دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23

موضوع: شب شعر همراه با نقد

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض شب شعر همراه با نقد

    سلام به همه دوستان شعر دوست

    از این به بعد در این محل دور هم جمع میشیم و هر کسی شعری رو میگه و خودش شروع میکنه یه معنی کردن شعر

    سوا از تمام بحثهای گذشته اینجا میخوایم کمی عمیق تر به اشعار قشنگی که ممکنه جایی خونده باشیم و یا از کسی شنیده باشیم و به دلمون نشسته باشه نگاه کنیم

    ممکنه شعری شنیده باشیم که به نظرمون شنیدن برای بقیه هم خالی از لطف نباشه
    خیلی از شعر ها سرشار از حکمت هستن و واقعا میشه در موردشون ساعتها نشست و مطلب گفت

    پس چه بهتر که شروع کنیم و در نهایت مجموعه ای از اشعار زیبا و توضیحاتشون داشته باشیم

    پس هرکسی که بیتی یا حتی چند بیت مرتبط با هم رو قرار میده نظر خودش و تفسیر شعر از دید خودش رو هم بگه

    خب دست به کار بشیم و شروع کنیم



    فقط خواهشی که وجود داره اینه که اجازه بدید برای حفظ پیوستگیه موضوع از ارسال پست با مضمون تعریف و تشکر خودداری کنیم
    برای تشکر راه های بهتری نسبت به پست دادن وجود داره
    پس خواهشا اسپم نفرستن دوستان

    ویرایش توسط hadi elec : 22nd March 2013 در ساعت 01:37 AM دلیل: قید تذکر


  2. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد

    برای شروع از اشعار استاد بی بدیل فن مناظره استفاده میکنیم
    اشعاری روان و ساده و مفاهیمی اجتماعی و قابل لمس

    اشعار پروین اعتصامی پر از نگاه صادقانه و واقع بینانه نسبت به مسایل اجتماعی خیلی فراموش شده هست
    مسائلی که ممکنه حتی برامون مهم هم نباشن دیگه
    و حتی بهشون فکر نکنیم
    ولی با خوندن بعضی شعر ها بهمون یاداوری میشن

    واقعا ما چقدر قدر زندگی رو میدونیم؟
    چقدر به کنار هم بودن فکر میکنیم؟ و برامون مهمه؟
    چقدر به اطرافیانمون توجه میکنیم و به دنبال مفید بودن هستیم؟

    پروین توی یکی از شعر ها خیلی قشنگ این موضوع رو باز میکنه و خیلی خیلی با بیان ساده حرفایی میزنه که دنیا دنیا تفسیر و تعبیر دارن

    داستان شعر صحبت یک درخت سرو با گل سرخ هست

    سرو نماد استقامت و پایداری هست اینو هممون میدونیم
    گل سرخ هم نماد عشق و محبت و عمر کم هست
    حالا تو شعر تقابل این دو مفهوم تفکر خیلی ها رو میتونه به هم بریزه
    واقعا تو تقابل کدوم یکی رو باید فدای کدوم یکی کرد؟


    *شعر خیلی قشنگ شروع میشه:

    سرو خندید سحر بر گل سرخ ***** که صفای تو بجز یک دم نیست

    خب معلومه که لحن کاملا تمسخر امیز هست
    و سرو با دید حقارت امیزی به گل نگاه میکنه

    شاید این اول کمی برامون این موضوع ثقیل باشه و سریع بگیم که خب معلومه که نمیتونه حق با لحن تمسخر امیز بیان بشه پس در نتیجه احتمالا سرو از موضع ناحق قراره صحبت کنه

    *به بیت دوم و سوم و چهارم نگاه میکنیم:

    من به یک پایه بمانم صد سال ***** مرگ، با هستی من توام نیست










    من که آزاد و خوش و سرسبزم ***** پشتم از بار حوادث، خم نیست










    دولت آنست که جاوید بود **** خانهٔ دولت تو، محکم نیست






    خب حرفای جالبی زده شد
    حرفا هم درست هستن
    بله پشتش از بار حوادث خم نیست
    خانه دولت گل محکم نیست
    سروصد سال بماند بر جا
    همچو گل عمر، کم و یک دم نیست


    ممکنه اینجا هم پیش خودمون بگیم بله حرف کاملا درسته و گل سرخ چی میتونه جواب بده؟
    ولی نکته اینجاس که جوابی که گل میده در واقع مخاطبش ما هستیم که به نوعی خودمون در زندگی سرو میدونیم و یا حداقل هدفمون رسیدن به نطقه ای هست
    که سرو گونه با قدرت زندگی کنیم

    اما جواب گل سرخ:




    گفت، فکر کم و بسیار مکن ****سرنوشت همه کس، با هم نیست





    در اولین بیت خیلی خوب تمام ساختار فکری قدرت طلبانه و پر غرور رو له میکنه
    بله
    فکر کم و بسیار نکن سرنوشت همه کس با هم نیست
    من اگر سال نبیند عمرم دلخوشم در دل من ماتم نیست




    ما بدین یکدم و یک لحظه خوشیم *****نیست یک گل، که دمی خرم نیست
    بله جایگاه دلخوشی کجاست؟
    ایا زندگی جاودانه بدون دلخوشی ارزشی داره؟
    دلخوشی کجای زندگی قرار داره؟

    پروین از زبان گل سرخ توی سومین بیت جواب گل سرخ به سرو حرفی میزنه که در واقع کلا این قطعه رو میشه توی همین بیت خلاصه کرد
    و همین بیت رو میشه ساعتها در موردش صحبت کرد



    قدر این یکدم و یک لحظه بدان *****تا تو اندیشه کنی، آنهم نیست




    چقدر متوجه گذر زمان میشیم؟
    در کنار هم بودن و خوش بودن همیشه خیلی سریع میگذره و تموم میشه به این معنی که اصلا انسان از زمان غافل میشه
    این مطلب رو هممون بار ها و بارها تجربه کردیم
    و لی در زمان غم و غصه همیشه نگاهمون به ساعته همیشه تقویم و رو میبینیم و ثانیه به ثانیه برامون مهم میشه و همینه که باعث میشه دیر بگذره

    تا اینجا فراز و فرود مفهوم وجود داشت ولی از این به بعد و در ادامه شعر تمام صحبت ها در راستای تفهیم همین بیت بالایی هست

    ادامه شعر رو بخونید و خودتون تامل کنید
    الان ذهنیت خوبی نسبت به این شعر پیدا کردید و خیلی راحت میتونید مفهوم واقعی شعر رو پیدا کنید
    واقعا تک تک بیت ها ارزش حفظ کردن رو داره

    خودتون شعر رو بخونید و قضاوت کنید


  3. #3
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد








    سرو خندید سحر، بر گل سرخ****که صفای تو بجز یکدم نیست





    من بیک پایه بمانم صد سال****مرگ، با هستی من توام نیست





    من که آزاد و خوش و سرسبزم****پشتم از بار حوادث، خم نیست






    دولت آنست که جاوید بود****خانهٔ دولت تو، محکم نیست





    گفت، فکر کم و بسیار مکن****سرنوشت همه کس، با هم نیست





    ما بدین یکدم و یک لحظه خوشیم****نیست یک گل، که دمی خرم نیست






    قدر این یکدم و یک لحظه بدان****تا تو اندیشه کنی، آنهم نیست





    چونکه گلزار نخواهد ماندن****گل اگر نیز نماند، غم نیست





    چه غم ار همدم من نیست کسی****خوشتر از باد صبا، همدم نیست







    عمر گر یک دم و گر یک نفس است****تا بکاریش توان زد، کم نیست





    ما بخندیم به هستی و به مرگ****هیچگه چهرهٔ ما درهم نیست





    آشکار است ستمکاری دهر****زخم بس هست، ولی مرهم نیست





    یک ره ار داد، دو صد راه گرفت****چه توان کرد، فلک حاتم نیست





    تو هم از پای در آئی ناچار****آبت از کوثر و از زمزم نیست





    باید آزاده کسی را خواندن****که گرفتار، درین عالم نیست





    گل چرا خوش ننشیند، دائم****ماهتاب و چمن و شبنم نیست





    یک نفس بودن و نابود شدن****در خور این غم و این ماتم نیست





    هر چه خواندیم، نگشتیم آگه****درس تقدیر، بجز مبهم نیست





    شمع خردی که نسیمش بکشد****شمع این پرتگه مظلم نیست

  4. 14 کاربر از پست مفید hadi elec سپاس کرده اند .


  5. #4
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد

    خب دوستان
    امشب یکی دیگه از شعرهای فوق العاده زیبای پروین اعتصامی رو بررسی میکنیم



    امروزه تقریبا بشر به این عقیده رسیده که در یک دنیای خاکستری داره زندگی میکنه
    و هیچ مطلب مطلقی براش وجود داره

    دنیا مجموعه در هم تنیده شده ای از خوبی ها و بدی هاست

    هر خوبی ممکنه خیلی راحت به بدی و هر بدی ممکنه خیلی راحت به خوب تبدیل بشه

    توی جلسه قبلی مناظره یک گل سرخ رو با درخت سرو داشتیم

    خب نگاه گل به زندگی نگاه قشنگی بود
    ولی در شعر امشب میبینیم که این نگاه قشنگ چطور میتونه باز رنگ غرور بگیره

    شعر امشب اسمش "گل و خار" هست

    خب مشخصه که مباحثه گل با خار هست که در نوع خودش میتونه جالب باشه


    در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار
    *******
    کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار
    گلزار، خانه‌ی گل و ریحان و سوسن است *******
    آن به که خار، جای گزیند به شوره‌زار






    پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند ************
    در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار
    با من ترا چه دعوی مهر است و همسری *************
    ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار
    در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت *************
    شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار
    گه دست میخراشی و گه جامه میدری ***********
    با چون توئی، چگونه توان بود سازگار
    پاکی و تاب چهره‌ی من، در تو نیست هیچ **************
    با آنکه باغبان منت بوده آبیار
    شبنم، هماره بر ورقم بوسه می‌زند **************
    ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار
    در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک ************
    ما را بسر زنند، عروسان گلعذار
    دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی **************
    بی‌موجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار



    تمام نیش های نگاه تحقیر امیز داره جلوه میکنه
    شاید تو صحبت معمولی نشه کسی رو انجور محکوم و له کرد ولی شاعر با الفاظ خیلی خیلی معمولی و با هنر خودش اینکارو انجام مییده


    اینجا خار از موضعی صحبت میکنه که دردمندی و درعین حال سربلندی رو نشون میده

    جایی برای حقارت نیست
    با دفاعی کوبنده تمام خط مشی موضوع عوض میشه

    ما را فکنده‌اند، نه خویش اوفتاده‌ایم
    *****
    گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار
    گردون، بسوی گوشه‌نشینان نظر نکرد *****
    بیهوده بود زحمت امید و انتظار


    دقیقا میگه این قسمت من بود نه خواسته من

    مثل جایی که خودم یه بار گفتم :
    به حد غایت دیوانگی و سقف جنون ****** ببین که خود برسیدم و یا رسانده شدم؟


    اینکه ما مفعول عملی هستیم یا فاعل خیلی مهمه

    مفعول محکومه و فاعل حاکم



    ..........

  6. 12 کاربر از پست مفید hadi elec سپاس کرده اند .


  7. #5
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد

    چند بیت بعد
    توی دو بیت حرف خیلی قشنگی زده میشه
    و از زاویه ای جدید به موضوع نگاه میشه

    هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک
    ****
    گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار
    از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست *****
    نشنیده‌ای حکایت گنج و حدیث مار



    باز چند بیت پایین تر به یه بیت اشنا میرسیم

    شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست *****
    بر عهد چرخ و وعده‌ی گیتی، چه اعتبار



    تو شعر قبلی دقیقا همین جمله گفته شده بود
    ولی این کجا و آن کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تفسیرش باشه پای خودتون

    باز چند بیت از ابیات پر محتوی رو مرور میکنیم

    ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر
    ****
    ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار


    گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است ****
    در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار


    بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد ****
    ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار


    خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند *****
    تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار



  8. 10 کاربر از پست مفید hadi elec سپاس کرده اند .


  9. #6
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد

    گل و خار



    در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار

    کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار
    گلزار، خانه‌ی گل و ریحان و سوسن است
    آن به که خار، جای گزیند به شوره‌زار
    پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند
    در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار
    با من ترا چه دعوی مهر است و همسری
    ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار
    در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت
    شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار
    گه دست میخراشی و گه جامه میدری
    با چون توئی، چگونه توان بود سازگار
    پاکی و تاب چهره‌ی من، در تو نیست هیچ
    با آنکه باغبان منت بوده آبیار
    شبنم، هماره بر ورقم بوسه می‌زند
    ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار
    در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک
    ما را بسر زنند، عروسان گلعذار
    دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی
    بی‌موجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار
    خندید خار و گفت، تو سختی ندیده‌ای
    آری، هر آنکه روز سیه دید، شد نزار
    ما را فکنده‌اند، نه خویش اوفتاده‌ایم
    گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار
    گردون، بسوی گوشه‌نشینان نظر نکرد
    بیهوده بود زحمت امید و انتظار
    یکروز آرزو و هوس بیشمار بود
    دردا، مرا زمانه نیاورد در شمار
    با آنکه هیچ کار نمی‌آیدم ز دست
    بس روزها، که با منت افتاده است کار
    از خود نبودت آگهی، از ضعف کودکی
    آنساعتی که چهره گشودی، عروس وار
    تا درزی بهار، باری تو جامه دوخت
    بس جامه را گسیختم، ای دوست، پود و تار
    هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک
    گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار
    از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست
    نشنیده‌ای حکایت گنج و حدیث مار
    آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد
    در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار
    بی رونقیم و بیخود و ناچیز، زان سبب
    از ما دریغ داشت خوشی، دور روزگار
    ما را غمی ز فتنه‌ی باد سموم نیست
    در پیش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار
    با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن
    بهتر ز رنج طعنه شنیدن، هزار بار
    این سست مهر دایه، درین گاهوار تنگ
    از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار
    آئین کینه‌توزی گیتی، کهن نشد
    پرورد گر یکی، دگری را بکشت‌زار
    ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر
    ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار
    آن پرتوی که چهره تو را جلوه‌گر نمود
    تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار
    مشاطه‌ی سپهر نیاراست روی من
    با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار
    خواری سزای خار و خوشی در خور گل است
    از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار
    شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست
    بر عهد چرخ و وعده‌ی گیتی، چه اعتبار
    آنان کازین کبود قدح، باده میدهند
    خودخواه را بسی نگذارند هوشیار
    گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است
    در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار
    گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک
    گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار
    بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد
    ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار
    خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند
    تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار
    روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی
    جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار
    پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر
    گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار



  10. 10 کاربر از پست مفید hadi elec سپاس کرده اند .


  11. #7
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد

    اینبار یکی از غزلهای معروف حافظ رو نقد میکنیم
    و در واقع باید گفت تفسیر میکنیم

    برخلاف روال گذشته اینبار میخوایم اول غزل رو بخونیم بعد تحلیلش کنیم

    در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
    روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
    رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
    گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
    در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
    در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
    بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
    کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
    همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
    سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
    آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

  12. 9 کاربر از پست مفید hadi elec سپاس کرده اند .


  13. #8
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد

    در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع


    همین مصرع اول خودش میشه یه جلسه 2 ساعته دربارش صحبت کرد


    چرا در وفای عشق؟
    چرا مشهور خوبان؟
    اصلا چرا خوبان؟ چرا مشعور علما نه؟
    چرا مشهور بزرگان نه؟
    چرا مثل شمع؟

    تمام این چرا ها جوابشون میشه همون حرفی که حافظ میخواد بگه

    خب تو یه رابطه عاشقانه چه چیزی میتونه مهمتر از وفاداری باشه؟
    وفادار صداقت هم داره ولی یک انشان صادق لزوما نمیتونه وفادار باشه
    خیلی راحت میشه همه چیز رو تو وفاداری دید
    و به نوعی میشه گفت وفاداری والاترین خصلتی هست که در رابطه عاشقانه اهمیت داره و به ادامه دار بود و همیشگی بودن کمک میکنه

    حالا چرا مشهور خوبان؟
    شاید دلیل اینه که وقتی ادمهای خوب کسی براشون مشهور باشه (یعنی بینشون شهرتی پیدا کنه) اون شخص هم حداقل یک انسان خوب هست
    حتی میتونیم بگیم اگر ادم بهتر از ادمهای خوب باشه بین اونها سرشناس میشه
    پس وقتی من بین ادمهای خوب مشهور باشم خودم هم حتما ادم خوبی هستم
    باز همه چیز رو میشه در این خوب بودن و خوبی دید

    حالا گذشته از تمام این مسایل چرا مثل شمع؟
    شمع مگه شرایطش و جایگاهش کجاست؟
    چند نکته وجود داره
    کلا شمع تو ادبیات عاشقانه و عارفانه خیلی قابل احترام هست
    اول از ابتدای سوختن تا انتها شدت نور کاملا ثابت هست و این ثابت قدم بودن رو میرسونه
    از تمام وجودش مایه میذاره که روشنی به وجود بایره
    و به نوعی خود سوزی میکنه و خودشو فدا میکنه

    جایی شاعری میگه:
    شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش
    ما را برای سوز و گداز افریده اند



    پروین میگه:

    پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم
    شمعم که بسوزمو دودی نیاورم



    شمع به شدت محترم هست
    و نماد جانفشانی عاشقانه هست

    پس یه بار دیگه مرور میکنیم

    در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع


    من به قدر در وفاداری در عشق به تو مثل شمع ثابت قدم و مطمئن هستم که شهره خاصو عام به ویژه خوبان شده ام

    واقعا خیلی خیلی زییا همه مطلب رو تو غالب چند کلمه تو یه مصرع بیان میکنه

    شب نشین کوی سربازان و ندانم چو شمع


    ایم مصرع دیگه فک نکنم نیازی به توضیح داشته باشه
    و کامل گویا هست و صحبتهای مصرع اول رو کامل میکنه

  14. 9 کاربر از پست مفید hadi elec سپاس کرده اند .


  15. #9
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    936
    ارسال تشکر
    2,911
    دریافت تشکر: 4,686
    قدرت امتیاز دهی
    4483
    Array
    hadi elec's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد

    در ادامه غزل
    به بیتی میرسیم که خیلی به نظر خودم قشنگه

    در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
    ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع




    معمولا شب نشانه هجران هست و بیشتر هجران تو شب که سکوت و تنهایی داره خودشو نشون میده
    در هجران عاشق تو خیال وصل معشوق میسوزد
    میل همیشه وصال هست
    و سوختن عاشق در فراق و دوری و هجران هست

    میگه در شبی که من اسیر هجران هستم نشانه وصلی برای من بفرست تا من
    امیدی به وصال پیدا کنم ولو با یک پروانه
    که خیلی ظریف و نحیف هست
    حتی همون هم میتونه امید به وصال رو تو شب هجران به وجود بیاره

    این موضوع انقدر مهم هست که اگر اتفاق نیوفته جهانی رو میسوزونم مثل سوختن یک شمع که
    بعد از سوختن دیگه چیزی ازش باقی نمیمونه

    حتی پایینتر باز اشاره میکنه
    سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین ***
    تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

  16. 9 کاربر از پست مفید hadi elec سپاس کرده اند .


  17. #10
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : شب شعر همراه با نقد

    دلبر جانان من برده دل و جان من
    برده دل و جان من دلبر جانان من
    از لب جانان من زنده شود جان من
    زنده شود جان من از لب جانان من
    روضه رضوان من خاک سر کوی دوست
    خاک سر کوی دوست روضه رضوان من
    این دل حیران من واله و شیدای تست
    واله وشیدای توست این دل حیران من
    یوسف کنعان من مصر ملاحت تر است
    مصر ملاحت تر است یوسف کنعان من
    سرو گلستان من قامت دلجوی تست
    قامت دلجوی تست سرو گلستان من
    حافظ خوشخوان من نقد کمال غیاث
    نقد کمال غیاث حافظ خوشخوان من

    این شعر از حافظ است
    اگر در این شعر دقت کرده باشید آرایه تکرار وجود دارد و هر بیت به همان صورت فقط با تغییر جاهای کلمات ابیتا ،از یک دیگر متمایز می شوند
    و در ابیات اول کلمه جان تکرار می شود و در ابیات اول کلمه "م" تکرار می شود


    ویرایش توسط Sa.n : 21st March 2013 در ساعت 08:57 PM
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  18. 15 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •