دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: بدایع صوری در شعر مولانا

  1. #1
    همکار تالار ادبیات
    نوشته ها
    262
    ارسال تشکر
    238
    دریافت تشکر: 626
    قدرت امتیاز دهی
    1681
    Array

    پیش فرض بدایع صوری در شعر مولانا







    سیری مختصر در وجوه صوری شعر کهن ما نشان می دهد که در این سنّت ادبی ، غالباً تقلید بر ابتکار غلبه داشته است و تقلید بر نوآوری .
    · ۲۷ آبان ۱۳۸۸
    · سورۀ مهر ( www.iricap.com )
    · بازدید: ۱,۰۴۷
    · محتوی و قالب شعر مولانا
    ·

    تمهید

    منظور ما از «بدایع صوری » در این نوشته ، آن دسته از هنرمندی هاست که در حوزة صورت و ساختار ظاهری شعر، یعنی عناصر زبان ، خیال و موسیقی روی می نماید و البتّه بحث در این هنرمندی ها در شعر کسی هم چون مولانا جلال الدّین به هیچ وجه به معنی فروگذاشت ارزش معنوی و محتوایی این آثار نیست ، که خود بحثی دیگر می طلبد و البتّه در جای خود اهمیت فراوان دارد.
    سیری مختصر در وجوه صوری شعر کهن ما نشان می دهد که در این سنّت ادبی ، غالباً تقلید بر ابتکار غلبه داشته است و تقلید بر نوآوری . شاعران ما در بستر این سنّت ، بیشتر به رعایت قراردادها و هنجارها توجّه داشته اند، تا خروج از این دایره و درافکندن طرحی تازه . ابتکارهایی هم که در کار بزرگان ما دیده می شود، غالباً در داخل همین دایره است و مقیّد به یک سلسله اصول ثابت بلاغی . به همین سبب شعر این شاعران غالباً مشابه است و اگر هم تمایزی از هم دارد، آن قدرها نیست که در نگاه اول به راحتی قابل تشخیص باشد.



    · ولی در این میان ، ما فقط چند شاعر کاملاً متفاوت داریم که هر یک ، نظام بلاغی خود را دارند و کمتر می توان آنها را با سنگ و معیار دیگر شاعران آن عصرها سنجید. از این میان ، می توان ناصرخسرو، فردوسی و مولانا جلال الدّین بلخی و البتّه با قدری تسامح ، خاقانی شروانی را یاد کرد که هر یک ، جهانی خاص خود دارند.
    چنین است که ما این شاعران را صاحب سبک و طرزی بسیار خاص و ویژه می شماریم . البتّه همه می دانیم که تمایزهای سبکی در کار هر شاعری کمابیش دیده می شود و کمتر می توان شاعری مطلقاً بدون سبک یافت ، ولی این تمایزها در کار بعضیها بارزتر است و در شعر بعضیها، کمرنگ تر. مثلاً حافظ و سعدی به عنوان شاعرانی طراز اول ، آن مایه تمایز سبکی را ندارند که خاقانی شروانی دارد، هرچند اگر از جهات مختلف بنگریم ، آنان را در مقامی برتر از خاقانی و اقران او خواهیم یافت .اما سخن ما دربارة مولاناست که هم سبک و طرزی خاص دارد و هم پایه و مایه اش در حدّی است که او را از جوانب صوری و معنوی ، از بزرگ ترین شاعران فارسی زبان ساخته است و این ادعایی است بدون اغراق و بزرگ نمایی هایی که در تجلیل از بزرگان رایج است .باری ، تا ویژگیهای خاص سخن مولانا را نشناسیم و یکی یکی طرح نکنیم ، هرچه بگوییم کلّی گویی است و کلّی گویی بدترین شیوه ای است که در چنین مقامی می توان اختیار کرد و متأسفانه این ، شیوه ای است رایج .پس با این مقدمات ، در این نوشته توجّه خود را فقط به یک موضوع معطوف می کنیم ، یعنی ویژگیهای بارز شعر مولانا، از جهات صوری ، آن هم با تکیه بر دیوان شمس ، چون می دانیم که در مثنوی ، غلبه بر معنای شعر است و در دیوان شمس ، صورت و معنا توازن بهتری دارند، هرچند مثنوی نیز خالی از بدایع صوری نمی تواند بود.



    عناصر و فضاهای تازه

    ما پیش از این به اجمال گفتیم که مولانا دارای یک نظام بلاغی خاص است و اینک این اجمال را بدین شکل تفصیل می دهیم که به طور کلّی ، زیبایی در شعر، از دو مسیر کلّی ایجاد می شود، یکی تناسب هاست و دیگری مسیر غرابتها.مسیر تناسب ها، یعنی رعایت قراردادها و رابطه هایی که در سنت ادبی ما میان پدیده ها وجود دارد، چنان که مثلاً در این شبکة ارتباطی ، «زلف » به «شب » تشبیه می شود و «چشم » به «نرگس » و «قد» به «سرو». حظ بردن از شعرهایی که بر اساس این تناسبها سروده می شوند، موقوف بر اطلاع از این شبکه است ، چنان که اگر ما از رابطة میان عناصر این بیت حافظ را ندانیم ، از آن چندان لذّت نمی بریم و مثلاً درنمی یابیم که «لب شیرین » ایهام دارد و یا «لیلی » در عین حال ، یادآور «لیل » عربی است و با «طرّه » تناسب می یابد.

    حکایت لب شیرین کلام فرهاد استشکنج طرّة لیلی مقام مجنون است
    به همین سبب ، دریافت شعرهای سنّتی ما غالباً منوط به یک سلسله آگاهی های قبلی از روابط میان اجزا و عناصر مختلف در این سنّت است .ولی در مسیر دوم ، شاعر، فضاها و عناصر جدیدی را می آزماید و لذّتی که خوانندة شعر از اثر می برد، به واسطة همین تازگی هاست ، چیزهایی که در شعر دیگران کمتر دیده شده است و به واقع مادة اصلی شان از زندگی و محیط شاعر گرفته شده است . وقتی خاقانی می گوید:
    بس طفل کارزوی ترازوی زر کندنارنج از آن کند که ترازو کند ز پوست
    اینجا به واقع تصویر یا صنعت خاصی در کار نیست . آنچه باعث زیبایی اثر می شود، غرابت مضمون است ، مضمونی که شاید در شعر کمتر شاعری دیده شده باشد، این که کودکان از دو نیمة پوست نارنج ، ترازو می سازند و شاید من و شما در کودکی بارها این کار را تجربه کرده ایم .ملاحظه می کنید که در اینجا، شعر نه بر سنّت ادبی ، بلکه بر زندگی و تجارب ما متّکی است و چنین است که با خواندن آن ، به یاد آن رویدادها و تجربه ها می افتیم و از این تقارن ، لذّت می بریم . این یک لذّت طبیعی است و مبنای فطری و انسانی دارد، نه لذّتی که متّکی بر یک سلسله آرایه ها باشد و منوط بر آگاهی نسبت به آنها.شعر مولانا هم غالباً چنین است و بیش از آن که به سنّت متّکی باشد، به زندگی و تجارب انسانها متّکی است . به همین سبب ، در شعرش بسیاری از حالات و لحظاتی که برای انسانها اتفاق می افتد و کمتر به شعر درآمده است ، دیده می شود. اینها به تأثیر بلاغی و عاطفی کلام می افزاید. ما در این کلام ، احساس زندگی ، پویایی و صمیمیّت می کنیم . از آن گذشته ، ما کمتر برای دریافت لطایف و ظرایف شعرش ، نیازمند آگاهی از قراردادهای موجود در این سنّت می شویم .مثلاً در این بیت ، شاعر به یک سنت رایج در میان مردم اشاره می کند، آب زدن راه به پیشواز مسافران :
    آب زنید راه را هین که نگار می رسدمژده دهید باغ را، بوی بهار می رسد
    ملاحظه می کنید که مولانا زمین را آب می زند که چیزی است کاملاً ملموس ، ولی حافظ وقتی به استقبال کسی می رود، از باد صبا و ملک سبا می گوید که متّکی بر سنّت ادبی است ، نه سنّت زندگی . به همین سبب ، شعرش از زندگی ما فاصله می یابد.
    مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمدهدهد خوش خبر از ملک سبا باز آمد
    در دیوان شمس ، بسیار نشانه ها از رفتارها و گفتارهای مردم را می توان یافت ، چنان که در این بیتها، یک تصویر عینی و ملموس از مهمانی می بینیم ، چیزی که با این عینیت در شعر آن دوره ، کم سابقه است .
    چون من خراب و مست را در خانة خود ره دهیپس تو ندانی این قدر کین بشکنم ، آن بشکنمگر پاسبان گوید که «هی !»، بر وی بریزم جام میدربان اگر دستم کشد، من دست دربان بکشنمخوان کرم گسترده ای ، مهمان خویشم برده ایگوشم چرا مالی اگر من گوشة نان بشکنمنی نی ، منم سرخوان تو، سرخیل مهمانان توجامی دو بر مهمان کنم ، تا شرم مهمان بشکنم
    نمونة برجستة دیگر از این نوع شعر، غزل «ز خاک من اگر گندم برآید» است که از بهترین غزلهای مولاناست و در عین حال ، بسیار نزدیک به عناصر زندگی ، مثل نان پختن و خمیرکردن و امثال اینها که هر کسی با آنها آشناست .
    تخیّل و تصویرگری

    طبعاً فضای تازه ، علاوه بر سرزندگی خاصی که به شعر می دهد، موجد یک سلسله تصویرهای ابتکاری و بی سابقه هم می شود. واقعیت این است که در سنّت ادبی شعر فارسی ، به سبب رویکرد عمومی شاعران به یک فضای واحد و ثابت ، به مرور زمان امکان کشف تصویرهای تازه کاهش یافته است ، یعنی چون شاعران به یک سلسله عناصر خاص می نگریسته اند، تصویرهایی مشابه می آفریده اند و اگر هم خلاّقیّتی داشته اند، بیشتر صرف آرایش همان تصویرها می شده است ، تا کشف چیزهای تازه .ولی مولانا چون از این دایرة ثابت و محدود بیرون می رود، امکان تصویرسازی ابتکاری در کارش بالا می رود. درست است که شعر او کاملاً فارغ از آن عناصر معمول و محدود نیست ، ولی به نسبت دیگر هم عصران او، در آثارش تصویرهای جدید و عینی و ملموس بیشتر می توان یافت ، چنان که در این بیتها می بینیم که تصویر خانه های آب گرفته در کنار دریا چقدر زیباست و اگر وزن و قافیه در کار نمی بود، شاید گمان می بردیم که سرودة یکی از شاعران نوپرداز امروز است :

    همه خانه ها که آمد درِ آن به سوی دریاچو فزود موج ِ دریا، همه خانه ها درآمدهمه خانه ها یکی شد، دو مبین ، به آب بنگرکه جدا نیند اگر چه که جدا جدا درآمد

    این تصویر، کاملاً ملموس است و برای همه مردم در همه اعصار، قابل فهم . دریافت آن فقط به تجربه های زندگی وابسته است ، نه قراردادهای سنّت ادبی ما.ویژگی دیگری که در تصویرهای دیوان شمس دیده می شود، نوعی پویایی و تحرّک است . عناصر در اینجا بی جان نیستند، بلکه زندگی و حرکت دارند و همین ، دیوان شمس را از حرکت و پویایی سرشار ساخته است . ببینید:

    خواهی که مَه و زُهره، چون مرغ فرود آید؟زان می که به کف داری ، یک رطل به بالا دهسوی ِ خُم آمده ساغر که «بکن تیمارم »خُم سر خویش گرفته است که «من رنجورم »
    به این باید افزود بعضی صورتهای خیال مدرن و خاص را که در شعر کهن ما کمتر سابقه داشته است . ببینید متناقض نمایی های زیبای «صورت بی صورت » و «شاه بی طبل و دهل » و «راه رفتن بی پای » در این بیتها را.
    گر صورت ِ بی صورت ِ معشوق ببینیدهم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماییدشد قلعه دارش عقل کل ، آن شاه بی طبل و دهلبر قلعه آن کس بر رود کو را نماند «او»ی اوافسون مرا گوید کسی ؟ توبه ز من جوید کسی ؟بی پا چو من پوید کسی ؟ مستان سلامت می کنند
    و در این بیتها، نوع خاصی از اغراق دیده می شود، این که وقتی شاعر یاد نام معشوق را می کند، خانه روشن می شود، یا یک جرعه از جام شراب ، همه دریا را آب حیات می سازد یا آفتاب و ماه ، بالین خواب کسان می شوند:
    هر جا که هستی ، حاضری ؛ از دور در ما ناظریشب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنمخواهی که همه دریا آب حَیَوان گردداز جام شراب خود یک جرعه به دریا دهچون بتازند، آسمان هفتمین میدان شودچون بخسپند، آفتاب و ماه را بالین کنند
    نوعی دیگر از اغراق در شعر مولانا که خاص خود اوست و در آثار دیگران کمتر سابقه دارد، افزودن «تر» تفضیلی ، به آخر اسم است ، در حالی که این پسوند غالباً به صفت اضافه می شود. به واقع شاعر اسم را از فرط اغراق ، به صفت تبدیل کرده است ، مثل این که به کسی نگوییم «تو از گل زیباتری » بلکه بگوییم «تو از گل گل تری ». برای نمونه ببینید «باده تر» را در این بیت مولانا.
    ای می ! بترم از تو، من باده ترم از توپرجوش ترم از تو، آهسته که سرمستم
    بدایع زبانی

    چنان که پیشتر گفتیم ، شعر مولانا در حد خوبی از زندگی و تجارب و لحظات آن سرشار است . قرابت با زندگی انسان ، این شعر را از لحاظ زبان نیز بسیار به محاورة مردم نزدیک کرده است و این از امتیازهای مهم مولاناست . واقعیت این است که زبان شعر فارسی در قرن هفتم ، یعنی دوران زندگی مولانا دچار نوعی محدودیت واژگانی است که تا یکی دو قرن بعد نیز ادامه داشته و حتّی بیشتر شده است . در نگاه این شاعران ، واژگان زبان به «شاعرانه » و «غیرشاعرانه » تقسیم شده اند و شاعران ، کمتر از دایرة واژگان معمول شاعرانه بیرون رفته اند. یکی از علل این محدودیت ، مسلماً محدودیت فضاست ، چون وقتی فضا همان فضای سنتی شعرها باشد، زبان هم به تبع در یک دایرة بسته و محدود سیر خواهد کرد.ولی مولانا هم چنان که در عناصر خیال کاملاً آزاد عمل می کند، در زبان نیز کاملاً بی قید است و گاهی واژگانی در شعرش به کار می برد که حتّی امروز هم بسیاری از غزل سرایان سنتی جرأت کاربردشان را ندارند. ببینید:

    آن میر دروغین بین با اسپک و با زینکشنگینک و منگینک ، سر بسته به زرّینکچون منکر مرگ است او، گوید که «اجل کو، کو؟»مرگ آیدش از شش سو، گوید که «منم ، اینک !»گوید اجلش ، کای خر! کو آن همه کرّ و فرو آن سبلت و آن بینی ، و آن کبرک و آن کینککو شاهد و کو شادی ؟ مفرش به کیان دادیخشت است تو را بالین ، خاک است نهالینک

    به موازات این خارج شدن زبان از دایرة بستة غزل آن روز، مولانا توجّه ویژه ای به زبان مردم دارد و بسیاری از اصطلاحات و تعبیرات خاص محاوره را به طرزی هنری به کار برده است ، مثل «کلاه از سر ماه برداشتن »، «آسمان و ریسمان » و «کژ و مژ شدن » در این بیتها:
    هله ، هشدار که در شهر دو سه طرّارندکه به تدبیر، کلاه از سرِ مه بردارندخرّما آن دم که از مستی ّ جانان جان ِ مامی نداند آسمان از ریسمان؛ ای عاشقان !چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شدوز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

    اما یک وجه دیگر از بدایع زبانی مولانا در دیوان شمس ، ترکیب سازی ها و یا تصرّفات شاعرانه ای است که در واژگان می کند، به گونه ای که گاه آنها را به شکلهای غیرمعمول و تازه به کار می برد. می پذیریم که بعضی از این تصرّفها بنابر مقتضیات وزن و قافیه بوده است ، ولی در هر حال طراوت و تازگی خاص خود را دارد. گاهی نیز شاعر ما تصرّفهایی دستوری مثل جمع بستن نام اشخاص با «ان » دارد که زیباست و یادآور کاری که در عصر حاضر، نیمایوشیج و پیروان او کرده اند. کلمات «نازنازان »، «مریمان » (مریم ها)، «واگشت »، «هشیاردل »، «خوش باران » و «نایافت » نمونه هایی از این تصرّفهای هنری در زبان اند:

    دلنوازان ، نازنازان در ره اندگل عذاران از گلستان می رسندخرّم آن باغی که بهر مریمانمیوه های نو، زمستان می رسنداصلشان لطف است و هم واگشت ِ لطفهم ز بستان سوی بستان می رسنددو سه رندند که هشیاردل و سرمست اندکه فلک را به یکی عربده در چرخ آرندای ابر خوش باران ! بیا، وی مستی یاران ! بیاوی شاه طرّاران ! بیا، مستان سلامت می کننددر عشق چون مجنون شود، سرگشته چون گردون شودآن کو چنین رنجور شد، نایافت شد داروی او

    در مجموع ، می توان گفت که برخورد مولانا با زبان ، بسیار آزادانه و مقتدرانه است . زبان شعر در دست او وسیله ای قابل انعطاف و پرقابلیت است ، نه زنجیری که بر دست و پای شاعر پیچیده باشد.
    در حوزهٔ موسیقی

    اگر «موسیقی » را به معنی عام آن در نظر گیریم ، یعنی هرگونه تناسبی که در اجزای شعر دیده می شود، دیوان شمس بدون شک غنی ترین اثر ادبی زبان فارسی از نظر کاربرد انواع گوناگون موسیقی است .مولانا متنوع ترین وزنهای شعر را به کار برده است و کمتر وزنی از اوزان رایج و حتّی کم کاربرد شعر فارسی را می توان یافت که در این کتاب نمونه ای نداشته باشد. در این میان البتّه آنچه بیشتر در دیوان شمس جلوه دارد، وزنهای پرتحرّک و شاد است که غالباً شکل دوری دارد، یعنی هر مصراع را می توان به دو نیم مصراع مساوی تقسیم کرد و گاهی هر نیم مصراع خودش باز به دو بخش تقسیم می شود. در این غزلها، وزن چنان تپنده است که آدمی را بدون توجّه به معنی شعر، به هیجان می آورد.

    من طربم ، طرب منم ، زُهره زند نوای منعشق میان عاشقان شیوه کند برای منشمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمدوان سیم برم آمد، وان کانِ زرم آمد

    این تحرّک ، به ویژه وقتی بیشتر می شود که مولانا از یک عامل زبانی موسیقی آفرین هم بهره می گیرد، یعنی تکرار که گاه در صورت سادة تکرار کلمه دیده می شود و گاه در شکل قرینه سازی در میان اجزای مصراع ، یعنی نوعی تکرار ساختار و نه کلمه .

    به لب جوی چه گردی ؟ بِجَه از جوی ، چو مردیبجه از جوی و مرا جو، که من از جوی بجستمبهار آمد، بهار آمد، بهار مشکبار آمدنگار آمد، نگار آمد، نگار بردبار آمد

    اما استفاده از وزنهای دوری ، که مولانا سخت بدان راغب است ، یک امکان دیگر موسیقیایی هم به شاعر می دهد و آن ، استفاده از قافیه های درونی است . این کار، البتّه در شعر دیگران هم سابقه دارد، از جمله قصیدة معروف امیرمعزی :


    ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار منتا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمنربع از دلم پرخون کنم ، اطلال را جیحون کنمخاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتناز روی یار خرگهی ایوان همی بینم تهیدر جای آن سرو سهی بینم همه زاغ و زغن

    اما در شعر مولانا، از سویی این نوع قافیه آرایی بسامد بالایی دارد و از سویی دیگر، شاعر گاه یک بدعت زیبای دیگر هم به خرج می دهد، یعنی نیمة دوم مصراعهای دوم را کاملاً یکسان اختیار می کند و شعر بدین ترتیب ، شکل نوعی مسمط می گیرد. در اینجا دیگر قافیه آرایی معمول و سنّتی غزل دیده نمی شود، بلکه قافیه های درونی ، جای قافیة اصلی را می گیرند. ببینید:
    بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شودداغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شوددیدة عقل ، مست تو، چرخة چرخ ، پست توگوش طرب به دست تو، بی تو به سر نمی شودجان ز تو جوش می کند، دل ز تو نوش می کندعقل خروش می کند، بی تو به سر نمی شود


    از وزن و قافیه که بگذریم به نوعی دیگر از موسیقی می رسیم که باز در دیوان شمس کاربرد بسیار دارد و آن ، تناسبهای آوایی و معنایی میان کلمات است که در بلاغت قدیم ، آنها را جناس و مراعات النظیر می گفته اند. مولانا سخت به این تناسبها دلبسته است و غالباً می کوشد که در کنار دیگر اشکال موسیقی ، آنها را نیز رعایت کند.مولانا البتّه در اصل رعایت این تناسبها، به دیگر شاعران عصر نزدیک می شود، چون می دانیم که ایهام و تناسب ، از دستاویزهای مهم و تکیه گاه های اصلی هنری در شعر قرن هفتم و هشتم و بعد از آن بوده است . ولی مهم این است که مولانا بر خلاف دیگران که غالباً به یک سلسله ایهام و تناسبهای خاص وابسته اند و کمتر از آن مدار خارج می شوند، به تناسبهای تازه و ابتکاری چنگ می اندازد و بسیار اندک اند بیت هایی در دیوان شمس که در آنها، ایهام و تناسبی معمولی و رایج دیده شود، مثل این بیتها که در اولی ، از اصطلاحات بازی شطرنج استفاده شده است و در دوّمی ، چهار عنصر اصلی در علم کیمیای قدیم (آب و خاک و باد و آتش )، آمده است :

    تا کی دوشاخه چون رخی ؟ تا کی چو بیدق کم تکی ؟تا کی چون فرزین کژروی ؟ فرزانه شو، فرزانه شوهفت اختر بی آب را کین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم ، هم بادهاشان بشکنم


    ولی چنان که گفتیم ، این موارد اندک است و بیشتر تناسبهای لفظی و معنایی در شعر مولانا، تازه است و ابتکاری و در شعر دیگران ، کمتر دیده شده است :


    روز الست ، جانِ تو خورد میی ز خوان توخواجة لامکان تویی ، بندگی مکان مکنهمه نقشها برون شد، همه بحر آبگون شدهمه کبرها برون شد، همه کبریا درآمدسردهان اند، که تا سَر ندهی ، سِر ندهندساقیان اند که انگور نمی افشارندآمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برمور تو بگویی ام که نی ، نی شکنم ، شکر برم


    و در این میان نمی توان اشاره نکرد به تناسب زیبای میان «بنده » و «خربنده » در این دو بیت که علاوه بر جلوة هنری ، از لحاظ معنایی نیز به کمک آمده است . در واقع اینجا جایی است که صورت شعر به تمام و کمال در خدمت معنای آن است :

    روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهیپس بایزیدش گفت : «چه پیشه گزیدی ؟ ای دغا؟»گفتا که «من خربنده ام ، پس بایزیدش گفت : «رو!یارب ! خرش را مرگ ده تا او شود بندة خدا»

    تلمیح و پشتوانه فرهنگی

    مولانا در مجموع شاعری صنعت گرا نیست و این از امتیازات اوست که در آن عصرِ رواج بی رویة صنایع ادبی ، نسبت به اینها تقریباً بی توجّه است . به همین سبب ، تقریباً هیچ نشانه ای از صنایع پرتکلّف و در عین حال بیهوده در شعرش دیده نمی شود و البتّه بزرگانی هم چون حافظ و سعدی نیز در این ویژگی با او شریک اند.مولانا از میان صنایع ادبی ، جز آنچه در بخش موسیقی مطرح کردیم ، به تلمیح هم سخت علاقه مند است و البتّه این امر، از آگاهی و دانش عمیق او نسبت به فرهنگ و معارف اسلامی نشأت گرفته است . در شعرهای مولانا، اشاره های بسیاری به آیات و احادیث ، داستانهای مذهبی و ملی و حتّی متون دینی ادیان دیگر به چشم می خورد که از سویی شعرش را از تلمیح های زیبا بهره مند کرده است و از سویی دیگر، به پشتوانة معنایی این شعر افزوده است ، چون می دانیم که تلمیح ، به واقع هم نقش هنری دارد و هم نقش معنایی . مثالهایی در دیوان شمس برای این هنرمندی ارزشمند، بسیار است و من فقط به چند بیت از یک غزل بسیار زیبای مولانا بسنده می کنم که در آن ، اشاره هایی به متون متون و شخصیتهای مذهبی و تاریخی می توان یافت .


    یعقوب وار وااسفاها همی زنمدیدار خوب یوسف کنعانم آرزوستزین همرهان سست عناصر دلم گرفتشیر خدا و رستم دستانم آرزوستجانم ملول گشت ز فرعون و ظلم اوآن نور روی موسی عمرانم آرزوستدی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهرکز دیو و دد ملولم ، انسانم آرزوستگفتند: «یافت می نشود، جسته ایم ما»گفت : «آن که یافت می نشود، آنم آرزوست »
    پایانه

    با آنچه گفته آمد، می توان تا حدودی بر یکی از رموز عظمت شخصیت ادبی مولانا وقوف یافت ، یعنی توانایی ویژة این شاعر در رعایت جوانب صوری شعر، و این چیزی است که در آثار دیگر شاعران عارف ما کمتر دیده می شود، به ویژه شاعران پس از مولانا که شعرهای عرفانی شان بیش از این که رنگ هنری داشته باشد، سرشار از اصطلاحات عرفان نظری است و بدین ترتیب ، آن عرفان که می باید توسط یک بیان هنری تلطیف می شد و باب طبع مخاطبان می گشت ، همانند متون عرفانی غلیظ و محتاج شرح و توضیح شده و به همین سبب ، غالباً متروک مانده است .شعر مولانا جهانی ویژه دارد و به همین لحاظ، در میان آثار ادب فارسی به طرزی ویژه می درخشد. این فضا نیز بیش از آن که متّکی بر فضای سنت ادبی شعر فارسی باشد، متّکی بر زندگی انسانهاست و به همین لحاظ، حتّی در زمان و مکانی که مردمش با آن سنّت ادبی ناآشنایند، برای انسانها قابل فهم و جذاب است . این است یکی از اسرار توجّه ویژة جهان امروز به مولانا جلال الدّین بلخی .
    محمد خراسانی

  2. کاربرانی که از پست مفید ثمین20 سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th March 2013, 12:30 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th October 2012, 02:40 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th September 2012, 09:38 AM
  4. حفاظت از نرم‌افزارهای صنایع پیشرفته؛ اولویت صنایع فناوری کشور
    توسط "مهدی" در انجمن اخبار و گزارش تصویری نظامی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd June 2012, 07:04 PM
  5. صنیع الملک ونخستین روزنامه های مصور ایرانی
    توسط NeshaNi در انجمن آرشیو بخش هنر
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th June 2010, 02:15 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •