زمین من آکنده از حق و باطل است ، اما اگر حق را دیدی ، خورشیدت را به در کش ، تا آشکارش کنی ؛ آن گاه مؤمن خواهی بود . اما اگر حق را بپوشانی ، نامت در زمره کافران خواهد آمد .

    انسان گفت : من جز برای روشنگری به زمین نمی روم و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد .

    انسان به دنیا آمد . اما هرگاه حق را پیشاروی خود دید ، چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد . حق تلخ بود ، حق دشوار بود و ناگوار . حق سخت و سنگین بود . انسان حق را تاب نیاورد .

    پس هر بار که با حقی رویارو شد ، آن را پوشاند ، تا زیستنش را آسان کند .

    فرشته ها می گریستند و می گفتند : حق را نپوشان ، حق را نپوشان . این کفر است .

    اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرشته ای را نمی شنید . انسان کفران کرد و کفر ورزید و جهان را ابرهای کفر او پوشاند .

    انسان به نزد خدا بازخواهد گشت . اما روز واپسین او " یوم الحسره " نام دارد . و خدا خواهد گفت : قسم به زمان که زیان کردی ، حق نام دیگر من بود .


    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  6. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  7. #4
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    پیامبری از کنار خانه ما رد شد

    پیامبری از کنار خانه ما رد شد . باران گرفت . مادرم گفت : چه بارانی می آید . پدرم گفت : بهار است . و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است .

    پیامبری از کنار خانه ما رد شد . لباس های ما خاکی بود . او خاک روی لباس هایمان را به اشارتی تکانید . لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبمان را از زیر لباسمان دیدیم .

    پیامبری از کنار خانه ما رد شد . آسمان حیاط ما پر از عادت و دود بود . پیامبر ، کنارشان زد . خورشید را نشانمان داد و تکه ای از آن را توی دست هایمان گذاشت .

    پیامبری از کنار خانه ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سرانگشت های درخت کوچک باغچه روییدند و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده بود ، به ما بخشیدند . و ما به یاد آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم .

    پیامبری از کنار خانه ما رد شد . ما هزار در بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید . پیامبر کلیدی برایمان آورد . اما نام او را که بردیم ، قفل ها بی رخصت کلید باز شدند .

    من به خدا گفتم : امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد . امروز انگار اینجا بهشت است .

    خدا گفت : کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست .


    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  8. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  9. #5
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    قطاری به مقصد خدا

    قطاری که به مقصد خدا می رفت ، لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد . و پیامبر رو به جهان کرد و گفت : مقصد ما خداست . کیست که با ما سفر کند ؟ کیست که رنج و عشق توأمان بخواهد ؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟

    قرن ها گذشت اما از بی شمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند .

    از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم میشد . قطار می گذشت و سبک می شد . زیرا سبکی قانون خداست .

    قطاری که به مقصد خدا می رفت ، به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت : اینجا بهشت است . مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخرین نیست .

    مسافرانی که پیاده شدند ، بهشتی شدند . اما اندکی ، باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند . آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : درود بر شما ، راز من همین بود . آن که مرا می خواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .

    و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید ، دیگر نه قطاری بود و نه مسافری و نه پیامبری .


    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  10. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  11. #6
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    جهان را ادامه می دهیم

    امانت خدا بر زمین مانده بود . آدمیان می گذشتند بی هیچ باری بر شانه هایشان .

    خدا پیامبری فرستاد تا به یادشان بیاورد ، قول نخستین و بیعت اولین را .

    پیامبر گفت : ای آدمیان ، ای آدمیان ، این امانت از آن شماست . بر دوشش کشید . این همان است که زمین و آسمان را توان بر دوش کشیدنش نیست . پس به یاد آورید انسان را و دشواری اش را . اما کسی به یاد نیاورد .

    پیامبر گفت : عشق است . عشق است . عشق است که بر زمین مانده است . مجال ، اندک است و فرصت کوتاه . شتاب کنید وگرنه نوبت عاشقی می گذرد . اما کسی به عشق نیندیشد .

    پیامبر گفت : آنچه نامش زندگی است ، نه خیال است و نه بازی . امتحان است . و تنها پاسخ به آزمون زندگی ، زیستن است ، زیستن . اما کسی آزمون زندگی را پاسخ نگفت .

    و در این میان کودکی که تازه پا به جها گذاشته بود ، با لبخندی پیامبر را پاسخ گفت . زیرا پیمانش را با خدا به یاد می آورد .

