دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 32

موضوع: موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

  1. #21
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    نماز نباشد، گیوه باشد.
    شاید نیاید: مردی با کمان بی تیر به جنگ می رفت که تیر از جانب دشمن آید، بردارد. گفتند: شاید نیاید. گفت: آن وقت جنگ نباشد.
    یافت می نشود: دزدی در شب خانه ی فقیری می جست، فقیر از خواب بیدار شد. گفت: ای مردک، آنچه تو در تاریکی می جویی، ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم.
    عمر بعد از مرگ: ظریفی مرغی بریان در سفره ی بخیلی دید که سه روز پی در پی بود و نمی خورد. گفت: عمر این مرغ بریان، بعد از مرگ، درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.
    فرزند بزرگان: زن طلحک فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید که چه زاده است؟ گفت: از درویشان چه زاید؟ پسری یا دختری. گفت: مگر ازبزرگان چه زاید؟ گفت: چیزی زاید بی هنجار گوی و خانه بر انداز.
    تلقین مغرضانه: میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد، چون به خاکش سپردند، خطیب را گفتند: تلقین او بگوی. گفت: از بهر این کار دیگری را بخواهید که او سخن من به غرض می شنود.
    دزد بی تقصیر: استر طلحک را بدزیدند. یکی می گفت: گناه توست که از پاس آن اهمال ورزیدی. دیگری گفت: پس در این صورت، دزد را گناه نباشد.
    اسب طلبکار: مردی را اسبی لاغر بود. گفتند: چرا این را جو نمی دهی؟ گفت: یک ماهه جواش در نزد من به قرض است.
    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  2. 8 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  3. #22
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    به همین می خندم : شخصی مهمانی را در زیر خانه خوابانید ، نیمه شب صدای خنده وی را در بالاخانه شنید .
    پرسید که در آنجا چه می کنی ؟ گفت : در خواب غلتیدم ام گفت : مردم از بالا به پایین می غلتند تو از پایین به بالا می غلتی ؟ گفت : من هم به همین می خندم .
    ای کاش : مجد همگر زنی زشت رو در سفر داشت . روزی در مجلس نشسته بود ، غلامش دوان دوان بیامد که ای خواجه ، خاتون به خانه فرود آمد . گفت : کاش خانه به خاتون فرود می آمد .
    همه را بپوش : سلطان محمود در زمستان سخت ، به طلحک گفت که با این جامه یک لا در این سرما چه می کنی که من با این همه جامه می لرزم ؟ گفت : ای پادشاه ، تو نیز مانند من کن تا نلرزی . گفت : مگر تو چه کرده ای ؟ گفت : هر چه جامه داشتم همه را در بر کرده ام .
    با این که نمی خوانم : شمس الدین مظفر روزی با شاگردان خود می گفت که تحصیل در کودکی می باید کرد . هر چه در کودکی به یاد گیرند . هرگز فراموش نشود . من این زمان ، پنجاه سال باشد که سوره فاتحه به یاد گرفته ام و با وجود این که هرگز نخوانده ام هنوز به یاد دارم .
    احسنت : شخصی تیری به مرغ انداخت ، خطا کرد . رفیقش گفت : احسنت تیر انداز بر آشفت که به من ریشخند می کنی ؟ گفت : نه می گویم احسنت اما به مرغ .
    تخفیف : شخصی غلامی اجازه می گرفت به مزد سیری شکم و اصرار بدان داشت که غلام هم اندکی تخفیف دهد . غلام گفت : ای خواجه روز دوشنبه و پنج شنبه را هم روزه می دارم .
    سجده سقف : شخصی خانه به کرایه گرفته بود . چوب های سقفش ...
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  4. 7 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


  5. #23
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    11,753
    دریافت تشکر: 9,183
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    setayesh shb's: خوشحال3

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    شخصی خانه به کرایه گرفته بود . چوب های سقفش بسیار صدا میکرد،به صاحب خانه برای تعمیر آن سخن به میان آورد.پاسخ داد که چوبهای سقف ذکر خداوند میکنند.گفت:نیک است اما میترسم این ذکر منجر به سجود شود.


    گول زدن نکیر ومنکر:مردی در حالت جان دادن افتاد.وصیت کرد که در شهر،کرباس پاره های کهنه ی پوسیده بطلبند و کفتند او سازند.گفتند:غرض از این چیست؟


    گفت:تا چون منکر و نکیر بیایند،پندارند که من مردۀ کهنه ام،مزاحم من نشوند.

    لباس شاهانه:از بهر روز عید،سلطان محمود خلعت هر کسی تعیین میکرد.چون به طلحک رسید،فرمود که پالانی بیارید و بدو دهید.چنان کردند،چون مردم خلعت پوشیدند،طلحک آن پالان بر دوش گرفت و به مجلس سلطان آمدگفت:ای بزرگان،عنایت سلطان در حق من بنده از اینجا معلوم کنید که شما همه را خلعت از خزانه فرمود دادن و جامۀ خاص از تن خود برکند و در من پوشانید.


    معالجه:حجی در قحط سالی،گرسنه به دهی رسید،شنید که رئیس ده رنجور است.آنجا رفت،گفت:من مرد طبیبم،او را پیش رئیس بردنداتفاقا در خانۀ ایشان نان می پختند،گفت:علاج او آن است که یک من روغن و یک من عسل بیاریدبیاوردند، در کاسه کرد و نانی چند گرم در آنجا شکست.یک یک لقمه بر می داشت و گرد سر بیمار می گردانید و بر دهان خود می نهاد تا تمام بخورد.


    گفت:امروز آن قدر معالجت تمام باشد تا فردا،چون از خانه بیرون آمد،رئیس ده در حال بمرد.او را گفتندکاین چه معالجه بود که کردی؟گفت:هیچ مگویید.اگر من ان را نمیخوردم،پیش از او از گرسنگس می مردم.

    خوردن و بردن:شخصی در باغ خود رفت.صوفی و خرسی را ...

  6. 7 کاربر از پست مفید setayesh shb سپاس کرده اند .


  7. #24
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13114
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    در باغ دید. صوفی را می زد و خرس را هیچ نمی گفت. صوفی گفت: ای مسلمان من آخرازخرس کمتر نیستم که مرا می زنی و خرس را نمی زنی. گفت: خرس مسکین می خورد و می رود. اما تو می خوری و می بری.

    دوستی نسیه:
    هارون به بهلول گفت: دوست ترین مردمان در نزد تو کیست؟ گفت: آن که شکمم را سیر سازد. گفت: من سیر می سازم، پس مرا دوست خواهی داشت یا نه. گفت: دوستی نسیه نمی شود.

    شوهر چهارم:
    زنی که سر دو شوهر خورده بود، شوهر سیّمش رو به مرگ بود. برای او گریه می کرد و می گفت: ای خواجه به کجا می روی و مرا به که می سپاری؟ گفت: به چهارمین.

    لحاف بالایی:
    ابوبکر ربابی، خرمغزی چنگی را به خانه برد. زمستان سخت بود. شب بخفتند، خرمغزی را از سرما خواب نمی برد. گفت: خواجه ابوبکر چیزی بر من انداز. حصیر پاره ای در خانه داشتند. بر او پوشانید. زمانی دیگر بگذشت، گفت: چیزی بر من انداز. نردبانی در خانه بود، آن نیز بر بالای او نهاد. زمانی دیگر گفت: چیزی بر من پوشان. از سوی دیگر همسایگان در خانۀ او رخت شسته بودند، طشتی پر آب آنجا نهاده بود. ابوبکر آن نیز بر بالای نردبان نهاد. خر مغزی بجنبید، پاره آب از سر طشت بجست و به سوراخهای حصیر فرو رفت و بدو رسید. بانگ زد که: خواجه ابوبکر لطف کن لحاف بالایین از من بردار که هزار دانه عرق کردم.

    خواص نام آدم و حوا :
    واعظی بر منبر می گفت که هر که نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد، شیطان بدان خانه در نیاید. طلحک از پای منبر برخاست و گفت : مولانا شیطان در بهشت در جوار خدا به نزد ایشان رفت و بفریفت، چگونه می شود که در خانۀ ما از اسم ایشان پرهیز کند؟
    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

  8. 7 کاربر از پست مفید سونای69 سپاس کرده اند .


  9. #25
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    قسم دروغ: شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری ؟ گفت دلالان را. گفتند: چرا؟گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.
    بهانه: یکی اسبی از دوستی به امانت خواست. گفت : اسب دارم اماسیاه است. گفت: مگر اسب سیاه را نمی شود سوار شد؟ گفت: چون نخواهم داد، همین قدر بهانه بس است.
    خانه ی ما: جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند. پسر از پدر پرسید که بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی. گفت کجایش می برند؟ گفت به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی، نه نان و نه آب، نه هیزم ، نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا، نه گلیم، گفت: بابا با این حساب به خانه ی می برندش.
    بیا پایین: اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته،دیگران در زیر ایستاده، گفت: <اسلام و علیک یا الله>گفت: من الله نیستم. گفت:یا جبرائیل. گفت: من جبرائیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرائیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته ای؟ تونیز به زیر آی و در میان مردمان بنشین.
    سوال یخ: شخصی از مولانا عضد الدین پرسید که یخ سلطانیه سردتر است یا یخ ابهر؟ گفت: سوال تو از هر دو سردتر است.
    درد عجیب: مردی پیش طبیب رفت و گفت: موی ریشم درد می کند. پرسید که چه خورده ای؟ گفت: نان و یخ ، گفت: برو بمیر که نه دردت به درد آدمی میماند و نه خوراکت.
    عاقل اینجا نمی ماند: صاحب دیوان، پهلوان عوض را گفت : یکی را که عقلی داشته باشد، می خواهم به جایی فرستاد. گفت: ای خواجه، هر که را عقل بود، از این خانه بیرون رفت.
    سرکه هفت ساله: رنجوری را سرکه هفت ساله تجویز کردند. از
    ویرایش توسط یاسمین5454 : 1st October 2013 در ساعت 09:51 PM
    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  10. 7 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  11. #26
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    دوستی بخواست . گفت : من دارم اما نمی دهم . گفت : چرا ؟ گفت : اگر من سرکه به کسی دادمی ، سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی .
    بیماری گرسنگی : قلندری نبض به طبیب داد . پرسید که مرا چه رنج است ؟ گفت : تو را رنج گرسنگی است ، و او را به هریسه مهمان کرد . قلندر چون سیر شد ، گفت در تکیه ما ده یار دیگر همین رنج دارند .
    تهدید : درویشی به دهی رسید . جمعی کد خدایان را دید انجا نشسته ، گفت : مرا چیزی بدهید وگرنه با این ده همان کنم که با آن ده کردم ایشان بترسیدند ، گفتند مبادا که ساحری و یا ولی باشد که از او خرابی به ده ما رسد .
    آنچه خواست ، بدادند ، بعد از آن پرسیدند که با آن ده چه کردی ؟ گفت : آن جا سوالی کردم چزی ندادند به اینجا آدم ، اگر شما نیز چیزی نمی دادید ، این ده نیز رها می کردم و به دهی دیگر می رفتم
    نام پدر و مادر : سلطان محمود روزی در غضب بود . طلحک خواست که او را از آن ملالت برون آرد . گفت : ای سلطان نام پدرت چه بود ؟ سلطان برنجید روی گردانید . طلحک باز برابر رفت و همچنان سوال کرد . سلطان گفت : ای مردک ، تو با آن سگ چه کار داری؟ گفت : نام پدرت معلوم شد نام مادرت چون بود ؟ سلطان بخندید ؟
    اگر می توانستم : عسسان {پاسبان } شب به مردی مست رسیدند ، بگرفتند که برخیز تا به زندانت بریم . گفت » اگر من به راه توانستمی رفت ، به خانه خود رفتمی
    جزای گاز گرفتن : وقتی مزیر را سگ گزید { گاز گرفت } . گفتند ....
    ویرایش توسط Sa.n : 2nd October 2013 در ساعت 07:17 PM
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  12. 8 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


  13. #27
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    11,753
    دریافت تشکر: 9,183
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    setayesh shb's: خوشحال3

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    وقتی مزیر را سگ گزید { گاز گرفت } . گفتند اگر خواهی درد ساکت شود،آن سگ را ترید بخوران.گفت: آن گاه هیچ سگی در جهان نماند مگر آن که بیاید و مرا بگزد.
    حیله:ابا مشید سیرازی گوسفندی بریان کرد.گوسفندی لاغر بود، کسی نمیخری.چاره آن دانست که به در خانۀ غسال رفت،گفت:می ترسم که ناگاه اجل برسد و کس غم من نخورد، بریانی در دکان دارم،بستان و چون مرا فریضه برسد، غسل ده غسال شاد و حالی بریان غنیمتی دانست.گررفت و با عیال بخوردند.
    بعد از هفته ای،با مشید غسال را بگرفت که من به دمشق میروم،با من بیا.گفت:این چه معنی دارد؟گفت:تو را بهتر از بهر آن به اجاره گرفته ام تا مرا به دیگری احتیاج نیفتد،مسکین بعد از دردسر بسیار،بهای بریان بداد و از دست او خلاص یافت.
    یک نان جو:ابراهیم نام دیوانه ای در بغداد بود.روزی وزیر خلیفه او را به دعوت برده بود.ابراهیم خود را در آن خانه انداخت،یک قرص نان جو به دست ابراهیم بیفتاده بخورد.زمانی بگذشت،گفتند:یاقوتی سه مثقالین کم شده است،مردم را برهنه کردند.نیافتند،ابراهیم جمعی دیگر را در خانه کردند،گفتند:شما به حق فرو برده باشید،
    سه روز در خانه می باید بود تا از شما جدا شود.
    روز سیم خلیفه از زیر آن خانه میگذشت،ابراهیم بانگ زد که ای خلیفه، من در این خانه قرص جوی خوردم،سه روز است محبوسم کرده اند که یاقوتی سه مثقالین بردی.تو که آن همه نعمتهای الوان،به ناحق خوردی،با تو چه ها کنند؟!
    نیم عمر و کل عمر:نحوی در کشتی بود،ملاح را گفت:تو علم نحو خوانده ای؟گفتکنه.گفت:نیم عمرت بر فناست.
    روز دیگر تند بادی پدید آمد،کشتی میخواست غرق شود.ملاح او را گفت:کل عمرت بر فناست!

  14. 7 کاربر از پست مفید setayesh shb سپاس کرده اند .


  15. #28
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13114
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    موش و گربه
    اگر داری تو عقل و دانش و هوش/ بیا بشنو حدیث گربه و موش
    بخوانم از برایت داستانی / که در معنای آن حیران بمانی

    *****
    ای خردمند عاقل و دانا/ قصۀ موش و گربه برخوانا
    قصۀ موش و گربه منظوم/ گوش کن همجو دُرّ غلتانا
    از قضای فلک یکی گربه/ بود چون اژدها به کرمانا
    شکمش طبل و سینه اش چو سپر/ شیر دم پلنگ چنگانا
    از غریوش به به وقت غریدن/ شیر درنده شد هراسانا
    سر هر سفره چون نهادی پای/ شیر تز وی شد گریزانا
    روزی اندر شرابخانه شدی / از برای شکار موشانا
    در پس خمّ می نمود کمین/ همچو دزدی که در بیابانا
    ناگهان موشکی ز دیواری/ جست بر خمّ می خروشانا
    سر به خم برنهاد و می نوشید/ مست شد همچو شیر غرانا
    گفت: مو گربه تا سرش بکنم/ پوستش پر کنم ز کاهانا
    گربه در پیش من چه سگ باشد/ که شود روبرو به میدانا
    گربه این را شنید و دم نزدی/ چنگ و دندان زدی به سوهانا
    ناگهان جست و موش بگرفت/ چون پلنگی شکار کوهانا
    موش گفتا که من غلام توام/ عفو کن از من این گناهانا
    گربه گفتا:دروغ کمتر گوی/ نخورم من فریب و مکرانا
    می شنیدم هر آنچه می گفتی/ آروادین........مسلمانا
    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

  16. 8 کاربر از پست مفید سونای69 سپاس کرده اند .


  17. #29
    همکار تالار شیمی عمومی
    نوشته ها
    419
    ارسال تشکر
    6,615
    دریافت تشکر: 4,285
    قدرت امتیاز دهی
    16985
    Array

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    گربه آن موش را بکشت و بخورد/ سوی [مطبخ]شدی خرامانا
    دست و رو را بشست ومسح کشید / ورد می خواندهمچو مولانا
    بارالها که توبه کردم من / ندرم موش را به دندانا
    بهر این خون ناحق ای خلاق/ من تصدق دهم دومن نانا
    آنقدر لابه کرد و زاری کرد/تا به حدی که گشت گریانا
    موشکی بود در پس [مطبخ] / زود برد این خبر به موشانا
    مژدگانی که گربه تائب شد/ زاهد و عابد و مسلمانا
    این خبر چون رسید بر موشان / همه گشتند شاد و خندانا
    هفت موش گزیده برجستند/ هر یکی کدخدانا و دهقانا
    برگرفتند بهر گربه ز مهر/ هر یکی تحفه های الوانا
    آن یکی شیشه ی شراب به کف / وان دگر بره های بریانا
    آن یکی طشتکی پر از کشمش / وان دگر یک طبق ز خرمانا
    آن یکی ظرفی از پنیر به دست / وان دگر ماست با کره نانا
    آن یکی خوانچه ی پلو بر سر / افشره آب و لیمو عمانا
    نزد گربه شدند آن موشان / با سلام و درود و احسانا
    عرض کردند با هزار ادب / کای فدای رهت همه جانا
    لایق خدمت تو پیشکشی / کرده ایم ما قبول فرمانا
    گربه چون موشکان بدید، بخواند / رزقکم فی السما حقانا
    من گرسنه بسی به سر بردم / رزقم امروز شد فراوانا
    روزه بودم به روزهای دگر / از برای رضای رحمانا
    هرکه کار خدا کند به یقین / روزی اش می شود فراوانا
    بعد از آن گفت: پیش فرمایید / قدمی چند ای رفیقانا
    موشکان جمله پیش می رفتند /تنشان همچو بید لرزانا
    ناگهان گربه جست بر موشان / چون مبارز به روز میدانا
    پنج موش گزیده را بگرفت / هر یکی کدخدا و ایلخانا
    سعی کن تنها کسی را که در تنهایی ات راه می دهی خدا باشد؛
    و سعی کن تنهایی ات آنقدر بزرگ باشد که خدا در آن جای گیرد ...

  18. 7 کاربر از پست مفید یاسمین5454 سپاس کرده اند .


  19. #30
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : موش و گربه؛ اثري فاخر از عبيد زاكاني

    دو بدین چنگ بدان چنگال / یک دندان چون شیر غران
    آن دو موش دگر که جان بردند / زود بردند خبر به موشانا
    که چه بنشسته اید ای موشان / خاکتان بر سر ای جوانانا
    پنج موش رئیس را بدرید / گربه با چنگ ها و دندانا
    موشکان را از این مصیبت و غم / شد لباس همه سیاهانا
    خاک بر سر کنان همی گفتند / ای دریغا رئیس موشانا
    بعد از آن متفق شدند که ما / می رویم پای تخت سلطانا
    تا به شه عرض حال خویش کنیم / از ستم های خیل گربانا
    شاه موشان نشسته بود به تخت / دید از دور خیل موشانا
    همه یک بار کردنش تعظیم / کای تو شاهشهی دورانا
    گربه کردست ظلم بر ماها / ای شهنشه اولوم به قربانا
    سالی یکدانه می گرفت از ما / حال حرصش شده فراوانا
    این زمان پنج پنج می گیرد / چون شده تائب و مسلمانا
    درد دل چون به شاه خود گفتند / شاه فرمود کای عزیزانا
    من تلافی به گربه خواهم کرد / که شود داستان به دورانا
    بعد یک هفته لشکری آراست / سیصد و سی هزار موشانا
    همه با نیزه و تیر و کمان / همه با سیف های برانا
    فرج های پیاده از یکسو / تیغ های در میانه جولانا
    چون که جمع اوری لشکر شد / از خراسان و رشت و گیلانا
    یکه موشی وزیر لشکر بود / هوشمند و دلیر و فطانا
    گفت باید یکی ز ما برود / مزد گربه به شهر کرمانا
    با بیا پایتخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا
    موشکی بود ایلچی ز قدیم / شد روانه به شهر کرمانا
    نرم نرمک به گربه حالی کرد / که منم ایلچی ز شاهانا
    خبر آورده ام برای شما / عزم جنگ کرده شاه موشانا
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  20. 5 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •