دیشب با خدا دعوایم شد...
باهم قهرکردیم...
فکر کردم دیگرمرا دوست ندارد!
رفتم گوشه ای نشستم وچندقطره اشک ریختم وخوابم برد...
صبح که بیدارشدم مادرم گفت:نمیدانی ازدیشب تاصبح چه بارانی می آمد!!!
دیشب با خدا دعوایم شد...
باهم قهرکردیم...
فکر کردم دیگرمرا دوست ندارد!
رفتم گوشه ای نشستم وچندقطره اشک ریختم وخوابم برد...
صبح که بیدارشدم مادرم گفت:نمیدانی ازدیشب تاصبح چه بارانی می آمد!!!
پیشانی گر زداغ گنه سیه شود بهترازداغ مهره ازسر ریا...نام خدا نبردن ازآن به که زیرلب بهرفریب خلقبگویی خداخدا
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)