درود!
قسمت سوم بوف کور
دختر درست در مقابل من واقع شده بود، ولی بنظر می آمد که هیچ
متوجه اطراف خودش نمی شد. نگاه می کرد، بی آنکه نگاه کرده باشد؛ لبخند
مدهوشانه و بی اراده ای کنار لبش خشک شده بود، مثل اینکه بفکر شخص
غایبی بوده باشد - از آنجا بود که چشمهای مهیب افسونگر، چشمهایی
که مثل این بود که بانسان سرزنش تلخی می زند، چشمهای مضطرب، متعجب،
تهدیدکننده و وعده دهندهء او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گویهای
براق پرمعنی ممزوج و در ته آن جذب شد - این آینهء جذاب همهء هستی
مرا تا آنجاییکه فکر بشر عاجز است بخودش می کشید - چشمهای مورب
ترکمنی که یک فروغ ماوراء طبیعی و مست کننده داشت، در عین حال
میترسانید و جذب می کرد، مثل اینکه با چشمهایش مناظر ترسناک و ماوراء
طبیعی دیده بود که هر کسی نمی توانست ببیند؛ گونه های برجسته، پیشانی
بلند، ابروهای باریک به هم پیوسته، لبهای گوشتالوی نیمه باز، لبهاییکه
مثل این بود تازه از یک بوسهء گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده
بود. موهای ژولیدهء سیاه و نامرتب دور صورت مهتابی او را گرفته بود و
یک رشته از آن روی شقیقه اش چسبیده بود - لطافت اعضا و بی اعتنایی
اثیری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت می کرد، فقط یک دختر
رقاص بتکدهء هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد.
حالت افسرده و شادی غم انگیزش همه ء اینها نشان میداد که او مانند
مردمان معمولی نیست، اصلا خوشگلی او معمولی نبود، او مثل یک منظرهء
رویای افیونی به من جلوه کرد... او همان حرارت عشقی مهر گیاه را در من
تولید کرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو ، پستانها ،
سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می رفت مثل این بود که تن او را از آغوش
جفتش بیرون کشیده باشند - مثل مادهء مهر گیاه بود که از بغل جفتش جدا
کرده باشند.
لباس سیاه چین خورده ای پوشیده بود که قالب و چسب تنش بود ، وقتی که
من نگاه کردم گویا می خواست از روی جویی که بین او و پیرمرد فاصله
داشت بپرد ولی نتوانست، آنوقت پیرمرد زد زیرخنده، خندهء خشک و
زننده ای بود که مو را به تن آدم راست می کرد، یک خندهء سخت دورگه و
مسخره آمیز کرد بی آنکه صورتش تغییری بکند ، مثل انعکاس خنده ای بود
که از میان تهی بیرون آمده باشد.
من در حالی که بغلی شراب دستم بود، هراسان از روی چهارپایه پایین
جستم - نمی دانم چرا می لرزیدم - یک نوع لرزه پر از وحشت و کیف بود، مثل
اینکه از خواب گوارا و ترسناکی پریده باشم - بغلی شراب را زمین گذاشتم
و سرم را میان دو دستم گرفتم - چند دقیقه طول کشید؟ نمی دانم-
همینکه بخودم آمدم بغلی شراب را برداشتم، وارد اطاق شدم ، دیدم عمویم
رفته و لای در اطاق را مثل دهن مرده باز گذاشته بود - اما زنگ خندهء خشک
پیرمرد هنوز توی گوشم صدا می کرد.
هوا تاریک می شد، چراغ دود می زد، ولی لرزهء مکیف و ترسناکی که در
خودم حس کرده بودم هنوز اثرش باقی بود - زندگی من از این لحظه تغییر
کرد - بیک نگاه کافی بود، برای اینکه آن فرشتهء آسمانی ،آن دختر اثیری،
تا آنجایی که فهم بشر از ادراک آن عاجز است تاثیر خودش را در من می گذارد.
در این وقت از خود بی خود شده بودم؛ مثل اینکه من اسم او را قبلا
می دانسته ام.شرارهء چشمهایش، رنگش، بویش، حرکاتش همه بنظر من آشنا
می آمد، مثل اینکه روان من در زندگی پیشین در عالم مثال با روان او
همجوار بوده از یک اصل و یک ماده بوده و بایستی که به هم ملحق شده باشیم.
می بایستی در این زندگی نزدیک او بوده باشم.هرگز نمی خواستم او را لمس
بکنم، فقط اشعهء نامریی که از تن ما خارج و به هم آمیخته می شد کافی بود.
این پیش آمد وحشت انگیز که باولین نگاه بنظر من آشنا آمد، آیا همیشه دو نفر
عاشق همین احساس را نمی کنند که سابقا یکدیگر را دیده بودند، که رابطهء
مرموزی میان آنها وجود داشته است؟ در این دنیای پست یا عشق او را
می خواستم و یا عشق هیچکس را - آیا ممکن بود کس دیگری در من تاثیر
بکند؟ ولی خندهء خشک و زنندهء پیرمرد- این خندهء مشئوم رابطهء میان ما را
از هم پاره کرد.
تمام شب را باین فکر بودم. چندین بار خواستم بروم از روزنهء دیوار
نگاه بکنم ولی از صدای خندهء پیرمرد ترسیدم، روز بعد را بهمین فکر
بودم. آیا می توانستم از دیدارش بکلی چشم بپوشم؟ فردای آنروز بالاخره
با هزار ترس و لرز تصمیم گرفتم بغلی شراب را دوباره سر جایش بگذارم
ولی همین که پردهء جلو پستو را کنار زدم و نگاه کردم دیوار سیاه تاریک،
مانند همان تاریکی که سرتاسر زندگی مرا فرا گرفته بود - اصلا
هیچ منفذ و روزنه ای به خارج دیده نمی شد- روزنه چهارگوشهء دیوار
بکلی مسدود و از جنس آن شده بود، مثل اینکه از ابتدا وجود نداشته
است- چهارپایه را پیش کشیدم ولی هرچه دیوانه وار روی بدنهء دیوار مشت
میزدم و گوش میدادم یا جلوی چراغ نگاه می کردم کمترین نشانه ای از روزنهء
دیوار دیده نمی شد و به دیوار کلفت و قطور ضربه های من کارگر نبود - یکپارچه
سرب شده بود.
علاقه مندی ها (Bookmarks)