دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: وطن و ابعاد آن در دیوان ناصر خسرو

  1. #1
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض وطن و ابعاد آن در دیوان ناصر خسرو

    وطن و ابعاد آن در دیوان ناصر خسرو





    زهرا کبیری
    کارشناس ارشد زبان و ادب فارسی
    دبیر ادبیات دبیرستان های اصفهان






    چکیده

    نگارنده در این مقاله به تعریف وطن و انواع آن پرداخته و جلوه‌های وطن را در دیوان ناصر خسرو همراه با شواهدی از ادبیات این شاعر بررسی کرده است. او در تحلیل وطن قومی به بررسی حسرت سروده‌ها(نوستالوژی) و عوامل پیدایش آن در زندگی و شعر ناصر خسرو پرداخته است.

    کلید واژه‌ها: ناصرخسرو، وطن، جلوه‌های وطن (قومی، اعتقادی، اخروی)









    مقدمه



    در بین شاعران سبک خراسانی پس از فردوسی هیچ شاعری به اندازة ناصر خسرو به ایرانی بودن خود افتخار نکرده است. او معتقد است که ایران در روزگار کهن به این سبب آباد بوده که مردم به دین خود اعتقاد داشته‌اند ولی اکنون که مردم در دین خود سست اعتقاد شده‌اند، کشورشان ویران شده و به دست بیگانگان افتاده است.


    این شاعر وطن دوست به آزاده زادگان(ایرانیان) توصیه می‌کند که به خاطر رسیدن به مال و مقام در مقابل بیگانگان سر تعظیم فرود نیاورند:


    امروز شرم ناید آزاده زادگان را

    کردن به پیش ترکان، پشت از طمع دوتایی (دیوان:461)
    با بررسی دیوان ناصر خسرو، جلوه‌های وطن را در سه شکل می‌توان بررسی کرد:


    1- وطن جغرافیایی، 2- وطن دینی و اعتقادی، 3- وطن اخروی.





    1- وطن قومی یا جغرافیایی



    «وطن قومی یا جغرافیایی همان میهن یا شهر و دیار و کشوری است که شخص در آن زیسته و با همنوعان خود منافع مشترک و تاریخ و زبان و فرهنگ واحدی دارند.» «لغت نامة دهخدا»
    «بلخ سرزمین مادری ناصر خسرو بود. قبادیان از نواحی بلخ بوده است. شاعر در اشعار خود از بلخ به عنوان شهر و خانه خویش سخن می‌راند و آن شهر را به صفت‌هایی چون بهشت توصیف می‌کند. نیز در سفرنامه با آنکه مبدأ سفرش مرو بوده، مسافت‌ها را با بلخ سنجیده است. پس از سفر حج و مصر نیز تا موقع متواری شدن و فرار، در بلخ اقامت گزیده است.» (تقی‌زاده، 1384:مقدمه)

    «در بعضی کلمات خود به علّو حسب و پاکیزگی نسب خود و بودن از نسل «آزادگان»، که ظاهرأ مقصود احرار-یعنی اشراف ایرانیان قدیم- است اشاراتی دارد.» (تقی‌زاده ط)


    هم از روی فضل و هم از روی نسب
    ز هر عیب پاکیزه چون تازه شیرم
    (دیوان، 1348:289)


    من از پاک فرزند آزادگانم
    نگفتم که شاپور بن اردشیرم
    (دیوان:289 ب17)


    ناصر خسرو کسب دانش و کمالات و حفظ قرآن را از کودکی آغاز کرد. هنوز جوان بود که در کار دبیری ورزیده شد و به دربار راه یافتو در خدمت دیوان قرار گرفت.
    «مشارکت و مباشرت او در امور مالی و اعمال سطانی با آموخته‌های او از علوم زمان او مطابقت داشت.


    او دیوان را ابزاری برای وصول به عدالت اجتماعی و عدالت را شعله امید جامعه می‌دید. او شاهد عینی داد و بیدادهای روزانة دیوان بود و بیداد را نمی‌تابید. کشش او به فرهنگ پارسی و دستاوردهای ملوک این سرزمین‌های وسیع، که در تصرف آن‌ها بود، ثابت و لایتغیر است. شیفتگی او به خراسان و نیز ارادت او به فرهنگ بین‌النهرین و تمدن پشت آن در حد ایمان و ایقان بود. اما خط کلی باور دینی او به هر حال او را قوی تر از هر چیز به خود می‌کشانید و نارضایتی باطنی او ریشه در کمال جویی او دارد.» (ودیعی، 1382: ش149)


    او با وجود نفوذ دیوانی و شهرت بسیار، برای جست‌و‌جو حقیقت از سرزمین خود و وابستگی‌هایش دل کند. سفرنامة او شاهد این جست‌و‌جوست.






    حسرت سروده‌ها



    دل بستگی به وطن و زادگاه بزرگ‌ترین عامل برای سرودن اشعاری در تنهایی و غم غربت و دوری از یار و دیار شد.
    آنچه سبب گردیده تا در دیوان ناصر خسرو نستالوژی و غم ناشی از آن بیش از حد به چشم آید، غربت و آوارگی شاعر در درة یمگان است. او پس از اقامت در یمگان، هیچ‌گاه نتوانست اندیشه خراسان را از ذهن خود بیرون کند و این موضوع انگیزه‌ای برای سرودن اشعاری شد که از دل غمبار او می‌تراود و دل هر کس را به رحم می‌آورد و مجذوب خود می‌کند.


    ناصر خسرو در چندین جای دیوان به طور مستقیم از غربت شکایت می‌کند. او در مطلع یکی از قصاید خود غربت را به عقرب تشبیه کرده است که بر جانش نیش می‌زند:


    آزرده کر کژدم غربت جگر مرا
    گویی زبان‌ نیافت ز گیتی مگر مرا (دیوان ص 6/بیت 5)


    این سرنوشت دردناک مردی است که در زمانة خود به عنوان وجدان بیدار جامعه فریادگر بی‌عدالتی و ستم‌های موجود بود.
    او در ادبیات خود فرد غریب را به درختی تشبیه کرده که اگر آن را به مکان دیگری انتقال دهند، همة رونق و شکوه خود را از دست می‌دهد.


    گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب
    گر چه هر روز یر و روی بشوید به گلاب
    هر درختی که زجایش به دگر جای برند
    بشود زو همه آن رونق و آن زینت و آب
    گر چه در شهر کسان، گلشن و کاشانه کنی
    خانه خوبش به، از چند خراب است و بیاب
    مرد را بوی بهشت آید از خانه خویش
    مثل است این مثلی روشن و بی‌پیچش و تاب (دیوان)
    و همواره از درة یمگان با عنوان زندان و محبس یاد می‌کند.
    پانزده سال برآمد که به یمگانم
    چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم (دیوان:281)



    جنبة دیگر حسرت سروده‌های وطنی ناصر خسرو در غم افتخارات گذشته است.
    ناصر خسرو هنگامی که از عهد جوانی یاد می‌کند، حتی بدین نتیجه می‌رسد که دوران محمود به هر حال از دورة حکومت سلجوقیان بهتر بوده و محمد لااقل پادشاهی شایسته و فاتحی بزرگ بوده است.


    به ملک ترک چرا غره‌اید یاد کنید
    جلال و دولت محمود زاولستان را (دیوان 8/16)


    چو هند را به سم اسب ترک ویران کرد
    به پای پیلان بسپرد خاک ختلان را (دیوان 8/18)



    کسی چنو به جهان دیگری نداد نشان
    همی به سندان اندر نشاند پیکان را (دیوان8/19)



    چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد
    وز اوج کیوان سر برافراشت ایوان را (دیوان 9/1)



    او بارها در دیوان خود به مآثر گذشتة دور اشاره می‌کند. سامانیان را می‌ستاید و سفارش می‌کند که «کتاب شاهان عجم» در دست گیرند و سخنان شهریاران باستان بخوانند. او با دلی پر درد فریاد می‌زند:


    کوت فریدون و کجا کیقباد
    کوت خجسته علم کاویان؟ (317/10)



    سام نریمان کو رستم کجاست

    پیشرو و لشکر مازندران (317/11)



    بابک ساسان کو و کو اردشیر
    کوست نه بهرام نه نوشیروان (317/12)
    نفرت ناصر از سلجوقیان منجر به سرودن اشعاری در نکوهش آنان شده است؛ از جمله، آنان را گرگ بیابان می‌نامد و از روزگار گذشته خراسان چنین یاد می‌کند.
    خراسان ز آل سامان چون تهی شد
    همه دیگر شده ست احوال و سامان (326/4)
    ناصر عهد پادشاهی سامانیان را، که در روزگار آنها دهقانان ایرانی را قدرت و مقامی بوده است،‌به دیدة حسرت می‌نگرد و به عقیدة او سلجوقیان نو رسیده حق نداشته‌اند بر خراسان فرمان برانند.
    خراسان جای دونان شد، نگنجد
    به یک خانه درون آزاده با دون (329/5)
    که اوباشی همی بی‌ خان و بی‌مان
    درو امروز خان گشتند و خاتون (329/8)






    2- وطن دینی و اعتقادی


    جلوه دیگر وطن در دیوان ناصر خسرو وطن دینی و اعتقادی است.
    سفر به مصر و گرویدن به مذهب اسماعیلی تحول عظیمی در زندگی ناصر خسرو ایجاد کرد. البته خراسان یکی از مراکز مهم دعوت اسماعیلیان بوده و زمینه برای آشنایی قبلی وی با دین باطنی فراهم بوده است. مولتان نیز از مراکز اسماعیلیه بوده و وی پیش از سفر به مصر، به مولتان سفر کرده و ممکن است آشنایی او با اسماعیلیه مربوط باشد به سفر او به آن دیار. (برتلس، 1346: 176)


    او خود در قصیده‌ای انگیزة سفر خویش را بیان می‌دارد:


    وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم
    زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم (دیوان: 272/19)



    گفتم که راه دین بنمایند مر مرا
    زیرا کز اهل دنیا دل پر جفا شدم (دیوان: 272/20)



    گفتند شادباش که رستی ‌ز جور دهر
    تا شاد گشت جانم و اند دعا شدم (دیوان: 272/21)



    سراسر عمر پر ثمر ناصر مصروف آن شد که مظالم حکام جور و وابستگان آنان و انحرافاتی را که در دین ایجاد کرده بودند، برشمرد و از ضعف‌های آنان انتقاد کند. این است که ناچار شده است تا از زن و فرزند و خان‌و‌مان دوری گزیند و به صورت مهاجر در پی یافتن حقیقت باشد.


    «اگر جامعه و نظام حکومتی مطلوب شاعرانی چون عنصری و فرخی و منوچهری را نظام و جامعه پر از ریا و دروغ و نیرنگ غزنوی بدانیم و شخص آرمانی این جامعه و نظام را، محمود و مسعود غزنوی، که با القاب مداهنه‌گرانه ستایش می‌شوند، در مقابل این باور مبتذل،‌ اعتقاد ناصر خسرو قرار دارد که جامعة مطلوب و رهبر آرمانی او جامعة مذهبی شیعی اسماعیلی مبتنی بر عقل و خرد است و انسان آرمانی او نیز از اولاد نبی و سیدی از تبار علوی است که در شعر ناصر خسرو المستنصر بالله است.» (بشیری 1377، شمارة3)


    جامعة آرمانی، که ناصر خسرو در آثارش معرفی می‌کند، شهر مصر است. او در آثارش خصلت‌های نیک مردم این شهر را،‌ که از جملة آن‌ها درستی و راستی و عدالت است،‌ می‌شمارد و در یکی از قصایدش شهر آرمانی و انسان کامل را این گونه توصیف می‌کند:


    بیدارشو ای خواب خوش ای خفته چهل سال
    بنگر که ز یارانت نماندند کس ایدر (172/15)



    پیموده شد از گنبد بر من چهل و دو
    جویای خرد گشت مرا نفس سخنور (173/13)



    چون یافتم از هر کس بهتر تن خود را
    گفتم ز همه خلق کسی باید بهتر (173/15)



    برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
    نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر (174/12)



    روزی پرسیدم به در شهری کان را
    اجرام فلک بنده بد، آفاق مسخر (174/25)



    شهری که من آنجا پرسیدم خردم گفت
    اینجا بطلب حاجت و زین منزل مگذر (175/1)



    رفتم بر دربانش و گفتم سخن خود
    گفتا مبر اندوه که کام است به گوهر (175/6)



    «ناصر امنیت سرزمین مصر را زادة ایمان و سخت‌گیری بر خلاف‌کاران می‌داند ولی وقتی ایمان خود را در سرزمین همیشگی خود در وطن خویش مطرح می‌کند، با سدی از متعصبان و قدرت‌ستایان روبه‌رو می‌شود ناگزیر خویشتن را به انزوا کشانده و تیغ سخن و ملامت بر می‌کشد.» (ودیعی،132: ش 149)


    این دربان، همان المؤید فی الدین، متکلم، فقیه و ناطق زبر‌دستی است که در نخستین برخورد ناصر خسرو را مجذوب خویش می‌سازد و به وی اطمینان می‌دهد که گمشدة خود را در اینجا خواهد یافت. او پرسش‌های خود را مطرح می‌کند و جواب آنها را نیز می‌شنود و قانع می‌گردد.


    از دیدگاه ناصر خسرو اگر کسی به دین و دانش رغبت دارد، باید از ترجمان قرآن یعنی امام وقت پیروی کند تا در علم دین به رویش باز شود.
    در واقع، بخش قابل ملاحضة آثار منظوم و منثور این شاعر به ستایش و تمجید کسی که او را انسان کاملی انگاشته و در شهر مصرش یافته است، اختصاص دارد:


    دفترم پر ز مدیح تو و جد توست
    که من از عدل وز احسانت چو حسانم (284/5)





    3 - وطن روحانی(مألوف)
    وطن مألوف همان نیستانی است که زمانی انسان در آن ریشه‌ای استوار داشته و از طریق این ‌ریشه به نیستان متصل بوده است و اکنون این وجود جدا شده از ریشه آواره و سرگردان است؛ خود را بی خانه و بی وطن می‌انگارد و در می‌یابد که این حصاری که در آن گرفتار آمده، وطن اصلی او نیست؛ بنابراین، می‌کوشد تا به دور از اسارت این هستی عرضی، وطن اصلی خود را بیابد.
    ناصر خسرو نیز در آثار خود این موضوع را یادآوری می‌کند که گوهر اصلی وجود انسان که خداوند آن را به بندی زمینی گرفتار کرده، همان گوهر آسمانی جان است:


    یکی گوهری آسمانی است مردم
    که ایزد به بندی ببستش زمینی (دیوان: 403/6)



    وطن مر تو را در جهان برین است
    تو هر چند امروز در تیره طینی (دیوان: 403/9)



    جهان مهین را به جان زیب و فری
    اگر چه بدین تن جهان کهینی (‌دیوان:403/10)



    جهان برین و فرودین تویی خود
    به تن زین فرودین به جان زان برینی (دیوان: 403/11)



    «اعتقاد ناصر خسرو به وطن روحانی و بهشت و دوزخ کاملاً متأثر از مذهب اسماعیلی اوست. او معتقد است که معاد،‌ عذاب و نعمت آن جهان جسمانی نیست. در نظر او معاد به معنای بازگشت نفس ناطقه به سرچشمة پیدایش خود (نفس کلی) است و منظور از زنده شدن بدن انسان پس از مرگ نیست و چون اصلاً پای جسم در میان نیست، هر گونه خوشی و رنجی جاودانه خواهد بود.» (سلطانی، 1353: ش 112)



    ناصر خسرو خوشبختی یا بدبختی آن جهانی را کاملاً به عقل و جهالت نسبت می‌دهد و معتقد است که هر نفسی بعد از رهایی از دنیای جسمانی به همان حال باقی خواهد ماند و حشر را این‌گونه توصیف می‌کند:


    دگر باره از این ویرانه گلخن
    گراید سوی آن آباد گلشن


    بدان ره کامدست او باز گردد
    ولی باید که نیکو ساز گردد



    که در هر منزلی مشکل سؤالی
    کنند او را ز دیگر گونه حالی



    اگر دارد جواب آن سؤال او

    رسد اندر سرای بی‌زوال او



    و گرنه اندر آن منزل بماند
    نخستین منزل اندر گل بماند



    بدین سان می‌رود منزل به منزل

    گلش سوی گل آید دل سوی دل



    ازیدر گر دلش کامل شود باز

    رسد او را بهشت و نعمت و ناز



    و گر در بازگشتش ناتمام است
    به آتش در بماند زانکه خام‌ است



    بهشت و دوزخت در آستین است
    چنین دانی اگر رایت رزین است



    بهشت و دوزخی دیگر جز این نیست
    جز این داند که بالای رزین نیست (روشنایی نامه ضمیمة دیوان:524)

    از نظر ناصر خسرو تعبیر مادی بهشت که علمای ظاهر آن را بیان می‌کنند، در حقیقت نوعی پنهان نسبت به خداوند است:


    ز بهتان گویدت پرهیز کن وآنگه به طمع خود
    بگوید صد هزاران بر خدای خویش بهتان‌ها (21/14)



    اگر یک شب بخوان‌خوانی مر اورا مژده ور گردد
    بخوانی در بهشت عدن بر حلوا و بریان‌ها (21/15)



    به باغی در که مرغان از درختانش به پیش تو

    فرو افتد چو بریان شکم آکنده بر خوان‌ها (21/16)



    او کسانی را که از مادی بودن بهشت همچون خور و سلسبیل و کوثر سخن می‌گویند، در ردیف فرقه‌های غیر مسلمان می‌شمارد:


    گر بهشتی تشنه باشد روز حشر
    او بهشتی نیست بل خود کافر است (49/15)



    ور نباشد تشنه او را سلسبیل

    گر چه سرد و خوش بود، نادر‌خور است (49/16)



    آب خوش بی تشنگی ناخوش بود
    قیصر اکنون خود به فردوس اندر است (49/17)



    این همه رمز و مثل را کلید
    جمله اندر خانة پیغمبر است (49/19)



    هر که بر تنزیل بی تأویل رفت
    او به چشم راست در دین اعور است (49/40)



    بر این اساس، او ظاهر قرآن را رمز، و کلید این رمزها را نزد پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) می‌داند.


    همچنین، ناصر خسرو معتقد است که نفس تا وقتی در خانه جسم می‌ماند که به کمال خود نرسیده باشد و بعد از آن، ماندن در این خانه را موجب ننگ می‌داند؛ زیرا رسیدن به کمال فقط در جهان مادی امکان‌پذیر است و با مرگ جسم، حرکت به سوی کمال متوقف می‌شود.
    او برای اثبات این نظریه دو دلیل بیان می‌کند؛ اول اینکه به استناد آیات قرآن که «دوزخیان آرزو می‌کنند که ای کاش به دنیا بازگردانده شویم تا کار وروشی جز آن‌چه انجام داده‌ایم، در پیش گیریم» می‌توان این‌گونه استنباط کرد که در جهان پس از مرگ، راه جبران گناهان بسته است. دومین دلیلش این است که همان‌طور که شکل گیری جسم کودک در شکم مادر صورت می‌گیرد، صورت نفسانی انسان هم در کالبد خاکی شکل می‌گیرد و خوشبختی و بدبختی اخروی در این جهان رقمی می‌خورد. (تلخیص نگین، 1353: ش 112)





    نتیجه


    1- وطن دوستی ناصر خسرو او را بر آن داشت تا در تبعید و دوری از خراسان، حسرت سروده‌های بسیاری از خود به یادگار گذارد و بر جلای وطن مویه و ناله کند
    2- مبارزة سیاسی او با ظلم و تباهی و مبارزة غیر مستقیم با چهر‌های منفی از طریق ستایش حقیقت از طریق الگو دهی در نمایاندن چهرة حق در دیوان ناصر کاملاً مشهود است.
    3- تأسف او بر استیلای سلجوقیان بر خراسان و مخصوصاً بلخ، نشان از عرق ملی و میهنی اوست.
    4- یادآوری عصر شکوه وطن در روزگار ساسانیان - سامانیان و حتی غزنوی و مباهات بر اجداد و دودمان غیورش دلیل بر وطن دوستی ناصر خسرو است.






    منابع
    1- دشتی، علی؛ تصویری از ناصر خسرو، تهران، انتشارات جاویدان، 1362.
    2- آ.ی. برتلس؛ ناصر خسرو و اسماعیلیان، ترجمه: آرین پور، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1346.
    3- ودیعی، کاظم؛ «ناصر خسرو در دایرة دیوان و ایمان» گزارش دی و بهمن 1382، شمارة 149.
    4- لغت نامة دهخدا
    5- ناصر خسرو؛ دیوان اشعار، به تصحیح سید نصر‌الله تقوی،‌ تهران، چاپ افست، گلشن،‌ 1348.
    6- سلطانی، علی؛ «بهشت و دوزخ از دیدگاه ناصر خسرو» نگین، شهریور 1353، شمارة 112.
    7- بشیری، محمود؛ «بررسی افکار سیاسی- انتقادی ناصر خسرو» زبان و ادب، بهار 1377، شمارة 3.
    8- یوسفی، غلامحسین؛ دیداری با اهل قلم، جلد اول.
    ویرایش توسط نارون1 : 16th December 2012 در ساعت 05:12 PM

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd June 2010, 10:35 AM
  2. تصویر: در پاسخ به شیوخ گستاخ عرب به ویژه شیوخ امارت کوچک :
    توسط باستان شناس در انجمن خلیج همیشه پارسی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: 1st June 2010, 02:04 AM
  3. کتیبه داریوش، تخت جمشید ( بر دیوار جنوبی تخت جمشید )
    توسط آبجی در انجمن ماد ، هخامنشیان (پارسیان) ، سلوکیان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 13th March 2010, 01:23 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th September 2008, 11:10 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •