اکنون ای پسر ! هر چند من این قصه بکردم ، اگر ترا اتفاق افتد، دانم که به قول من کاری نکنی ، که من نیز از حسب حال میگویم
رباعی
هر آدمی که حی ناطق باشد
باید که چو عذرا و چو وامق باشد
هر کو ، نه چنین بود نه منافق باشد
آدم نبود هر که نه عاشق باشد
و هرچند که من چنین گفتم تو بدین دو بیت من کار مکن و جهد کن تا عاشق نباشی ، پس اگر کسی را دوست داری ، کسی را دوست دار ، که به دوستی بیرزد ، و اگر چه معشوق همه بطلمپوس و افلاطون نباشد ، ولیکن باید با اندک مایه خرد باشد ، و نیز دانم که یوسف بن یعقوب نباشد ، اماهم ملاحتی بایدکه دروی باشد ، تازبان بعضی مردمات بسته باشد و عذر تو مقبول دارند ، که خلقان از قیب کردن و عیب جستن مردمان فارغ نباشند چنانکه یکی را گفتند : که عیب داری ؟ گفت : ندارم . گفتند عیب جوی داری ؟ بسیار. گفتند : چنان دان که معیوب ترین خلقان تویی. و اگر مهمان روی ، معشوق را با خود مبر و اگر بری ، پیش بیگانگان بوی مشغول مباش و دل برو بسته مدار ، که او را کسی نتواند خوردن و مپندار که او بچشم همه کس چنان نماید که بچشم تو ، چنانکه شاعر گفت :
علاقه مندی ها (Bookmarks)