به یادبود خلبان دلاور نیروی هوایی، سرلشکر خلبان شهید امیر زنجانی



شهید امیر زنجانی از شهدای خلبان اف-5 بود که برگهایی زرین از کارنامه درخشان نیروی هوایی را در روزهای آغازین جنگ رقم زد. از جمله شاهکارهای او بر زمین نشاندن جنگنده ای مورد اصابت قرار گرفته بود، در حالی که خود از ناحیه دست مجروح شده بود.


نجات هواپیمای زخمی


امیر سرتیپ خلبان، حسین خلیلی، یکی از تیزپروازان ارتش در دوران دفاع مقدس و همرزم شهید زنجانی درباره او می گوید: شهید زنجانی از بهترین دوستانم بود و ما جزء آخرین نفراتی بودیم که همه دورههای تاکتیکی هواپیمایی F-5 را سپری کردیم و به صف رزمندگان نیروی هوایی پیوستیم؛ زیرا کسانی که بعد از سال 56 دوره خلبانی را طی کردند و وارد ایران شدند، دیگر فرصت تکمیل دوره پیدا نکردند. در سالهای جنگ به همراه شهید امیرزنجانی در ماموریتهای بسیاری شرکت کردم؛ در یکی از ماموریتها که با چهار فروند هواپیما اعزام شدیم، ماموریت داشتیم که چهار پادگان عراقی را بمباران کنیم. در این عملیات پس از ورود به خاک عراق پادگانها را تقسیم کردیم و ماموریت خود را با موفقیت پشت سر گذاشتیم؛ زمانی که با موفقیت از ماموریت برگشتم، من بسیار خوشحال بودم، زیرا این موفقیتهای شیرین لحظات زندگی انسان را میسازند. وقتی یک خلبان در اوج جنگ و بمباران، ماموریت خود را در خاک دشمن با موفقیت انجام میدهد و سالم بازمیگردد، از نظر روانی شادی غیرقابل وصفی پیدا میکند؛ ولی متاسفانه این شادی برای من طولانی نبود، چون متوجه شدیم که امیرزنجانی از ماموریت خود برنگشته است؛ با پادگان مراغه تماس گرفتیم و در نهایت مطلع شدیم که هواپیمای امیرزنجانی مورد اصابت قرار گرفته تیر دشمن به دسته گاز هواپیما اصابت کرده و دست او زخمی شده؛ به همین دلیل ارتباط رادیویی هواپیما نیز قطع شده بود.پس از آنکه هواپیمای زنجانی مورد اصابت قرار گرفت، بنزین هواپیما تخلیه میشود و در چنین شرایطی زنجانی با وجود اینکه میتوانست هواپیما را رها کند و جان خود را نجات دهد، در هواپیما ماند و با تلاش خود هواپیما را در یک زمین کشاورزی در مراغه به زمین نشاند. پس از این موفقیت، آیتالله مدنی که آن زمان در آذربایجان غربی بود، در پایگاه مراغه حضور یافت و ضمن تقدیر از امیر زنجانی بر دست زخمی او بوسه زد. پس از این حادثه طولی نکشید که امیر زنجانی در آذرماه 59 به شهادت رسید.در ادامه ماجرای ماموریتی را که به شهادت شهید زنجانی منجر شد از زبان دیگر همرزمش، سرگرد خلبان یدالله شریفی راد، می خوانیم.


ابلاغ ماموریت


شصت و پنجمین روز جنگ نیز مثل گذشته شروع شد. صبح زود به پست فرماندهی رفتم و از ماموریتم جویا شدم. هنوز مشخص نبود و یا مصلحت نبود که زودتر ما را آگاه کنند. بنابر این، در اتاق جنگ به انتظار دستور فرماندهی بودم. پس از دو ساعت اطلاع دادند اگر سرهنگ "جوادپور" تا ساعتی دیگر نرسد، انجام ماموریت ایشان به عهده من خواهد افتاد. سرهنگ جواد پور که یکی از بهترین خلبان های پایگاه بود، سر وقت نرسید. برنامه فوق تعیین و طرح ریزی شده بود. شماره 2 " ستوان "امیر زنجانی" بود. او را خواستم، طرح لازم را برایش گفتم و از همکاران و دوستان حاضر در اتاق جنگ خداحافظی کرده، وسایل پروازی را برداشتیم و رفتیم به سمت شیلترها.


طبق برنامه پرواز کردیم و به هدف رسیدیم


بامداد پنجم آذرماه سال 1359 به طرف شیلتر ها رفتیم و کنار هواپیماها بررسی بیرونی انجام شد. سوار مرکب ها شدیم. موتورها را روشن کردیم و پریدیم. چند لحظه بعد روی اولین نقطه معین شده در آسمان، کنار هم بودیم. زمان را ثبت کردیم و به سوی هدف راندیم. پس از چهارده دقیقه از مرز گذشتیم. نشانی های نقشه با علامات زمینی مطابقت داشت. هوا خوب بود. دیدمان عالی بود و مشکلی در کار نبود. هدف یک پست دیده بانی بود در شمال شرقی سلیمانیه. همه چیز طبق بریفینگ انجام گرفت و به موقع روی هدف حاضر بودیم. بلافاصله موقعیت گرفتیم و به سمت دیده بانی شیرجه کردیم. لحظه ای که به ارتفاع رها کردن راکت ها رسیدیم، به نظرم رسید دیده بانی خالی از نفر و متروک است. بنا بر این از رها کردن راکت ها خودداری کردم. به ستوان امیر زنجانی نیز سپردم و جهت اطمینان بیشتر از متروک بودن هدف، از ارتفاع پائین اطراف دیده بانی را بررسی کردم.






هدف دیگری را شناسایی کردیم


به ستوان زنجانی گفتم دوباره موقعیت تاکتیکی بگیرد و رفتیم به طرف هدف شماره دو. سه دقیقه فاصله زمانی بود و یک دره عمیق و یک تپه، فاصله مکانی، ارتفاع مان حسابی پائین و سرعت مان زیاد بود. از دید هواپیماهای دشمن مصون مانده بودیم. از کنار آنتن مخابراتی شهر سلیمانیه که می گذشتیم، امیر زنجانی گفت:

- جناب سروان آنتن سمت راست را می بینی؟


می دیدم و پاسخ را دادم. گفت: "تارگت (هدف) خوبی است."


در حالی که آخرین گردش به سمت هدف شماره 2 را شروع کردم و سی ثانیه بیشتر با هدف فاصله نداشتم، گفتم: گچند بار مورد حمله واقع شده، متروک است."


و در همین زمان از روی کارخانه سیمانی که در غرب شهر سلیمانیه قرار داشت، عبور کردم و قبل از رسیدن به هدف، انفجاری در زیر هواپیما شنیدم، طوری که هواپیمایم لرزید. بلافاصله گفتم:


- امیر ... مرا زدند، ولی هواپیما هنوز پرواز می کند، دقت کن ضد هوائی زیاد است.


جوابی از امیر نشنیدم. چند بار اسمش را تکرار کردم و پرسیدم:


- می شنوی؟


هواپیمای میگ عراقی دنبالم بود


در حالی که سمت چپم را جهت دیدن هواپیمای امیر می پائیدم، یک فروند میگ21 را دیدم. قضیه انفجار روشن شد. بلافاصله تمام مهماتم را به طور اضطراری از هواپیما رها کردم و دکمه ها را جهت یک درگیری هوائی روشن کردم. سرعت را تا حداکثر افزایش دادم و ارتفاع را به حداقل ممکن رساندم . زنده ماندن خود را در نابودی میگ مزبور یافتم. هیجان زده شده بودم. یا باید میگ21 عراقی را سرنگون می کردم و یا باید غزل خداحافظی را می خواندم. میگ21 مدت ها بود مرا دیده بود. از من بالاتر می پرید و از هر نظر موقعیتش بهتر از من بود. گذشته از آن که در خاک کشورش بود و این باعث دل گرمی بیشتری برای خلبانش بود. حرکت های تاکتیکی را آغاز کردم. چند بار با هواپیمای دشمن در یک ارتفاع قرار گرفتیم و از کنار هم رد شدیم. بالا رفتیم، پائین آمدیم.


میگ عراقی سرنگون شد



با تاکتیکی که به کار بردم، میگ21 دشمن را چند لحظه جلو انداختم و خود را از مرگ حتمی نجات دادم ولی او هم خودش را کنترل کرد و سرعتش را پائین آورد اما من نجات یافته بودم و در فاصله بالاتری از وی قرار گرفته بودم. اشتباه بعدی دشمن آن بود که دیگر سرعتش را اضافه نکرد . در ارتفاع پائین و جلوتر از من می پرید اما من نیز مرتکب اشتباه شدم و موشکی را بی موقع به طرفش رها کردم که از کنارش گذشت و منفجر شد و خیال می کنم به او صدمه ای نرسید. بعد با مسلسل به طرفش تیراندازی کردم. اغلب پشت میگ و گاهی در بالا و بال راستش پرواز می کردم. ارتفاع خیلی پائین و سرعت میگ خیلی کم بود. چندین بار به طرفش تیر انداختم. به میگ اصابت می کرد ولی سقوط نکرد. در حالی که خلبان میگ21 دشمن سرش را کاملا به سمت من و راست گردانده بود، ناگهان بال سمت چپش به زمین گرفت و این کار یعنی آتش گرفتن آنی هواپیما.

با سرعت به سمت مرز حرکت کردم


دیگر درنگ جایز نبود. با سرعت زیاد و ارتفاع کم منطقه درگیری را ترک گفتم و به سمت کشور بازگشتم. جای اندیشیدن به امیر نبود. وقتی به آسمان کشور وارد شدم، گزارش ماجرایم را دادم و گفتم که از ستوان زنجانی خبر ندارم اما هرگز خیال نمی کردم رادار کشورمان هم از امیر خبر نداشته باشد. در جواب سوالاتم فقط سکوت بود که شنیدم. پس از ورود به منطقه کنترل پایگاه، با برج تماس گرفتم. اطلاعات لازم را گرفتم و درحالی که حداقل بنزین را داشتم، نشستم. هواپیما را به شلتر بردم و پس از خاموش کردن موتورها و پر کردن فرم پرواز، به سمت پست فرماندهی رفتم. وقتی شرح ناقص گم کردن و از دست دادن امیر را می دادم، چهره های حضار در اتاق، زیر بار غم از دست دادن ستوان شهید "ابوالحسنی" که پیش از ورود من از آن آگاه شده بودند، در هم فرو رفته بود. مدتی التهاب داشتم. تا فهمیدم ...


امیر زنجانی پر کشیده بود


ستوان امیر زنجانی به شهادت رسیده بود. از طرفی غم از دست دادن امیر رنجم می داد و از طرفی لحظات درگیری و اعمالی که انجام شده بود و زندگی دوباره ای که یافته بودم مرا مغرور می کرد و از طرفی خبر فقدان شهید ابوالحسنی دردناک بود. هنوز چهره محجوب امیر از نظرم محو نشده است. با آن صدای نازک و مهربانش می گوید:

- جناب سروان، تارگت خوبی است...
گاهی فکر کرده ام در این تتمه عمری که مانده است، مجال این را خواهم یافت که خلبانی را ببینم با آن حجم یک جا جمع شده از ادب و استعداد و شور و عشق به وطن و گاهی فکر می کنم یعنی ممکن است با کسی آشنا شوم که جای روحیه شاد و لب خندان و لطیفه های" ابوالحسنی " را بتواند پر کند؟
بعدها معلوم شد که هواپیمای ستوان زنجانی با یک هواپیمای عراقی که از پشت به او حمله کرده بود، تصادم و هر دو در دم جان داده اند. و بدین سان امیر زنجانی از موکب آهنین بال خود پروازی ابدی را آغاز کرد.