    آنگاه خدا گفت : به پاس لبخند کودکی ، جهان را ادامه می دهیم .


    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جهان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  12. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  13. #7
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    پیش از آخرین اذان

    دلش مسجدی می خواست . با گنبدی فیروزه ای و مناره ای نه خیلی بلند و پیرمردی که هر صبح و هر ظهر و هر شب بر بالای آن الله اکبر بگوید .

    دلش یک حوض کوچک لاجوردی می خواست . و شبستانی که گوشه گوشه اش مهر و تسبیح و چادر نماز است .

    دلش هوای محله ای قدیمی را کرده بود . با پیرزن هایی ساده و مهربان که منتظر غروب اند و بی تاب حی علی الصلاة . اما محله شان مسجد نداشت ...

    فرشته ها که خیال نازک و آرزوی قشنگش را می دیدند ، به او گفتند : حالا که مسجدی نیست ، خودت مسجدی بساز .

    او خندید و گفت : چه محال زیبایی ، من که چیزی ندارم . نه زمینی دارم و نه توانی و نه ساختن بلدم .

    فرشته ها گفتند : این مسجد از جنسی دیگر است . مصالحش را تو فراهم کن ، ما مسجدت را می سازیم . اما او تنها آهی کشید .

    و نمی دانست هر بار که آهی می کشد ، هر بار که دعایی می کند ، هر بار که خدا را زمزمه می کند . هر بار که قطره اشکی از گوشه چشمش می چکد ، آجری بر آجری گذاشته می شود . آجر همان مسجدی که او آرزویش را داشت .

    و چنین شد که آرام آرام با کلمه ، با ذکر ، با عشق و با دعا ، با راز و نیاز ، با تکه های دل و پاره های روح ، مسجدی بنا شد . از نور و از شعور . مسجدی که مناره اش دعایی بود و هر کاشی آبی اش ، قطره اشکی . او مسجدی ساخت سیال و باشکوه و ناپیدا ، چونان عشق . و هرجا که می رفت ، مسجدش با او بود . پس خانه مسجدی شد و کوچه مسجدی شد و شهر مسجدی .

    آدم ها همه معمارند . معمار مسجد خوبش ، نقشه این بنا را خدا کشیده است . مسجدت را بنا کن ، پیش از آنکه آخرین اذان را بگویند .


    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  14. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  15. #8
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    با چراغ گرد شهر

    از دیو و دد ملول بود و با چراغ گرد شهر می گشت . در جست و جوی انسان بود .

    گفتند : نگرد که ما گشته ایم و آن چه می جویی یافت نمی شود .

    گفت : می گردم ، زیرا گشتن از یافتن ، زیباتر است . و گفت : قحطی است ، نه قحطی آب و نان ، که قحطی انسان .

    برآشفتند و به کینه برخاستند و هزار تیر ملامت روانه اش کردند ؛ که ما را مگر نمی بینی که منکر انسانی . چشم باز کن تا انکارت از میانه برخیزد .

    خنده زنان گفت : پیشتر که چشم هایم بسته بود ،هیاهو می شنیدم ، گمانم این بود که صدای انسان است . چشم که باز کردم اما همه چیز دیدم جز انسان .

    خنجر کشیدند و کمر به قتلش بستند و گفتند : حال که ما نه انسانیم ، تو بگو این انسان کیست که ما نمی شناسیمش !

    گفت : آن که دریا دریا می نوشد و هنوز تشنه است . آن که کوه را بر دوشش می گذارند و خم بر ابرو نمی آورد . آن که نه او از غم که غم از او می گریزد . آن که در رزمگاه دنیا جز با خود نمی جنگد و از هر طرف که می رود جز او را نمی بیند . آن که با قلبی شرحه شرحه تا بهشت می رقصد ، آن که خونش عشق است و قولش عشق . آن که سرمایه اش حیرت است و ثروتش بی نیازی . آن که در زمین نمی گنجد ، در آسمان نیز نیز . آن که مرگش زندگی است . آن که خدا را ...

    او هنوز می گفت که چراغش را شکستند و با هزار دشنه پهلویش را دریدند .

    فردا اما باز کسی خواهد آمد ، کسی که از دیو و دد ملول است و انسانش آرزوست .


    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  16. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  17. #9
    همکار تالار موبایل
    نوشته ها
    1,025
    ارسال تشکر
    8,185
    دریافت تشکر: 3,427
    قدرت امتیاز دهی
    25841
    Array

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری

    جغدي روي كنگره هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا ميكرد.و آدمهايي را مي ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي بندند. جغد اما مي دانست كه سنگ ها ترك مي خورند، ستون ها فرو مي ريزند، درها مي شكنند و ديوارها خراب مي شوند. او بارها و بارها تاجهاي شكسته، غرورهاي تكه پاره شده را لابلاي خاكروبه هاي كاخ دنيا ديده بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و ناپايداري اش مي خواند و فكر مي كرد شايد پرده هاي ضخيم دل آدمها، با اين آواز كمي بلرزد.

    روزي كبوتري از آن حوالي رد مي شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز نخواني آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگين شان مي كني. مي گويند بديمني و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري.

    قلب جغد پير شكست و ديگر آواز نخواند.

    سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره هاي خاكي من! پس چرا ديگر آواز نمي خواني؟ دل آسمانم گرفته است.

    جغد گفت: خدايا! آدمهايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند.

    خدا گفت: آوازهاي تو بوي دل كندن مي دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگ. تو مرغ تماشا و انديشه اي! و آن كه مي بيند و مي انديشد، به هيچ چيز دل نمي بندد. دل نبستن سخت ترين و قشنگ ترين كار دنياست. اما تو بخوان و هميشه بخوان كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت تلخ.

    جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره هاي دنيا مي خواند و آنكس كه مي فهمد، مي داند آواز او پيغام خداست.



  18. 3 کاربر از پست مفید mahmoodmah سپاس کرده اند .


  19. #10
    همکار تالار موبایل
    نوشته ها
    1,025
    ارسال تشکر
    8,185
    دریافت تشکر: 3,427
    قدرت امتیاز دهی
    25841
    Array

    پیش فرض پاسخ : قطعه های ادبی عرفان نظرآهاری


    كاش لغت نامه اي بود و آدم مي توانست معني جواني را توي آن پيدا كند. آن وقت شايد واقعا مي فهميدم كه آيا اين جواني همان چيزي است كه به شناسنامه آدم ها سنجاق شده است يا يك جور ميراث است كه بعضي ها آن را به ارث مي برند و بعضي ها از آن محروم اند.

    كاش مي فهميدم كه آيا جواني را مي شود خريد و مي شود قرض كرد و مي شود از جايي جفت و جورش كرد يا نه!

    شايد هم جواني يك جور جهان بيني است، يك نوع تئوري و يك گونه از تفكر، كه ربطي هم به سن و سال آدم ها ندارد.

    شايد هم به قول قديمي ها، شعبه اي از جنون است و دوره بي تجربگي است و زمان خيالات خام و خواسته هاي بسيار و آرزوهاي دور و دراز.

    مادربزرگ مي گفت: جواني يك جور مُد است! قديم ها جواني مد نبود، آدم ها چند سالي بچه بودند و بعد به چشم بر هم زدني پير مي شدند.

    كسي وقت نداشت جواني كند!

    دنيا جاي عجيبي است و آدم ها و تعاريف و اتفاق هايش از آن هم عجيب تر! به خودم مي گويم من حتما جوانم. اگر جواني به شناسنامه ربط داشته باشد، من جوانم. اگر ميراثي باشد، آن را به ارث برده ام. اگر دارايي باشد، آن را دارم. اگر جهان بيني و تفكر هم باشد، من، هم جوانانه مي بينم و هم جوانانه فكر مي كنم.

    اما همين كه از خانه پا بيرون مي گذارم، مطمئن مي شوم كه اشتباه كرده ام! بين آن جواني كه من فكر مي كنم با اين جواني كه عمل مي شود، زمين تا آسمان فاصله است.

    به كلاس كه مي روم دلم خوش است كه با دانشجويانم هم نسل ام و شايد هم سن وسال. فكر مي كنم ما چقدر به هم شبيه ايم. چشم هايمان مثل هم مي بيند و گوش هايمان مثل هم مي شنود و قلب هايمان مثل هم مي تپد.

    آن وقت با قلبم كلمه درست مي كنم و با روحم جمله مي سازم و با عشقم سطرسطر و صفحه به صفحه پرواز مي كنم، و آن قدر روح و قلب و عشق مي بخشم كه نزديك است تمام شوم.



  20. 3 کاربر از پست مفید mahmoodmah سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •