دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: عشق در عرفان اسلامی از دیدگاه عبدالرحمن جامی

  1. #1
    همکار تالار ادبیات
    نوشته ها
    262
    ارسال تشکر
    238
    دریافت تشکر: 626
    قدرت امتیاز دهی
    1681
    Array

    پیش فرض عشق در عرفان اسلامی از دیدگاه عبدالرحمن جامی

    چکیده: عشق و محبّت از اساسی‏ترین مباحث عرفان نظری و عملی است.در واقع، تجلّی عشق است که تمام مراتب خلقت را ایجاد می‏کندو به ظهور می‏رساند و در مسیر کمالیّه موجودات به‏سوی حق نیز همین عشق است که ایجاد حرکت و کمال می‏کند و مرتبه‏به‏مرتبه،آنها را تا خود حق می‏رساند.پس می‏توان عشق‏ را یک‏بار در قوس نزول و یک‏بار در قوس صعود نگریست. در این مقاله با استخراج و تحلیل آراء جامی از مجموعهء آثارش-نه فقط در یک غزل یا قصیده یا متن عرفانی-دیدگاه عرفانی وی نسبت به عشق،این‏ عنصر مهم در عرفان اسلامی،مشخّص می‏گردد.



    مقدّمه: کلمات عشق،عاشق و معشوق،حب،محبو محبوب،طلب،طالب و مطلوب‏ و نظایر اینها در کلام عرفا اشعار عارفانه بسیار دیده می‏شود.سراسر نوشته‏های‏ جامی نیز مملو از این تعبیرات است که درمواردی به صراحت و در مواضعی در پرده تمثیل‏ها و نمادهای ظریف،جلوه‏گر می‏شود. گاه،عشق و عاشق و معشوق،همه،خداست؛ دی عشق،نشان بی‏نشانی می‏گفت؛ اسرار کمال جاودانی می‏گفت؛ اوصاف جمال خویشتن،بی‏من و تو، با خود به زبان بی‏زبانی می‏گفت (جامی،اشعة اللمعات،19) گاه،عشق و عاشق،خداست و معشوق،بندهء او؛ عشق است غنی ز بوده و نابوده؛ جاوید به مستقرّ عز،آسوده؛ عکس رخ خود ز این و آن،بنموده‏ و آنگاه به جمال و حسنشان،بستوده (همان،20) گاه،معشوق،خداست و عاشق،بنده؛ همه،دلدادهء اویند؛چه هشیار و چه مست؛ همه،دیوانهء اویند؛چه نزدیک و چه دور (جامی،دیوان ج 1،فاتحة الشّباب،ص 471،غزل 436)


    و گاه،معشوق،بنده‏ای و عاشق،بندهء دیگریست؛ چون داستان عشق زلیخا به یوسف و لیلی و مجنون و سلامان و ابسال و نظایر اینها. تعّین وجود،شرط لازم برای ظهور است،اما چنین نیست که مجرّد تعیّن ذات و تقیّد وجود مطلق،به‏تنهایی،شرط کافی برای ظهور باشد،بکله متمّم آن،حبّ حق‏ -تعالی-به ذات و کمالات اسمایی است که با ذات او ملازمند.در عرفان اسلامی‏ اصولا علّت آفرینش جهان نه سودبردن خالق اوست و نه بهره رساندن به مخلوق، بلکه سبب اصلی آفرینش،حّب حق-تعالی-به کمال است.یعنی همان‏طورکه‏ خود کمالات،کمال‏اند،حب و عشق به آنها نیز کمال است و تنفّر از آنها،نقص.حق‏ -تعالی-که کمال مطلق و مطلق کمال است،به ذات خود که عین تمام صفات‏ کمالیّه‏اش می‏باشد نیز عشق و محبّت دارد. خدا در مرتبهء قبل از خلق به ذات بسیط خود و تمام کمالات و اسماء نهفته و مستجن در ذات،علم دارد لکن از آنجا که حبّ شی‏ء،مستلزم حبّ آثار آن نیز می‏باشد،حق-تعالی-نیز دوست دارد،جمال خود را هم در آینهء ذات و هم در آینهء اسماء و صفات و هم در آینه فعل خود ببیند.



    از این‏رو هم در آینه اسماء و صفات و اعیان ثابته در مقام واحدیّت ظهور نمود و هم در آینهء فعل خویش،تجلّی کرد؛ حق،چو حسن کمال اسما دید، آنچنانش،نهفته،نپسندید؛ خواست اظهار آن کمال کند، عرض آن حسن و آن جمال کند، خواست تا در مجالی اعیان، سرّ مستّر او رسد به عیان‏ چون ز حق یافت انبعات،این خواست؛ فتنهء عشق و عاشقی برخاست‏ هست با نیست،عشق در پیوست‏ نیست زان عشق،نقش هستی بست‏ نیست چون فیض نور هستی یافت‏ روی همّت به منبع آن تافت‏ سایه و آفتاب را باهم‏ نسبت جذب عشق شد محکم (جامی،هفت اورنگ،ج 1،دفتر دوم سلسلة الذهب،صص 249 و 250) جامی در اشّعة اللّمعات می‏گویدجامی،اشبعة اللمعات،39)«اشتقاق عاشقو معشوق‏ از حقیقت مطلقهء عشق است که هریک همان حقیقت مطلقه است مأخوذ با خصوصیتی(اطلاق لفظ عشق بر حقیقت مطلقه از آن‏جهت است که حقیقت‏ مطلقه با معنای عشق و محبّت ازجهت عموم سریان در همهء موجودات،چه‏ واجب و چه ممکنات،مشابه است،لذا حقیقت مطلقه را ازجهت سریان در همهء موجودات و مراتب به عشق و محبّت،تشبیه کرده‏اند.) عشق درمقّر عزّ و مقام وحدت از تعیّن عاشقی و معشوقی به دور است.«خود را به‏خودی‏خود می‏دانست و جمال و کمال ذاتی خود رابه خود می‏دید و صدای‏ استغنای «انّ اللّه لغنیّ عن العالمین» (عنکبوت/آیهء 6)بر گوش تاریک‏نشینان‏ ظلمت‏آباد عدم می‏زد. سپس حسن خود را در آینهء عاشقی و معشوقی بر خود عرضه کرد و نام عاشقی‏ و معشوقی و صفت طالبی و مطلوبی ظاهر گشت.اشتقاق این دو از عشق و متمایز گشتن آنها از یکدیگر به خواصّ و احکام،نباید باعث این توهّم شود که مغایرت بین‏ این دو حقیقی است.



    یک‏روی است که هرگاه آینه‏ها متعدّد گردند،آن روی به تعدّد آنها در نمایش،متعدّد گردد. گر تو به دو رخ نظارهء یار کنی، شک نیست که بر وحدتش انکار کنی‏ نبود رخ او بهِ جز یکی،لیک شود بسیار،چه،تو آینه بسیار کنی (جامی،اشعة اللمعات،42) حق-تعالی-درضمن کمال ذاتی،کمالی دیگر(اسمائی)را که موقوف بر اعتبار بر غیر و سوائی است-که به کمال جلاء و استجلاء نامیده می‏شوند-مشاهده‏ می‏کرد.کمال جلاء،نمود و ظهرو خودش در مجالی و مظاهر(بحسب تلک الشئون‏ و الاعتبارات متمایزه الاحکام متخالفه الاثار روحاو مثلا و حسا)است و کمال‏ استجلا؛یعنی،شهود خودش خودش را در همین مراتب،تا همچنانکه خود را به‏ خودرخود می‏دید در مقام جمع احدیّت،همچنین خود رابه غیرخود در خود، یا خود در غیرخود،یا به غیرخود در غیرخود بیند در مراتب تفصیل و کثرت. پس از آن شعور به کمال اسمائی،حرکت و میل و طلبی انبعاث یافت به‏سوی‏ تحقّق و ظهور آن و این میل و طلب و خواست،سرچشه همه عشق‏ها و خمیرمایهء همه محبّتهاست. ای بر قد قبای حسن،آمده چست! بر قامت ما لباس عشق از تو درست! ز انسان که جمال،همه،عکس رخ توست، عشق همه از تو خاست در روز نخست (جامی،لوامع،345) این عربی از این تجلّی و ظهور که به منزلهء انتقال عالم از عدم(عدم عینی مقارن‏ با ثبوت علمی و در حضرت علمیّه حق)به‏سوی وجود(وجود عینی9است،به‏ نوعی حرکت تعبیر می‏کند و آن را حرکت حبّی می‏نامد،زیرا ناشی از دوست‏داشتن‏ خداوند نسبت به ذات خود و ظهور و افشای کمالات خود در قالب مظاهر بوده‏ است.(ابن عربی،فص موسوی،ص 230)


    جانان که دم عشق زند با همه‏کس، کس را نرسد به دامنش دست هوس؛ مرآت شهود اوست ذرّات وجود، با صورت خود،عشق همی‏بازد و بس! (جامی،لوامع،ص 347) عرفا-و از آن جمله،جامی-با اعتقاد به«فاعل بالتجلی»بودن حق،در صدور و ظهور فیض از باری-تعالی-جز ذات او را موثر نمی‏دانند و با تکیه بر قاعده‏ «الحب موجب للظهور،التعیّن یقتضی المظهریّه»،انگیزه و علّت ایجاد عالم را نه‏ سود بردن خالق،نه جود رساندن بر مخلوق و استکمال به فعل،بلکه محبّت به‏ ذات خویش و کمالات ذاتیّه خود می‏دانند؛یعنی،ابتهاج نامتناهی و عشق ازلی‏ حق-تعالی-به ذات خود،موجب ظهور و تجلّی اوست به صورت کمالات اسمائی‏ خویش و همانطور که ذات خود را در مرتبه ذات،شهود نموده و دوست دارد،اراده‏ نموده که در آینه فعل خود نیز شاهد آن کمالات باشد. این محبت در مقام احدیّت،چون سایر صفات،عین ذات یگانه است و چون‏ ذات یگانه در صفت بی‏صفتی و نشان بی‏نشان.علم و عقل را در بیان ماهیتش زبان‏ عبارت نیست.امّا در مرتبهء واحدیّت که مقام تمایز بین صفات و تغایر بین صفات و ذات است،از ذات و سایر صفات،ممتاز است و درک آن برای اهل دانش و بینش‏ ممکن است و لیکن سرّی است پنهانی و امری است ذوقی و وجدانی؛تا نچشند ندانند و چون بدانند بیان نتوانند! پس از تجلّی اوّل که حق-تعالی-خود را به شئون ذاتی خود دانست و به صور آنها بر خود تجلی کرد و اعیان ثابته در علم متعیّن شدند،منصبغ به احکام و آثار آن‏ اعیان درعین ظاهر شد و موجودات عینی خارجی گشت.پس می‏توان گفت که‏ معشوق و محبوب بلکه عاشق و محب نیز در همه مراتب حضرت حق اوست زیرا عزّت وحدت وجود حق-سبحانه-و عموم سریان وی در همهء مراتب،چنین‏ اقتضایی دارد. هست بی‏صورت،جناب قدس عشق‏ لیک در هر صورتی خود را نمود؛ در لباس حسن لیلی،جلوه کرد، صبر و آرام از دل مجنون ربود؛ پیش‏روی خود ز عذرا پرده بست، صد در غم بر رخ وامق گشود؛ درحقیقت،خودبه‏خود می‏باخت عشق‏ وامق و مجنون به جز نامی نبود (جامی،دیوان،ج 1،فاتحه الشباب،ص 356،غزل 263) البته نباید توهّم که چون ظهور ذاتی و صفاتی حق-سبحانه-بر فعل او مترتب است،مستکمل به غیر می‏باشد،زیرا فعل او وجود منبسط است که جز وجود ربطی ندارد و فی حد نفسه آن را حکمی مستقل نیست و خود به‏وجود حق، پس باز جز ذات او را در عرصهء آفرینش،نقشی نیست. گه عشق به ذات می‏نماید، گاهی به صفات،می‏نماید؛ بی‏پرده،یکیست ذاتش امّا در پرده،ذوات،می‏نماید؛ از بهر ظهور در مراتب‏ شیرین حرکات،می‏نماید؛ هرچند مجرّد از جهات است، ازجمله جهات،می‏نماید؛ بحریست محیط و چون و زند موج، در شط و فرات،می‏نماید؛ می‏باش قتیل عشق،جامی! کین به ز حیات،می‏نماید؛ (جامی،دیوان،ج 2،واسطه العقد،صص 184 و 185،غزل 174)




    وجود و کمالات وجودی،امری بسیط و واحدند.بنابراین با همهء صفات کمالیّه‏ در ارکان مظاهر،به تبع‏سریان وجود منبسط و تجلّی اعظم حق،ساری‏اند.از این‏رو از منظر عرفان،جهان یکسره زنده و مدرک بوده و به تبع حیات و ادراک،حبّ و عشق الهی در سراسر ارکان هستی،موجود است که در هر مرتبه‏ای به‏نحوی ظهور می‏یابد. چون صبح ازل ز عشق،دم زد عشق،آتش شوق در قلم زد؛ از لوح عدم،قلم،سرافراشت، صد نقش بدیع پیکر انگاشت؛ هستند افلاک،زادهء عشق؛ ارکان به زمین فتادهء عشق؛ بی‏عشق،نشان ز نیک‏وبد نیست، چیزی‏که ز عشق نیست،خود نیست! (جامی،هفت اورنگ،ج 2 و نیز لیلی و مجنون،ص 233) ابن فارض در قصیدهء خمریّه خود که جامی در«لوامع»به شرح آن پرداخته و دربارهء سابقهء این عشق می‏گوید: شربنا علی ذکر الحبیب مدامة سکرنابها من قبل ان یخلق الکرم؛ یعنی،نوش کردیم و با یکدیگر به دوستکامی بر یاد حضرت دوست-که روی‏ محبّت همه به اوست-از شرابی نوشیدیم و مست شدیم،بلکه به بویی از آن از دست شدیم،که این مستی ما پیش‏از آفریدن درخت انگور بود. ولی جامی پا را از این فراتر می‏گذارد؛مستی را به قبل از آفرینش افلاک-نه قبل‏ از خلقت درخت انگور-نسبت می‏دهد،زمانی‏که حتّی نشانی از باده و تاک نبوده است؛ روی که مدار چرخ و افلاک نبود و آمیزش آب و آتش و خاک نبود؛ بر یاد تو مست بودم و باده‏پرست؛ هرچند نشان باده و تاک نبود (جامی،لوامع،363) آری،بارقهء الهی در ضمیر پاک انسانی از جانب حق-تعالی-ساری و جاری است.همینکه آدمی،عاشق می‏شود و بر او-با بر مظاهر او-عشق می‏ورزد،جز از وی به وی نیست. عشق او تخم عشق ماو شماست؛ خواستگاری نسخت از وی خاست؛ عشق او شخص و عشق ما سایه؛ سایه از شخص می‏برد مایه‏ تا نه شخص است به پای، بهر اثبات سایه،ژاژ مخای‏ ما نبودیم و خواست از وی بود؛ ما از آن خواست،یافتیم وجود (جامی،هفت اورنگ،ج 1،دفتر دوم سلسلة الذهب،صص 318 و 319،داستان ملاقات ذوالنون مصری در حرم مکه با کنیزک) نقش عشق در صعود به کمال؛ همانطورکه آغاز و صدور جهان بر مبنای حرکت حبّی است،رجوع و بازگشت‏ آن نیز با حرکت عشقی در جستجوی خداوند انجام می‏گیرد،چراکه همه عالم در جستجوی مرکزی برای تعالی و در طلب دائمی برای مستقری همیشگی و همگانی‏ است و چون این طلب،بی‏پایان است،در امداد الهی نیز تعطیلی نیست و آفرینش، همچنان تداوم دارد.(موسوی بجنوردی،ج 4،ذیل بحث جهان‏شناسی ابن عربی) هرکه از میکدهء عشق تو بویی شنود، تا زید مست زید،چون برود،مست رود و آن کزین میکده بودیی به مشامش نرسد، اینقدر دولت او بس‏که به این می‏گرود کشتزاریست عجب،عرصهء گیتی که در او هرکه را می‏نگری کشتهء خود می‏درود یار،مستغنی و ره،مشکل و رهبر،نایاب؛ سالکان را دل ازین خون نشود چون نشود صاحب سایه بود عشق تو و من،سایه‏ بروم یا بدوم چون برود یا بدود می‏کشم پیش خیال تو دل‏وجان،چه‏کنم‏ میهمان هرکه بود حاضر و خوان هرچه بود حاجت صوت مغنی نبود جامی را جاودان،بانگ سماع از دل خود می‏شنود (جامی،دیوان،ج 2،واسطه العقد،ص 174،غزل 158) از این‏رو،عبد الرحمن جامی،طرح بهترین قسمت آثار خود را در زمینهء عشق‏ (بدون جدا کردن عشق انسانی و عشق عرفانی)هم در رسالهءهای عرفانی،هم در دیوان اشعار و هم در داستانهای هفت اورنگ و بهارستان عرضه می‏کند. به اعتراف او عشق حقیقی،عشق عرفانی است.وی عشق انسانی و عشق به‏ مظاهر را مجازی تعبیر می‏کند و آن را گذرگاهی برای رسیدن به عشق عرفانی‏ می‏شمارد.البته شایان‏ذکر است که حقایق عرفان و تصوّف را در نقاب عشق زمینی‏ نهفتن،ابتکار جامی نیست؛او هنرمندانه برای بیان آراء و عقاید خود از این مسلک‏ پیش‏کسوتان استفاده برده است و اگرچه در اشعارش مسائل عشق را با رمز و کنایه و در شکل بدیعی بیان می‏کند،ولی در رساله‏هایش،این مسائل بدون پرده نگاشته‏ می‏شوند. حسن خویش از روی خوبان آشکارا کرده‏ای‏ بس به چشم عاشقان آن را تماشا کرده‏ای‏ ز آب و گل،عکس جمال خویش بنموده‏ای‏ شمعِ گل رخسار و ماه سرو بالا کرده‏ای‏ جرعه‏ای از جام عشق خود به خاک افشانده‏ای‏ ذو فنون عقل را مجنون و شیدا کرده‏ای‏ گرچه معشوقی،لباس عاشقی پوشیده‏ای‏ آنگه از خود جلوه‏ای برخود تمنّا کرده‏ای‏ بر رخ از زلف سیه،مشکین سلاسل بسته‏ای‏ عالمی را بستهء زنجیر سودا کرده‏ای‏ موکب حسنت نگنجد در زمین و آسمان‏ در حریم سینه حیرانم که چون جاکرده‏ای (جامی،دیوان،ج 1،فاتحة الشباب،ص 766،غزل 896) انواع عشق و محبت 1-عشق و محبت ذاتی:شکی نیست که تفاوت درجات محبّان،منوط به تفاوت‏ طبقات محبوبان است.هرچه کمالات محبوب بیشتر باشد،محب نیز ارجمندتر و بلندهمّت‏تر است.لذا بالاترین درجه،عشق و محبت ذاتی است که نسبت به‏ محبوب حق و مطلوب مطلق در باطن پدید می‏آید.این عشق،چنان او را از خود، بیخود می‏کند که نه علّتی برایش می‏یابد و نه توجیهی منطقی برای آن پیدا می‏کند. دوست می‏دارد ولی نمی‏داند که چرا و چگونه؟و در خود کشش می‏یابد لیکن‏ نمی‏داند که از کجاست تابه‏کجا؟ محبوب منی،ندانگ ز چه‏روی؟ مشعوف توام،لیک ندانم که چرا؟ (جامی،لوامع،ص 349)




    علامت چنین محبّتی،این است که صفات متقابلهء محبوب،چون وعدووعید، دوری و نزدیکی،اعزاز و اذلال7هدایت و اضلال بر محب،یکسان می‏شود و کشیدن مرارت آثار صفات قهر و جلال،چون چشیدن احکام صفات لطف و جمال، بر او آسان گردد. داستان تحفهء مغنیه و عشق او به خدا و مارجای سرّی سقطی با وی در مثنوی‏ هفت اورنگ،آنچنان زیبا عشق به ذات الهی را به تصویر می‏کشد که کمتر، خواننده‏ای مجذوب نمی‏شود؛ مست آنم که باده مست ازوست؛ نعر رند می پرست از اوست‏ شور عشقش زده‏ست بر من راه‏ از همه غافلم و ز او آگاه‏ عاقل پیش یار و فرزانهء؛ پیش ارباب جهل،دیوانه... شیخ،چون گفت‏وگوی تحفه شنید کرد از اشک خود،گهر ریزش‏ تحفه چون ز آتش نهانی او دید از دیده،اشک‏رانی او گفت:این گریه‏ایست بر صفتش‏ وای تو!چون رسی به معرفتش... به شناسایی خودم بنواخت‏ ساخت روشن دلم به نور شناخت‏ از رگ جان بود به من اقرب؛ نیست دور از برم؛نه روز و نه شب (جامی،هفت اورنگ،جلد 1،سلسله الذهب،صص 318-309) شایستهء مقام انسانی،آن است که حضرت ذات را بی‏ملاحظهء صفات جمال یا جلال و مطالعهء صدور آثار و افعال،دوست بدارد،زیرا محبّتی که فقط برای او نباشد به شوائب اعواض و اعراض،آلوده گردد،متعلّق آن در حقیقت ذات او نیست بلکه‏ امری از متعلّقات آن است.کدام غبن از این فاحش‏تر و کدام خسارت از این‏ موحش‏تر که محبوب اصلی و مطلوب حقیقی را بگذاری و روی ارادت در محبوبان‏ طفیلی و مطالب مجازی آوری؛ تاچند ای دل!به داغ حرمان سازی‏ خود را ز حریم وصل،دوراندازی‏ معشوقه،نقاب کرده باز از رخ خویش‏ تو آیی و عشق با نقابش بازی (جامی،لوامع،ص 399) محبّت،نتیجهء مناسبت و سنخیّت بین محبّ و محبوب است.مناسبت ذاتی بین‏ حقو عبد به دو وجه می‏تواند باشد: الف)جهت آیینگی و مظهریّت عین عبد برای تجلّی وجودی به‏گونه‏ای ضعیف‏ باشد که اکثر احکام امکان و وسایط از او منتفی باشد؛یعنی،بدان‏گونه است که‏ تعیّن آن تجلّی به واسطهء تقیّد و تعّین عبد در قدس ذاتی او تأثیر نکند و طهارت‏ اصلی او را نتواند تغییر دهد.تفاوت درجهء مقرّبان محبوب و نزدیکان مجذوب به‏ اعتبار تفاوت در کمال و نقصان این وجه می‏تواند باشد؛ دیدم پیری که زیراین چرخ کبود، چون او دگری ز بود خود،پاک نبود؛ بود آینه‏ای که عکس خورشید وجود، جاوید در او به صورت اصل نمود (همان،ص 350) ب)مناسب به‏جهت حظّ عبدست از جمعیئ‏ت مرتبهء الوهیّت؛یعنی،به اعتبار تخلّق به اخلاق الهی و اوصاف نامتناهی با حق-تعالی-سنخیّت پیدا کرده است. کسی‏که هردو وجه را داشته باشد،محبوب حق و مرآت ذات الوهیّت و احکام‏ و لوازم آن است. تالی محبّت ذاتی،محبّت حق است به واسطهء اموری که اختصاص کلّی و ارتباط تام به آن حضرت داشته باشد چون معرفت و شهود او و قرب و وصول به او؛این نسبت به مرتبهء اوّل اگرچه نازلتر است و معلول امّا نسبت به مرتبه‏ای که تالی آن‏ است رفیع‏تر و عالی‏تر است؛ معشوقه که شد زکامها عایق من‏ دی گفت:نیی به عاشقی لایق من‏ وصل است ز من کام تو،آری،هستی‏ تو عاشق کام خویش،نی عاشق من! (همانجا) مرتبهء دانی این محبّت،دوست‏داشتن حق-سبحانه-است به واسطهء اموری که‏ اختصاص و ارتباط مذکور را نداشته باشد،مثل دستیابی به آرزوهایی چون‏ خوردنی‏ها و آشامیدنی‏ها و حوریان و غلمان و...انواع نعم الهی. همچنانکه تفاوت بسیاری میان وقوف مع الحق-سبحانه-و وقوف مع الحظّ منه‏ است،



    بین وقوف مع الحظّ منه و وقوف مع الحظ من آلائه و نعمائه نیز فاصله‏ بسیاری است زیرا کسی‏که در این مرتبهء اخیر است مطلوب حقیقی‏اش لذّات و نعمات دنیوی و اخروی است و حضرت حق را وسیله و واسطهء رسیدن به آنها می‏داند.کدام غبن از این فاحش‏تر که مطلوب اصلی را تابع مطالب عارضی کرده و مقصود حقیقی را طفیل مقاصد مجازی پندارند. 2-محبّت اسمائی و صفاتی؛محبّ بعضی از اسماء و صفات محبوب را چون‏ افضال و انعام و اعزاز و اکرام بر اضدادش اختیار کند بدون ملاحظهء وصول آثار آنها به وی؛ آن یکی در مجالی اشیا؛ به صفتهای حق بود بینا هرچه بیند به‏معنی صفتی، گردد او ر اسبیل معرفتی‏ صدهزار آینه‏ست درنظرش، به صفات خدای،راهبرش‏ گرچه برده‏ست ره به کشف صفات، بی‏خبر باشد از تجلّی ذات (جامی،هفت اورنگ،ج 1،دوم سلسلة الذهب،ص 277) اگرچه جز به ذات رفعی الدّرجات او عشق‏ورزیدن شایسته نیست و لیکن اگر چنانچه استعداد فرد به ظهور محبّت ذاتی،وافی نباشد،باید از محبّت به اسماء و صفات او که به وجهی عین ذات اوست عدول نکرده و باطن خود را به شائبّهء تعلق‏ به افعال و آثار،گرفتار نکند؛ آن مه که وفا و مهر،سرمایهء اوست، اوج فلک حسن،کمین پایهء اوست‏ خورشید رخش نگر و گر نتوانی‏ آن زلف سیه نگر که همسایهء اوست (جامی،لوامع،ص 399) 3-محبّت افعالی و آثاری؛آن است که آن اختیار و ایثار بنابر وصول احکام و آثار آنهابه وی باشد.این محبّت دائما در معرض نابودی و تغییر و عوض شدن می‏باشد، هرگاه که محبوب به صفات حمیده و افعال پسندیده که متعلّق محبّت است‏ تجلی کند،با همهء قصد و همّت خود به آن‏رو آورد و در آن آویزد و چون به مقابلات‏ این صفات و افعال که موافق(میل و)رضایت او نباشد تجلی کند،به تمامی حول و قوّت خود از آن اعراض کرده و بپرهیزد؛ چون یار وفا کند در آویزی؛ ور تیغِ جفا زند از او بگریزی؛ آب رخ عاشقان چرا می‏ریزی؟ کاش،از سر کوی عاشقان برخیزی (همان،ص 352) پایین‏ترین مرتبهء محبّت،آثاری است که به جمال آثار-که به حسن‏ نامیده می‏شود-تعلق می‏گیرد و درحقیقت،ظهور سرّ وحدت در کثرت است.این‏ محبّت به دوگونه است: الف)یا معنوی و روحانی است،مثل تناسب و عدالت اخلاق و اوصاف کاملان‏ که مریدان و طالبان به آنها جذب شده و اراده و اختیار خود را فدای اراده و اختیار آنها می‏کنند ب)و یا صوری غیرروحانی است،مثل تناسب اعضا و اجزاء بعضی از صور مادّی انسانی که به زیبایی و ملاحت نامیده می‏شود. مشاهدان جمال در صور انسانی چهار طبقه‏اند:





    1-پاکدلانی که نفوس طیّبهء آنها از شوب شهرت،مصفّا باشد و قلوب طاهرهء آنها از لوث طبیعت،مبرّا گشته؛این گروه در مظاهر خلقیّه جز وجه حق مشاهده‏ نمی‏کنند و در عشق به شکل‏های مطبوع و صورتهای زیبا مقیّد نیستند،بلکه هر صورتی‏که در عالم هست،نسبت با ایشان کار آن اشکال و صور را می‏کند؛ مه را بینم،روی توام یاد دهد؛ گل را بویم،بوی توام یا دهد چون زلف بنفشه را زند برهم باد آشفتگی موی توام یاد دهد (همانجا) قبلهء نظر مجنون بر حسب ظاهر هرچند جمال لیلی است امّا به حسن حقیقت، لیلی،آینه‏ای بیش‏نیست که عکس جمال مطلق در آن نموده شده؛یعنی،از برای آن‏ جمال مجازی همان جمال حقیقی است که در صور مجازی نمایان می‏شود.پس‏ آنچه در مظاهر،ظاهر است همان جمال مطلق است،متعیّن به تعیّنات عدمی و تقیّدات اعتباری و آنچه در مظاهر،مغایر مطلق است جز تعیّنات و تقیّدات‏ اعتباری چیزی نیست. چنین عاشقی که در همهء مظاهر مقیّده،جمال مطلق بیند و به همهء آنها به‏جهت‏ جمال مطلق ظاهر در آن عشق ورزد،نایاب است.چه نادر است عشقی چنین یا عاشقی این‏چنین،زیرا که تا سالک از بشریّت خود،خلاصی نیابد این سعادت برای‏ وی حاصل نمی‏گردد.(جامی،اشعهء اللمعات،صص 71-67) رهروان عشق را بنگر که چون‏ هریکی را بر دگرگون است حال‏ آن یکی در جمله ذرات جهان‏ دیده تابان آفتابی بی‏زوال‏ وان دگر در آینهء هستی عیان‏ دیده مستورات اعیان را جمال‏ وان دگر در هریکی آن دیگری‏ دیده من غیر احتجاب و اختلال جامی به این درجهء عالی عشق به مظاهر،بسیار پرداخته است و بسیاری از داستانهای عاشقانه او به این‏جا ختم می‏شوند.از آن جمله است قصهء آزادکردن‏ آهو توسّط مجنون به دلیل مشابه بودن آن به لیلی: او به صورت،مشابه لیلی‏ست‏ گر به لیلی ببخشی‏اش اولی‏ست‏ نرگسش را نداده سرمه جلی‏ ورنه بودی بعینه لیلی... بوسه بر چشم و گردن او داد، رشته از دست و پای او بگشاد گفت:رورو فدای لیلی‏باش، همچو من در دعای لیلی باش‏ سبزه می‏خور به گرد چشمه و جوی‏ بهر سرسبزیش دعا می‏گوی‏ تا ز لیلی تو ار بود بویی‏ کم مباد از وجود تو مویی! (جامی،هفت اورنگ،ج 1،دفتر اوّل سلسلة الذهب،ص 218) 2-دسته دوم از مشاهدان جمال و زیبایی‏های ظاهری انسانی الذهب،ص 218) که نفسشان به عنایت بی‏علّت یا به واسطهء مجاهدت و ریاضت از احکام کثرت و انحراف و ظلمت طبیعت فی الجمله پاک شده باشد،اگرچه آن احکام به‏طور کامل، زایل نشده و لیکن از آنجا که ادراک معانی مجرد برای آنها بدون مظهری مناسب‏ حال اتمّ المظاهر است-آتش عشق و شوق در نهادشان شعله‏ور می‏گردد و بقایای‏ احکام ما به الامتیاز سوخته حکم ما به الاتحاد قوّت می‏یابد.سپس آن تعلّق و میل‏ حسّی از آن مظهر،منقعط می‏گردد و سّر جمال مطلق از صور حسن مقیّد تجرید یافته و بابی از باواب مشاهده به‏روی آنها گشوده می‏شود و عشق مجازی عارضی، رنگ محبت اصلی حقیقی می‏گیرد. حجاب از روی امّیدم گشودی؛ ز ذره ره به خورشیدم نمودی‏ کنون بر من در این راز،باز است‏ که با تو عشق ورزیدن مجاز است دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 179 (صفحه 172) چو باشد باشد بر حقیقت،چشم بازم‏ به افتد ترک سودای مجازم‏ جزاک اللّه که چشمم بازکردی‏ مرا با جان جان،همراز کردی‏ ز مهر غیر بگستی دل من‏ حریم وصل کردی منزل من‏ اگر هر موی من گردد زبانی‏ ز تو رانم به هریک،داستانی (جامی،هفت‏اورنگ،ج 2،یوسف و زلیخا،ص 102) جمال و عشق،مرغی است که از آشیان وحدت،پریده و بر شاخسار مظاهر کثرت،آرمیده است.هر نوای عزّت معشوقی و هر نالهء محنت عاشقی از آنجاست. همچنان‏که جمال آثاری که متعلّق عشق مجازی است،ظلّ و فرع جمال ذاتی است‏ که متعلّق محبّت حقیقی است،همچنین عشق مجازی،ظلّ و فرع محبت حقیقی‏ است و به حکم«المجاز قنطرة الحقیقه»طریق حصول آن و وسیلهء وصول به آن‏ می‏باشد.




    چگونگی این امر را جامی به این‏صورت،توضیح می‏دهد که انسان به‏حسب‏ فطرت اصیل خود به جمیل علی الااطلاق-عزّ شأنه-محبّت ذاتی دارد و این‏ محبّت ذاتی معمولا به واسطهء تراکم حجاب‏های ظلمانی طبیعی،مخفی مانده‏ است،اگر ناگهان پرتوی از نور آن جمال درصورت دلبری جذّاب و فریبا به نمایش‏ درآید،قطعا وی به آن‏رو می‏کند و مرغ دل او در هوای محبّت وی پروبال می‏گشاید و اسیر دانهء او شده،شکار دام او می‏گردد.آتش عشق و شعلهء شوق در نهادش‏ افروخته شده و حجب کئیفه را می‏سوزاند و پردهء غفلت را از دیدهء بصیرت او می‏گشاید و غبار کثرت را از آینهء حقیقت او زدوده و دل او حقیقت‏بین می‏شود. نقص زیبایی سریع الزّوال را دریافته،بقا و کمال جمال ذوالجلال را ادراک می‏کند؛از آن گریخته و به این می‏آویزد.جمال وحدت افعال بر او ظاهر می‏شود و چون در محاضرهء افعال،متمکن گردد،جمال صفات،منکنف شودو چون در مکاشفه‏ صفات،رسوخ یابد،جمال ذات،تجلّی کند و به محبّت ذاتی،متحقّق گشته،ابواب مشاهده بر او مفتوح شود.وجود را-از اول تا آخر-یک حقیقت بیند.بر هرچه‏ گذرد،او رایابد و در هرچه نگرد،او را بیند.در این مرحله متوجه می‏شود که عشق‏ مجازی به منزلهء بویی است که از شرابخانهء عشق حقیقی به مشامش رسیده و محبّت آثاری به مثابه پرتوی از آفتاب محبّت ذاتی بر او تابیده که اگر آن بو را نمی‏شنید به این شرابخانه نمی‏رسید و اگر آن پرتو را نمی‏یافت از این آفتاب بهره‏ نمی‏برد.(جامی،لوامع،صص 370 و 371)




    عبد الرحمن جامی این سیر-یعنی از عشق مجازی به حقیقی رسیدن-را در مثنوی لیلی و مجنون،آنچنان با زیبایی مسحورکننده‏ای بیان می‏کند که تاریخ ادب‏ را به اعجاب وامی‏دارد و خود را در پهنهء آن جاودان می‏سازد. 3-گروه سوم از کسانی‏که به زیبایی‏های انسانی،جذب می‏شوند،گرفتارانی‏ هستند که درصدد عدم ترقّی و در معرض احتجاب هستند.آنها فقط درک‏ زیبایی‏های ظاهری را می‏کنند و به فراتر از آن،راهی ندارند.ای بسا کشف و شهود مقیّدی نیز بر ایشان حاصل شده باشد ولی درهمین‏حد،متوقّف می‏مانند.اگر تمایل و تعلّق آنها از صورتی منقطع شود،به صورت زیبای دیگری مجذوب‏ می‏شوند و دائما در این کشاکش،باقی می‏مانند.این تعلق و میل به صورت،خود، باعث حجاب و حرمان و فتنه در دین و دنیایشان می‏شود. ای خواجه!ز حسن خاکیان خو واکن‏ آهنگ جمال اقدس اعلی کن‏ تاچند در آب چاه می‏بینی ماه‏ مه تافت ز اوج چرخ،سر بالا کن (همان،ص 354) 4-گروه چهارم،آلودگانی هستند که نفس امّاره‏شان،نمرده است و آتش‏ شهوتشان،شعله‏ور در اسفل السّافلین طبیعت افتاده‏اند و در سجن سجین‏ بهیمیّت،رخت نهاده وصف عشق و محبّت از ایشان منتفی است و نعمت رقّت و لطافت در ایشان مختفی و به‏کلّی،محبوب حقیقی را فراموش کرده‏اند و با محبوبان مجازی دست در آغوش آورده،با آرزوی طبع،آرام گرفته‏اند و هوای نفس را عشق‏ نامیده‏اند.هیهات،هیهات! اینان ز کجا؟!و عشقبازی ز کجا؟! هند و ز کجا؟!زبان تازی ز کجا؟! چون اهل حقیقت،سخن عشق کنند، بیهودهء این قومِ مجازی ز کجا؟! (همانجا) پایین‏ترنی مرتبهء محبّت آثاری،محبّت شهوت است که محجوبانی که هنوز از رق‏ نفس و قید طبع،رها نشده باشند و پرتو کشف و مشاهده بر ساحت ذوق و ادراک‏ آنها نتافته و جز مراد نفس،مقصودی نبینند و مطلوبی ندانند،به آن گرفتارند.هرچه‏ دهند به حکم نف دهند و هرچه ستانند به حکم آن. البته باید به این نکته توجه داشت که بهره‏وری از شهوات و پرداختن به طبیعت‏ برای همه افراد انسانی یک حکم را ندارد بلکه آنچه بر اهل اللّه می‏گذرد صورت‏ شهوت و طبیعت است نه حقیقت آن و در واقع ازقبیل تجلیات اسم«الظاهر» است.(ابن عربی،فصوص الحکم،فص حکمة فردیة،ص 217) احکام طبیعت که بود گوناگون، نحس است یکی را و یکی را میمون؛ در قصه شینده باشی از نیل که چون‏ بر سبطی،آب بود و بر قطبی،خون! جامی،لوامع،ص 355) نتیجه: حقیقت مطلق عشق است.عاشق و معشوق از عشق‏اند،عشق در مقام عزّت و وحدت خود از تعیّن عاشقی و معشوقی منزّه بود و عاشق،ظاهر و معشوق،با بطن‏ عشق است و هریک از محبوب و محبت،آینهء یکدیگرند.عشق به اطلاقش در جمیع‏ مظاهر،ظهور کردهو در همهء موجودات ظاهرا و باطنا سریان و تجلّی دارد.پس هیچ‏ چیز در هیچ مرتبه‏ای بدون وی تحقّق ندارد و اگر عشق نبود آنچه ظاهر شده،ظاهر نمی‏شد زیرا حقایق اشیاء،صور تجلیّات اوست و ظهور آنها به تجلّی وجودی او بعد از حصول شرایط-که انها نیز از صور تجلیّات اوست-می‏باشد.پس آنچه‏ ظاهر شده،همه،عشق است.عاشق به معشوق،محتاج و معشوق به عاشق، محتاج است ولی راه رسیدن به معشوق،دورودراز است. عشق حقیقی و عرفانی در تفکّر جامی،عشق به خداست و بقیّه همه، مجازی‏اند؛یعنی،درحقیقت،ع ق نیستند بلکه صورتی از عشق دارند و از آنجایی‏ که همهء افراد،صلاحیّت و قابلیّت عشق به ذات الهی را ندارند،متناسب با شأن و استعداد و مرتبهء وجودی خودشان به کمالات و زیبایی‏ها مجذوب می‏شوند.از طرف دیگر،ادراک معانی مجرّد برای آنها بدون مظهری مناسب حال و نشئه‏شان‏ میسر نیست،لاجرم به واسطهء زیبایی‏های ظاهری در مظهری انسانی،آتش عشق در نهادشان شعله‏ور می‏شود.سپس تعلّق و میل حسّی از آن مظهر،قطع شده و سرّ جمال مطلق از صورت‏های مقیّد،آزاد گردیده و بابی از ابواب مشاهده به رویشان‏ گشوده می‏شود و عشق مجازی عارضی،رنگ عشق حقیقی می‏گیرد



    برگرفته از وبلاگ افسون

  2. کاربرانی که از پست مفید ثمین20 سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •