فصل خزان رویای شب و روز مه و خورشید به سر رسیدآن زمان که ای نا آشناقدم نهادی حریم دلبوسه زدی دیار یارآری آغاز دوست داشتن بودگرچه پایان راه ناپیدا بودزندگی گر تکرار سکوت زمان بودبه پایان نمی اندیشید مکه همین دوست داشتن زیبااستاکنون ای نا آشناپایان رویای شب و روز مه و خورشیددانی از زندگی چه می خواهم
علاقه مندی ها (Bookmarks)