دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 30

موضوع: مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

  1. #11
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    رفتن دوباره مینا به جنگل در صبح صادق



    زنان آماده گشتند سوی جنگل

    به همراهشان بانوی جنگل




    صدای هی هی آن مرد چوپان

    تنیده با صدای گوسفندان




    خروس صبح در سازش دمیده است

    سیاهی از سحر یکجا پریده است




    زنان یک یک برفتند تا ((ملک باغ))

    به باغی چون ارم با هدهد و زاغ




    ولی مینا دگر آواز سر داد

    پلنگ منتظر را هم خبر داد




    به دست ((پشت پتی))، پا چکمه پوشید

    برای کار جنگل سخت کوشید




    ز بوی نسترن مینا شده مست

    زنان گفتند که مینا رفته از دست




    ز بهر چیست مینا گشته شیدا

    چنین عاشق کجا باشد به دنیا؟




    دوباره یک به یک افتاده در راه

    همه همچون ستاره در پی ماه




    ((گراز در پی)) گذشتند از لب سنگ

    طلوع صبح جنگل گشته صد رنگ




    رسیدند چشمه و مرغان پریدند

    صدای بلبل عاشق شنیدند




    که می گفت به! چه ایامی است با گل

    همه چیز است مهیّا بهر بلبل




    چو آبی خورده اند، گشتند خرسند

    لب مینا به نجوا بود و لبخند




    دگرباره شده مینا غزلخوان

    غزلخوان پلنگ است از دل و جان




    رسیدند جای هر روزه نشستند

    یکایک هیزمی جمع کرده بستند




    ولی مینا چو بلبل در پی گل

    غزلخوانی است سرمست از می و مل




    نشسته گوشه ای آواز می خواند

    سرود عاشقی با ناز می خواند




    پلنگ بی تاب گشته یک شب و روز

    ز بهر دوری مینا دلش سوز




    شنید آواز گرم آشنا را

    نوای نازنین خوش صدا را




    بسوی آن صدا پرواز کرده است

    دلش را رهن آن آواز کرده است






    ببیند قامت آن دلربایش

    رساند خویش را بر آن صدایش




    پیاپی نعره زد جنگل هراسید

    کجا جنگل چنین غرّان به خود دید




    رسیده تا به مینا گشته مدهوش

    همی بنشسته با گلها هم آغوش




    چو آن سرگشته در جنگل عیان شد

    زنان گفتند که دیگر بیم جان شد




    فراری گشته اند هر یک به سویی

    تنیده شد به جنگل، های و هویی




    پرید آهو ز جایی و دوان شد

    کمی رفت و دگرباره نهان شد




    دو چشمش اشک چون درّی ببارید

    بروی برگ گلها می خرامید




    ندیدن آهوان روز و شبی شاد

    همیشه در کمین دیدند صیّاد




    تمام انس و جن از جا رمیدند

    چو ماری هم به سوراخی خزیدند




    ولی مینا نشست آرام و آرام

    به یک دستش گل و دست دگر جام




    برای او پلنگ جمع کرده هیزم

    عجب جایی برایش گشته انجم




    زنان گشتند حیران و پریشان

    تعجّب از پلنگ و ترس از جان




    که هر چه بود جمع کردند و بستند

    که عهد خود به مینا را شکستند




    به راه افتاده اند گویی پریدند

    به اندک لحظه ای تا ده رسیدند




    پلنگ اندر حریم دوست بنشست

    که گویی مست او را جامی است در دست




    نگه می کرد بر چشمان مینا

    نگاهی بر رخش با صد تمنّا




    بلوط پیر ناظر بر همه کار

    ز خواب صبحگاهی گشته بیدار




    نشسته هدهدی روی درختی

    بسان نو عروسی روی تختی




    نسیم صبحگه اندر بر یار

    تمام خفتگان را کرده بیدار







    پلنگ ترسناک تیز دندان

    به زور عشق گشته نرم و خندان




    به فرمان دل خود مهربان بود

    در آن جنگل به مینا پاسبان بود




    همیشه مونس و غمخوار او بود

    همه جا بازویی در کار او بود




    چه گویم کول می کرد هیزمش را

    به مژگان می ربود آن انجُمش را




    گهی تا پای ده همراه او بود

    بسی همدم کلید راه او بود




    چنان عشق در دل و جانش سرازیر

    نه از سگ می هراسید و نه از تیر




    تمام ده از این بابت غمینند

    مبادا که پلنگ در راه بینند




    دگر مینا بت بتخانه اش شد

    دگر مینا چراغ خانه اش شد




    دل مینا به جنگل خوی کرده

    دو چشم از عشق او چون جوی کرده




    نمی خواهد دوباره بازگردد

    که با آن مردمان همراز گردد





    ولی با آن همه در راه افتاد

    پلنگ همراه او دارد دل شاد




    رسیدند تا کنار ده غروب است

    که مینا هیزمش چند تکه چوب است




    به راه افتاده مینا سوی کل چو

    پلنگ بنشسته و ره می کشد بو




    خداحافظ تو ای آرام جانم

    همیشه نام تو ورد زبانم




    دو راهش در ره و دل پیش یار است

    جدایی سنت این روزگار است




    پلنگ از غیرت ده بود آگاه

    به این علت نشسته نیمه راه




    دو چشمش در ره و دل قیل و قال است

    فراقی را که امید وصال است




    دل آشفته او را وعده می داد

    ولی دل در درون سینه فریاد




    دل است و کار او با مصلحت نیست

    سیاست پیشه را این معرفت نیست


    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
    پاورقی:


    انجُم : هیزم تر و تازه



    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...

    ویرایش توسط م.محسن : 18th June 2013 در ساعت 05:16 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 12 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #12
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    پیچیدن خبر عاشقی مینا و پلنگ در ده






    ولی مینا ز امری سر گران بود
    کجا از حرف مردم در امان بود


    تمام ده حکایت گشته آغاز
    پلنگی گشته با مینا هم آواز



    دوباره ده شده غوغای محشر
    که هرکس نقشه ای را داشت در سر



    درختان ، خانه ها در چشم مینا
    همه گویی که چشم اند در تماشا




    رسید پایان دیمای بهاری
    کجا شد آنهمه چشم انتظاری




    که تابستان رسسید و همونما شد
    حکایت بعداز این پرماجرا شد




    دگر وقت درو با کارِ باغ است
    هوایِ گرم تابستان و داغ است



    زنان کردند چند روز استراحت
    ولی مینا به جنگل کرده عادت




    دگر معشوف هم عاشق شد این بار
    که عشق از هر دو سر دائم پدیدار




    مگر می شد بدون یار سر کرد
    مگر می شد ز جنگل الحذر کرد




    امان از حرف مردم ، داد و بی داد
    ز کوه بیستون فریاد فرهاد




    دلش همچون قناری در قفس بود
    بسی در انتظار دادرس بود




    چو لیلی در هوای یار بی تاب
    نمی داند که بیدار است یا خواب




    هرآنجا قدرت عشق است پیدا
    نباشد ترس را آن خانه مأوا









    ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:




    دیماه : در تقویم مازندرانی ماه سوم بهار برابر با اردیبهشت ماه شمسی

    وهمونما : ( بهمن ماه ) اولین ماه تابستان برابر با خردادماه شمسی - برای اطلاعات بیشتر به بخش گاهشماری از کتاب پارپیرار 2 شعر مازندرانی

    از نگارنده مراجعه شود .






    شاعــــــر :



    ................................................منبع :






    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  4. 12 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  5. #13
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    ماجر ای عاشق شدن جوان دهکده


    جوانی عشق مینا را به سر داشت
    ز عشقش در نهانی دیده تر داشت


    به کوی و برزن مینا سرایش
    به زیر لب همی خوانده دعایش


    نه جرأت بود او را در مقابل
    نه حرفی بود او را در محافل


    فقط در دل بسی شیدای او بود
    فدای قامت رعنای او بود


    چو شمع تنهای تنها در شب تار
    همی می سوخت و شب را بود بیدار


    به رویا بود مینا نازنینش
    خیالش بود گاهی در کمینش


    خیالش گه به مینا راه می بست
    چنان غمگین که گویی رفته از دست


    به هر راهی که مینا را گذر بود
    فقط از دوردست او را نظر بود


    بسی رنجور از بی مهری یار
    ملول و دل شکسته بود بیمار


    بزرگان گفته اند عشق هر دو سرخوش
    اگر یک سر بود آن را حذر خوش


    شجاعت عاشقان را پیشه باشد
    چو با تیر و کمان یا تیشه باشد


    (( هر آنکس عاشق است از جان نترسد
    ز حرف مردم و زندان نترسد


    دل عاشق بود گرگ گرسنه
    که گرگ از هی هی چوپان نترسد))


    نه بر عاشق کیاست ها نیازاست
    نه تدبیرو سیاست کارساز است


    دل و جان را به کف آماده دارد
    که دل از قیل و قال آسوده دارد


    نه حرف مردم عادی اثر داشت
    نه واعظ حال عاشق را خبر داشت


    اگر زنجیر بندند پای و بر دست
    دل عاشق به زلف یار بند است

    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 10 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #14
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    مینا و کله چو






    کله چو محرم اسرار میناست
    بساط عیش عِشق او مهیاست



    دگر مینا مصمم ، تا که فردا
    رود جنگل به صبح زود تنها



    به هنگامی که شب پرواز می کرد
    سحر آغوشِ خود را باز می کرد



    به هنگامی که صبح زاییده می شد
    ستاره یک به یک دزدیده می شد



    رود در پیشِ آن چشم انتظارش
    نشیند با سروری در کنارش



    نگاهش را به چشمانش بدوزد
    به آه سینهِ او جان بسوزد



    سرِ شب خواب از چشمش پریده
    طنینِ عشق در گوشش تنیده



    کمی خواب و کمی بیدار می شد
    به رویا هم سفر با یار می شد




    اجاق آتشینش لاله گون بود
    بسی هیزم ز آتش سرنگون بود




    صدای شعله آتش چه می گفت
    مرا زین سوختن رازی است بنهفت




    به این دلسوختگان آتش چه حاجت
    به سرمستان ، می بی غش چه حاجت




    دل عاشق همیشه تابناک است
    ز تاریکی شب او را چه باک است







    شاعــــــر :



    ................................................منبع :





    ادامه دارد ...

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  8. 12 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  9. #15
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "

    تنها رفتن مبنا به جنگل برای دیدن دلدار


    دگر شب رخت خود را داشت می بست

    که مینا عزم کرد از خانه اش جست



    رهِ پر پیچ و تاب ده سیاه است

    صدای قوقولی قوقو به راه است


    سپیده سر زده وقت نماز است

    سحر آرام و بس هم دلنواز است



    عجب شوری بسر دارد سفر خوش!

    خدایا این سفرها بی خطر خوش!



    که گویند عاشقان از جان نترسند

    درون بیشه ها شیران نترسند



    چرا عاشق بترسد جان چه قابل

    که فرمان می برند صد جان ز یک دل



    سحر با مشعل روشن رسیده است

    شب ظلمت به سوراخی خزیده است



    نسیم صبح وزیدن کرده آغاز

    درختان بلبلان جمله هم آواز



    دگر مینا بسان یک پرنده است

    سبکبال است و سیّال و رونده است



    عجب زیباست جنگل صبحگاهان

    صدای بلبلان در شاخساران



    پس از چند لحظه رفته تا ((لب سنگ))

    چو بلبل نغمه ها دارد دل تنگ



    پلنگ شب تا به صبح بی خواب بوده

    دو چشمش خیره در مهتاب بوده



    بسی در انتظار یار سر کرد

    به رویاها همی تا ده سفر کرد



    پلنگ از بوی مینا صبحگاهان

    شده سرمست و شیدا و غزلخوان



    چو دیدند یکدگر را دل درخشید

    هویدا بود عشقی همچو خورشید



    وصال یار بعد از انتظاری

    چه خوش باشد بعد از بیقراری



    پلنگ از شوق دیدارش جوان شد

    چنان غرّیده جنگل فغان شد



    ز بعد استراحت بهر مینا

    نموده است هیزمی آنجا مهیّا



    چو مینا قفل دل را باز می کرد

    پلنگ را با محبت باز می کرد



    دلش آرام و چشمانش خواب دارد

    به دل خورشید و سر مهتاب دارد



    پلنگ با ناز مینا ناز می شد

    به ساز عاشقی دمساز می شد



    مگر می شد که ترک از یار خود کرد

    مگر می شد که هیزم بار خود کرد



    دلش می خواست در جنگل بماند

    چو بلبل پیش گل آواز خواند



    در این احوال و بس آشفته بازار

    میان حرف دل عقل آمد این بار



    پس از چندی دگر شب حاکم اینجاست

    کله چو بسته باشد خود معمّاست



    ببست بر گرد هیزم او طنابی

    به کول خود گرفته با عتابی



    پلنگ هم همسفر گشت و کمک کرد

    چو نزیک ده آمد گفت برگرد



    پلنگ از نازنین خود جدا شد

    که گویی دل ز جای خود رها شد



    صدای تک تکی از دارکوب است

    رسیده تا به ده وقت غروب است



    جوان اندر سر راهش نشسته

    بسی در انتظارش دل شکسته



    نگه بر چشم مینا کرد و لرزید

    چنان از هیبت مینا هراسید



    زبان اندر دهانش خواب رفته

    که خواب مورچگان را آب رفته



    شباهنگام رویایی شبانه

    برای خویشتن کرده فسانه



    بسی در انتظارش نقشه ها داشت

    زمین شوره زارش عشق می کاشت



    به خانه می رسید آواز می خواند

    تو گویی عشق خود را راز می خواند



    نه بهر مادرش رازی عیان کرد

    نه بر همسایه ای عشقش بیان کرد



    که رازش گنج پنهانی به دل بود

    جوانی سربه زیر و گه خجل بود



    خیال عشق مادرزاد دارد

    به تنهایی بسی فریاد دارد



    رفیقان حال او را زار دیدند

    کمی دیوانه و بیمار دیدند



    ولی مینا چو دلدارش پلنگ است

    جوان را کار و بار اینگونه لنگ است



    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 12 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #16
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    آمدن مینا به دهکده در هنگام غروب



    رسیده تا به ده دید او زنان را
    زنان منتظر دل ناگران را


    منوُر گفت : مینا تو کجایی
    نمی آید زن " کلچویت " صدایی



    سحر تاریک رفتی شب رسیدی
    چو آهویی به صحراها رمیدی



    خروسی ناگهان آواز سرداد
    که وقت رفتن خانه خبر داد


    اذانِ شامگاه است و نماز است
    دل کله چوی در راز و نیاز است


    دوباره شب شد و تاریک و خاموش
    صدایی از سکوت پیچیده در گوش



    شبش را با خیال یار سر کرد
    به رویای شبانه صد سفر کرد



    دگر " وهمونما " رفت " نِرزما " شد
    که کم کم عشق مینا برملا شد




    زنان پچ پچ کنان از رازِ مینا
    همه غافل ز عشق و نازِ مینا



    شب تاریکِ مینا هم سحر شد
    زره پوشید و با صبح همسفر شد



    به دستش داس چون شمشیر بران
    که آن هم یک بهانه پیش یاران



    گذشت ازز ده و جنگل را نظر کرد
    تمام خفتگان را هم خبــر کرد



    " لب سنگ " را گذشت و چشمه را دید
    ز لبهایش گلی از خنده رویید




    به لب بوسی " چنُوت " را فراوان
    درآورد چند گردو و کمی نان




    کمی خورد و سپس آواز سر داد
    پلنگ منتظر را او خبر داد



    تمام بلبلان با او هم آواز
    لب هر غنچه ای با خنده شد باز




    دوباره جانِ جنگل عشق جوشان
    پلنگ از عشق مینا دل خروشان




    رسیدند تا به هم دیدار کردند
    سرود عشق را در کار کردند



    دگر با این روالش روزها رفت
    پس از " وهمونما " هم " نرزما " رفت




    ازین هجران و وصل دل ناگران بود
    معلق در زمین و آسمان بود




    به سر هم نقشه آوارگی داشت
    به دل هم نغمه دلدادگی داشت



    تنش رنجور و روح آزرده از درد
    وزیده باد هجران روی او زرد



    غروبی بود مینا گشته بیمار
    به بستر خفته و تب داشت بسیار



    غم دوری دلبر هم فزون شد
    دو چشمانش پیاله پر زخون شد



    به ده یک پیرزن درد آشنا بود
    چکو می کرد و ذکرش با خدا بود



    طبیبی بود مجرب آزموده
    ره چندین طبیبان طی نموده



    دوایش از گیاه و میوه ها بود
    بقولی سید و درمان و زود



    گیاه خشک را بر او دوا داد
    خدای مهربان او را شفا داد




    پس از چندی که مینا با مدارا
    به حمد و قول هوالله شد مداوا



    ز روی بسترش یکباره برخاست
    که عشق عافیت از چهره پیداست



    تن عاشق اگر بیمار گردد
    خدا با عشق بر او یار گردد




    رسید " فردینما " گرما فزون شد
    شقایق را تو گویی دیده خون شد



    درو پایان و گندم هم کپا شد
    کشاورزان با کپاچین آشنا شد




    " فیه" را با " لِفا " بگرفته در دست
    کبوترها به خرمن شاد و سرمست



    بسی خرمن در آن دشت و دمن بود
    صدای گاونر مرد کهن بود




    هوا گرم و درخشان بود خورشید
    به کاه و خرمن آنجا می درخشید




    زگرما شاخه را طاقت بریده
    گیاهان را بسی قامت خمیده




    دگر بوی خزان کم کم رسیده است
    بسختی شاخه را برگی تنیده است




    دگر پایان فصل کشت و کار است
    همه چیز جهان ناپایدار است



    دگر مینا بهاری در خزان بود
    بنازم عشق را که جاودان بود




    اگر پاییز بهار عاشقان است
    ولی مینا ز فردا ناگران است



    همی رخسار جنگل زرد گردد
    دل و جان پلنگ پردرد گردد




    بلوطِ پیر عریان می شود باز
    وزد باد خزان هجران زند ساز




    طبیعت با زمستان پیر گردد
    پلنگ آزرده و دلگیر گردد




    سرودِ غم شود آواز بلبل
    دگر پژمرده خواهد گشت سنبل




    جداییِ گل و بلبل عیان است
    دگر آلاله را قامت کمان است




    به خود می گفت غنیمت باد این دم
    دمی با شادمانی بیش یا کم





    چرا که عشق هرجا شد نمایان
    خزان را می کند همچون بهاران




    جهان خواب است و هنگام وصال است
    بهار عاشقان را کی زوال است




    همان به تا جهان در خواب ماند
    دو چشم دشمنان پرآب ماند




    خزان فصل بهار عاشقان است
    رهین لطف نقاش جهان است








    ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:




    نرزما : ( نوروزماه ) در تقویم مازندران ، ماه دوم تابستان برابر با تیرماه شمسی می باشد.


    چنُوت : در جلوی چشمه تخته ای قرار می دهند که در وسط آن بریدگی چون عدد هفت دارد و آب از آن به پایین می آید برای اینکه بتوان براحتی آب برداشت .


    چکو : برای مداوای بیمار خصوصا گرفتن زهر چشم حسود ، کلوخ های آتش را در آب قرار می دادند و نام فرد مظنون را بر زبان می آوردند ، هروقت با ذکر نام آن شخص مورد نظر آتش پاره یا صدایی از آتش بیرون می جهید فرد مربوطه مظنون به چشم زدن بود .



    فردینما : همان فروردین ماه برابر است با مردادماه که آخرین ماه تابستان تقویم طبری است .



    کپا ( کوپه ) :
    بسته های گندم و با جو که همگی در یکجا جمع شده و به طور مرتب چیده شده اند .



    کپاچین : در مناطق کوهستانی مازندران معمولا بسته های گندم و یا جو را پس از درو کردن ، مدت زمانی از بیست روز تا دو ماه برای خشک شدن محصول آن را در قسمتی از زمین نگه می دارند . یا بر سر چهارچوب پایه که بالای آن با خار و خاشاک مسطح گردیده است قرار می دهند و ارتفاع آن تا 2/5 متر از سسطح زمین می باشد یا در روی زمین به صورت گرد می چینند و دور آن را معمولا با چوب یا سنگ چت محصور می کنند ، این مکان بستگی به میزان محصول در هر زمین به صورت به لحاظ ساخت متفاوت است ولی حدود 12 تا 20 متر مربع می باشد که بسته های گندم را کپا و یا سنگ دور آن را کپاچین گویند .



    فیه : وسیله ای چوبی بزرگ شبیه قاشق ولی درون آن صاف تر است به ارتفاع 1/5 تا 2 متر که برای جدا کردن گندم و یا جو از پوسته های آن یا کاه در روی خرمن که بوسسیله باد از هم جدا می شوند اسستفاده می گردد .




    لِفا : وسیله ای است چوبی گرد به قطر 3 تا 5 سانتیمتر و ارتفاع حدود 1/5 متر شبیه چنگال که قسمت بالای آن معمولا دوشاخه یا سه شاخه می باشد و برای جابجایی علوفه و یا کاه در یک نقطه استفاده می شود .







    شاعــــــر :



    ................................................منبع :




    ادامه دارد ...







    ویرایش توسط نارون1 : 23rd June 2013 در ساعت 09:22 AM

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  12. 14 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  13. #17
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "

    پاییز هزار رنگ کندلوس


    رسیده ((کِرچمایِ)) فصل پائیز
    سرود بیشه زاران شد غم انگیز


    عجب نقشی زِ رنگِ زرد بسته است
    رخ عالم زر و گوهر نشسته است


    هزاران رنگ داده کلکِ نقاش
    به هر برگی که رازی می کند فاش


    هوای بیشه زاران سخت و سرد است
    دل بلبل خموش و پر ز درد است


    زنان از نو گرفتند کار از سر
    برای فصل سرما هیزم تر


    دوباره مدتی در برگ ریزان
    بدست (( پشت پتی)) و داس برّان


    برفتند سوی جنگل چون بهاران
    هوا گه رعد و برق و گاه باران


    پلنگ کوهها در انتظار است
    دلش از بهر مینا بی قرار است


    تمام کوه و جنگل را دویده است
    به چشم تیز بینش کس ندیده است


    در آن صحرا همی بی یار و یاور
    دگر طاقت بریده شور در سر


    به یک صبحی ز خواب خوش پریده
    صدای نازنینش را شنیده


    ز بس در انتظار یار سر کرد
    تو گویی خواب از چشمش سفر کرد


    که جنگل لخت و عریان گشته رقصان
    تمام برگها افتان و خیزان


    که برگ زرد گریان از جدایی
    دگر با خاک دارد آشنایی


    دوباره روح جنگل چون بهاران
    شده خندان،‌به آواز غزلخوان


    پلنگ خود آشنا با آن صدا بود
    سبک همچون عقابی در هوا بود


    ولی آواز مینا سوزها داشت
    بیان خاطرات روزها داشت


    چه شورانگیز آوازِ نوایی
    پیام آشنایان خدایی


    درختان برگ ها از داغ هجران
    زمین زرد و زمان زرد است الوان


    پر از درّندگان است بیشه زاران
    ز بهر طعمه از جاندار و بی جان


    زنان حیرت زده در راه رفتند
    گهی تنها و گه همراه رفتند


    ولی مینا به شوق یار می رفت
    برای دیدن دلدار می رفت



    ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ

    پاورقی:

    کِرچِما : شهریور ماه تقویم طبری مصادف با اولین ماه پائیز

    شاعــــــر :



    ................................................منبع :




    ادامه دارد ...

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 10 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #18
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    دیدار دوباره میــنا و پلنگ




    دگر اسرار مینا گشت هویدا
    پلنگِ همدمش از دور پیدا



    همه دانسته اند مینا چنین است
    دگر فارغ زعقل و کفر و دین است



    نشسته با پلنگ گشته هم آواز
    زنان گشتند حیران دیده ها باز



    به چشمان پلنگ او چشم می دوخت
    ز شوق دیدنش چون شمع می سوخت



    تنش رنجور شد از غربت یار
    همه گفتند مینا گشته بیمار



    چرا که عشق چون تب در سر آید
    به درمانش مگر که دلبر آید



    چو دلبر آمده تب از سسر افتاد
    ندارم من طبیبی اینچنین یاد



    پلنگ منتظر هم شاد گشته
    دلِ ویرانه اش آباد گشته



    پلنگ آماده کرده هیزمی چند
    طنابی دور هیزم کرده است بند



    به کول خود گرفت و گشته همراه
    که مینا را رساند نیمه راه




    زنان یک یک سوی ده رهسپارند
    گهی در حرکت و گه انتظارند




    زنان دیدند که مینا زود آمد
    تو گویی چون نسیم و دود آمد




    به هرسختی که بود تا ده رسیدند
    ز بارِ بد کمی قامت خمیدند




    به خانه آمدند شاداب گشتند
    به شیر و نان و چای سیراب گشتند




    چنین می رفته ایام از پس هم
    " خَرِ ما " آمده دل گشته پر غم




    تن جنگل ز بادی گشته عریان
    شدند زرد و برهنه شاخساران



    دگر "کُکی " نمی خواند شب و روز
    دگر بلبل ندارد ناله و سوز





    دگر رخسار جنگل زرد گشته است
    هوا از باد و بوران سرد گشته است




    برفتند روزها اندر پی هم
    سرود کوهها لبریز از غم




    زمستان بر رفیقان غم به بار است
    ولی بر اغنیا همچون بهار است




    خدا داده فقیران را قناعت
    زشکر نعمتش دلها سلامت




    رسیده " تیرما " ایام سرماست
    شب سیزده چیز پیداست 1




    شب جشنی که جشن تیرگان است
    که این خود سنتِ مازندران است



    ولی بر مردمان باور چنین است
    که میلاد علی نازنین است




    شب شاد و فزون خاطرات است
    شب " هائیشت " با نقل و نبات است




    زبس سرما فزون شد قله برفیست
    محبت در درون خانه جاریست




    زبام خانه ها دود بخاری
    چو ماران رفته در عرش از خماری




    دل مینا در این سرما چو آتش
    پلنگ از دوریش گه می کند غش




    دگر پایان رسیده کار جنگل
    زمستان آمده دیدار جنگل




    درختان جملگی در خواب گشته
    دل مینا دگر بی تاب گشته






    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ

    پاورقی:



    خرما ( خورما ) : (خردادماه ) در تقویم مازندرانی دومین ماه پاییز است برابر با مهرماه است .


    تیرما : ( تیرماه ) آخرین ماه پاییز در تقویم طبری برابر با آبان ماه شمسی است .


    1 - در سیزدهمین شب تیرماه مرسم است که باید سیزده چیز از تنقلات بخورند و معتقدند که حضرت علی ( ع ) در آن شب متولد شد علت اصلی این جشن همان جشن تیرگان باستانی در مازندران است که قبلاز اسلام وجود داشته احتمالا در جایی که مصادف با ولادت امیرالمونین ( ع ) ( سیزدهم رجب ) مصادف گشته بود کم کم در اذهان عمومی علت این جشن ولادت علی ( ع ) ذکر گردیده است .



    هائیشت : گندم برشته و بوداده و شاهدانه که در شب سیزدهم تیرماه درست می کنند و از تنقلات معروف آن شب است .








    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :


    ادامه دارد ..
    .

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  16. 11 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  17. #19
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    زمستان آغاز جدایی مینا و پلنگ


    شده ((مردالِما)) فصل زمستان
    پلنگ از دوری مینا پریشان


    زمین سرد و کفن پوش و سپید است
    سیاهی های جنگل ناپدید است


    دوباره همدم مینا زنانند
    زنان و دخترانی که جوانند


    شب ((مردالِما)) همپای یلداست
    چه شب های قراقی بهر میناست


    زنان آواز خوانند در کله چو
    پلنگ از ردّ پایش می کشد بو


    در آن سرما پلنگ می گشت و می گشت
    گهی در جنگل و گه جانب دشت


    گهی دیوانه وار مجنون لیلی
    گهی افسرده و محزون لیلی



    گهی با یاد او بیداد می کرد
    گهی هم ناله و فریاد می کرد


    گهی سوی ولایت عزم می کرد
    گهی با برف و بوران رزم می کرد


    گهی در جنگل و صحرا دوان است
    گهی با یاد یار مهربان است


    همی می گفت نوایی بی نوایی
    چه تقدیری ایست یا رب در جدایی


    کدامین دست یار از ما جدا کرد
    کدامین آه ما را مبتلا کرد


    من از باد خزان دیدم رخ زرد
    ز هجران رخ مینا دلم درد


    الا ای بلبل خوشخوان جنگل
    الا ای مرغ حق ای جان جنگل


    الا ای ((ککّی)) و ((جوجاق)) و ((تیکا))
    الا ای آهوی تنهای صحرا


    کجائید ای رفیقان با که هستید
    کدامین مهوشی را می پرستید


    کجا شد شور حال بت پرستی
    کجا شد عیش و نوش مستی


    دگر تاب و توان از من رمیده
    بلوط پیر هم قامت خمیده


    نمی آید کسی رو سوی جنگل
    نمی آید دگر بانوی جنگل


    تمام کوه ها برف است و سرما
    در این جنگل شدم تنهای تنها


    دلم از بهر مینا آب گشته
    درختان یک به یک در خواب گشته


    شب مینا در چشم انتظاریست
    سرودش شکوه های بی قراریست


    چو نی از تن تهی دل داره فریاد
    فتاده آتش جان را همی باد


    ز سوز سازاو جان شعله ور شد
    دل و جان پلنگ را هم خبر شد


    به قول آن عزیز نینوایی
    که دارد بس شکایت از جدایی


    مگر دریای غم در کوزه گنجد
    چه گویم قسمت یک روزه گنجد


    خدایا عشق خوبان شیر گیر است
    مدد کن آنکه را در غم اسیر است


    زمستان است و جنگل هولناک است
    دل مینا از این پس بیمناک است


    زبانش با دلش چون راز می گفت
    یکایک وصف عاشق باز می گفت


    در آن سرمای جنگل چون پلنگ است؟
    نحیف و زار با سرما به جنگ است


    نمی دانم در این شبهای خاموش
    به حرف دیگران تا کی کنم گوش؟


    دگر صبح است و گنبد نیلگون شد
    همی از داغ هجران دیده خون شد


    برون آمد ز کل چو مثل خورشید
    چو خورشیدی دگر در ره درخشید


    ز برف و باد یخبندان شده ده
    به زیر برف ها پنهان شده ده


    تمام کوه و جنگل روسپیدند
    تو گویی چادری بر خود کشیدند


    به هر سختی و زحمت ره فتاده
    دلش را در کف قسمت نهاده

    ایزارش بر کمر گردو و نانی 1
    همی می برد بهر یار جانی


    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
    پاورقی:


    مردالِما : مرداد ماه تقویم طبری مصادف با آذر ماه تقویم شمسی
    تیکا : پرنده سار را گویند
    ایزار : چادر شب را گویند

    1 - زنان معمولا در هنگام کار چادر شب را بر کمر می بستند و در صورت نیاز مقداری نان یا تنقلات یا گردو را در درون آن قرار می دادند که معمولا
    نقش جیب لباس امروزی را ایفا می کرد.


    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...

    ویرایش توسط م.محسن : 26th June 2013 در ساعت 08:53 PM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 9 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #20
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    عزم رفتن مینا بسوی جنگل در فصل زمستان




    گرفت داس و سوی خردیم می رفت
    به دست " پشت پتی " بی بیم می رفت



    رسیده در گراز و ناله سر داد
    پلنگ نیمه جان را هم خبـــر داد



    کجایی مونس شبهای تارم
    کجایی که زعشقت بی قرارم



    بیا ای بلبل شیرین زبانم
    بیا ای خسروی آرام جانم



    ز بس برف است و بوران راه بسته است
    درختان را سروشاخه شکسته است




    بسی در انتظار یار مانده است
    به امیدی بسی آواز خوانده است




    دگر خورشید هم کم کم نهان شد
    شفق خونین و رنگین آسمان شد




    صدای قوقولی وقت اذان است
    به ره افتاده مینا ناگران است



    شِکه را جمع نموده کول خود کرد
    دگر رو سوی خانه با دل سرد



    پلنگ از دوریش آواره گشته است
    ز بخت بد چنین آواره گشته است




    میان برف ها آهنگ رد کرد
    هوا هم ناجوانمردانه شد سرد




    چو سر از برف برون آورده بشنید
    ره دور و درازی یار خود دید




    پلنگ بشنیده آواز دل تنگ
    تو گویی صور اسرافیل و آهنگ




    پلنگ از برف و بوران سخت بگذشت
    چو جنگل را به سختی آمده دشت




    بسویِ آن عزیزش پر کشیده است
    ولی معشوقه خود را ندیده است




    خدایا این همه هجران و غم چیست
    بسی هم خسته از این ناامیدی است




    به این سودا که ده شب را کند خواب
    دوباره جان گرفت و گشته شاداب




    زود ده تا ببیند نازنینش
    دگر فارغ شود از کفر و دینش




    ببیند آنکه چند روزی ندیده است
    ز درد دوریش قامت خمیده است




    سفیدی از تن عالم در آمد
    خوشا آن انتظاری که سر آمد



    شب اندر سجده و گاه نماز است
    سیاهی هایِ شب هم چاره ساز است








    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:


    خِردیم : خردیم یعنی رو به آفتاب - خور یعنی خورشید



    گــراز : نام جنگلی در دهکده کندلوس جائیست که بیشتر دارای صخره می باشد و رو به آفتاب است . اصطلاحا شیب های کوهپایه ای را گویند که دارای درختچه های کم رشد
    و خالی از پوشش گیاهی و بدون آب است .



    شِکه : شاخه های درخت یا درختان نوجوان که معمولا در حاشیه جنگل قرار دارند و برای سوخت و گرم کردن تنور می آورند و در حاشیه جنگل قرار دارد .







    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز







    ادامه دارد ...

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  20. 9 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •