پیامبر اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) امر فرمود :
به آنان (جنیان) مسائل دینی و فقهی بیاموز، چرا که در میان آنان مؤمن ،کافر، ناصبی ،یهودی، مسیحی و مجوس وجود دارد.
(رجوع شود به کتاب بحارالانوار علامه مجلسی ، جلد 60 ، صفحه 81)
نیم ساعتی میشد که توی مطب مهراب منتظر بودیم.دیگه داشتم کلافه می شدم.بدبختانه اونجا سیگار هم نمی تونستم بکشم...
- چرا مهراب همیشه اصرار داره ما رو توی مطبش ببینه؟
مجید – چون احمق ِ.
- تو تا حالا خونه ش رفتی؟
مجید – آره، ولی می دونی اساسا مهراب معتقد ِ که آموزش های مربوط به جن گیری جزو ِ کارش محسوب میشن برای همین دوست نداره کسی به خاطر این کار بره خونه ش.
- اما اینجوری که ضرر می کنه! می تونه به جای دیدن ِ ما یه مریض ببینه که یه پولی هم گیرش بیاد.
مجید – گفتم که احمق ِ.
- راستی مهراب چرا خودش جن گیری نمی کنه؟
مجید - بهش نمی سازه.یادمه اون زمان که از این کارا می کرد اکثر مواقع تن و بدنش کبود میشد.اینه که دیگه الان فقط مردم رو خر می کنه.
- اگه برای منم همچین اتفاقایی پیش بیاد چی؟
مجید – برای من که پیش نیومده، تو هم امیدوار باش.
نزدیک ِ سه ماهه که برای آموزش میام پیش مهراب.همه چیز رو خیلی خوب توضیح میده، جوری که هر نکته ای کاملا توی ذهنم می مونه اما گاهی اوقات مجبورم بعضی چیزا رو یادداشت کنم...مثل دعاها.حفظ کردن متن های عربی واقعا کار سختی ِ!
بلاخره کسی که داخل ِ اتاق بود بیرون اومد و نوبت ما شد.با مجید وارد اتاق شدیم و با مهراب سلام و احوالپرسی کردیم...
مهراب – من دیروز منتظرت بودم.
- اتفاقا منم دیروز می خواستم بیام اما مجید نذاشت، گفت برنامه رو موکول کنیم به امروز که خودش هم بیاد.
مهراب – خب،فکر می کنم این جلسه ی آخر باشه.
- واقعا؟
چند ثانیه فکر کرد و گفت : نه ...یه جلسه ی دیگه هم باید بیای.
- بلاخره جلسه ی آخره یا نه؟
مهراب – نه نه...جلسه ی آخره.یادداشت هات همراهته؟
- آره، اوردمشون.
یادداشت ها رو از کیفم بیرون اوردم و بهش دادم.مهراب در حالی که داشت صفحه هات رو ورق می زد گفت : چقدر خوبه که تو حرفای منو یادداشت می کنی، اینجوری یادت نمیره.اما مجید یادداشت نکرده برای همین هر روز به من زنگ می زنه و وقتمو می گیره.
مجید – دروغ میگه...اصلا هم اینجوری نیست.من اصلا خوشم نمیاد بهش زنگ بزنم.
مهراب – آره، تو درست میگی...
مجید – معلومه که من درست میگم.
مهراب – درست گفتم ، جلسه ی آخره.هر سوالی داری بپرس...اگه چیزی رو یادت رفته بگو تا دوباره برات توضیح بدم.
- حس می کنم اگه بخوام یه کِیس رو حل کنم، توی تشخیص مورد مشکل داشته باشم.همش فکر می کنم در این زمینه گند می زنم!...
مهراب – همه اولش همین حس رو دارن.مثلا مجید...اوایل خیلی خنگ بازی درمی اورد، جوری که همش فکر می کردم این بشر هیچی نمیشه!
مجید – خفه شو.
مهراب – به هر حال...اولین کاری که باید بکنی اینه که از مُراجع توضیح بخوای، گاهی وقتا باید زیر زبونش هم بکشی.چون بعضی ها روشون نمیشه بگن چی کار کردن.
- چرا؟
مهراب – خب بعضی از کارای زشت آدم باعث یه سری آزار و اذیت ها از طرف جن ها میشه...به خاطر همین بعضی ها روشون نمیشه بگن دیگه...متوجه میشی چی میگم؟
- تقریبا...اما نه کاملا.
مهراب – مهم نیست.داشتم می گفتم...اطلاعاتی که میگیری رو یادداشت کن، البته این ضروری نیست اما اگه یادداشت کنی به خودت کمک کردی.معمولا نوع ِ آزار و اذیت ها مشخص می کنه که مشکل ِ طرف چیه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)