کتاب دفتر آبی اثر جانباز مرحوم ابوالفضل سپهر
اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو میخوردند
تمومیِّ بچه ها
اتل متل یه دختر
دردونۀ باباش بود
هر جا که بابا می رفت
دخترش هم باهاش بود
اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفتۀ رفیقاش
بابا چه مهربون بود
یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترو جا گذاشتش
چه روزهای سختی بود
اون روزهای جدایی
چه سالهای بدی بود
ایام بی بابایی
چه لحظۀ سختی بود
اون لحظۀ رفتنش
ولی بدتر از اون بود
لحظۀ برگشتنش
هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اونکه خودش رفته بود
آوردنش به خونه
زهرا به اون سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد
خاک کفش بابا رو
سرمۀ تو چشاش کرد
هی بابا رو بغل کرد
بابا فقط نگاش کرد
زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجّه زد
بابا فقط نگاش کرد
اتل متل یه بابا
یه مرد بی ادعا
می خوان که زود بمیره
تموم خواستگارا
علاقه مندی ها (Bookmarks)