دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21

موضوع: مثنوی معنوی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #2
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    حکایت پادشاه جهود که در هلاک دین عیسی سعی می نمود
    یکی از شاهان جهود درصدد برآمد تا مسیحیت و مسیحیان را به طور کامل نابود کند . از اینرو آتشی عظیم فراهم ساخت و در کنار آن ، بتی برنهاد و فرمان داد تا همگان بر آن بت سجده آرند . هرکس که فرمان او را می نیوشید از کام آتش میجست والا در آتس می خست . مأموران شاه بیدادگر زنی عیسوی را همراه طفل خردسالش آوردند . زن از سجده بر آن بت سرباز زد . برای آنکه مادر را به این امر تسلیم کنند طفل را به کام آتش فرستادند . نزدیک بود که آن مادر برای نجات جگرگوشه اش بر بت سجده آرد که طفل در میان آتش بانگ آورد که مادرا دل قوی دار که آتش اثری در من ندارد بلکه همچون آبی سرد است ! وقای که سایر عیسویان این سخن را شنیدند پروانه وار خود را به آتش زدند و به درون آن جستند و در میان آتش دریافتند که گزندی به آنان نمیرسد . شاه نادان از سر خشم و غضب بر آتش نهیب زد که چا نمیسوزانی ولی آتش پاسخ داد که من مأمور خدا هستم نه تو ! زمانی به من امر میکند بسوزان بیدرنگ می سوزانم و زمانی هم امر میکند که سرد و سازگار باش من نیز چنین میشوم . در این لحظه زبانه های بلند آتش به سوی شاه دامن گشود و او و مأمورانش را به کام خود درکشید
    و اینک از زبان مولانا
    آن جهود سگ ببین چه رای کرد
    پهلوی آتش ، بتی برپای کرد
    کآنکه این بت را سجود آرد برست
    ورنه آرد ، در دل آتش نشست
    چون سزای این بت نفس او نداد
    از بت نفسش بتی دیگر بزاد
    مادر بت ها ، بت نفس شماست
    ز آنکه آن بت ، مار و این بت ، اژدهاست
    آهن و سنگ است نفس و ، بت شرار
    آن شرار از آب می گیرد قرار
    سنگ و آهن ز آب ، کی ساکن شود ؟
    آدمی با این دو ، کی ایمن شود ؟
    بت ، سیاهابه است اندر کوزه یی
    نفس ، مر آب سیه را چشمه یی
    آن بت منحوت چون سیل سیا
    نفس بتگر چشمه پر آب و را
    صد سبو را بشکند یک پاره سنگ
    و آب جشمه می زهاند بی درنگ
    بت شکستن ، سهل باشد ، نیک سهل
    سهل دیدن نفس را ، جهل است ، جهل
    صورت نفس ار بجویی ای پسر
    قصه دوزخ بخوان با هفت در
    هر نفس ، مکری و در هر مکر ز آن
    غرقه صد فرعون ، با فرعونیان
    در خدای موسی و موسی گریز
    آب ایمان را ز فرعونی ، مریز
    دست را اندر احد و احمد بزن
    ای برادر واره از بوجهل تن
    یک زنی با طفل آورد آن جهود
    پیش آن بت ، و آتش اندر شعله بود
    طفل ازو بستد در آتش در فکند
    زن بترسید و دل از ایمان بکند
    خواست تا او سجده آرد پیش بت
    بانگ زد آن طفل کِانّی لَم اَمُت
    اندر آ ای مادر ! اینجا من خوشم
    گرچه در صورت ، میان آتشم
    چشم بند است آتش از بهر حجاب
    رحمت است این سر برآورده ز جیب
    اندر آ مادر ببین برهان حق
    تا ببینی عشرت خاصان حق
    اندر آ و آب بین آتش مثال
    از جهانی کآتش است آبش مثال
    اندر آ اسرار ابراهیم بین
    کو در آتش یافت سرو و یاسمین
    مرگ می دیدم گه زاندن ز تو
    سخت خوفم بود افتادن ز تو
    چون بزادم ، رستم از زندان تنگ
    در جهانی خوش هوای خوبرنگ
    من جهان را چون رحم دیدم کنون
    چون در این آتش بدیدم این سکون
    اندرین آتش بدیدم عالمی
    ذره ذره اندر او عیسی دمی
    نک ، جهان نیست شکل هست ذات
    و آن جهان هست شکل بی ثبات
    اندر آ مادر به حق مادری
    بین که این آذر ندارد آذری
    اندر آ مادر ، که اقبال آمده ست
    اندر آ مادر ، مده دولت ز دست
    قدرت آن سگ بدیدی ، اندر آ
    تا ببینی قدرت لطف خدا
    من ز رحمت می کشانم پای تو
    کز طرب خود نیستم پروای تو
    اندر آ و دیگران را هم بخوان
    کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان
    اندر آیدد ای مسلمانان همه
    غیر این عذبی عذاب است آن همه
    اندر آیید ای همه ! پروانه وار
    اندرین بهره که دارد صد بهار
    بانگ می زد در میان آن گروه
    پر همی شد جان خلقان از شکوه
    خلق ، خود را بعد از آن بی خویشتن
    می فکندند اندر آتش مرد و زن
    بی موکّل ، بی کشش از عشق دوست
    ز آنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست
    تا چنان شد کآن عوانان خلق را
    منع می کردند کآتش در میا
    آن یهودی ، شد سیه رو و خجل
    شد پشیمان ، زین سبب بیماردل
    کاندر ایمان ، خلق عاشق تر شدند
    در فنای جسم ، صادق تر شدند
    مکر شیطان هم در او پیچید ، شکر
    دیو هم خود را سیه رو دید ، شکر
    آنچه می مالید در روی کسان
    جمع شد در چهره آن ناکس ، آن
    آنکه می درید جامه حلق ، چست
    شد دریده آن او ، ایشان درست
    رو به آتش کرد شه ، کای تندخو
    آن جهان سوز طبیعی خوت کو ؟

    چون نمیسوزی ؟ چه شد خاصیتت ؟
    یا زبخت ما دگر شد نیتت ؟
    می نبخشایی تو بر آتش پرست
    آنکه نپرستد تو را چون برست ؟
    هرگز ای آتش ! تو صابر نیستی
    چون نسوزی ؟ چیست قادر نیستی؟
    چشم بند است این عجب یاهوش بند
    چون نسوزد آتش افروز بلند ؟
    جادوی کردت کسی یاسیمیاست ؟
    یا خلاف طبع تو از بخت ماست ؟
    گفت آتش : من همانم ، آتشم
    اندر آ ، تا تو ببینی تابشم
    طبع من دیگر نگشت و عنصرم
    تیغ حقم ، هم به دستوری برم
    بر در خرگه ، سگان ترکمان
    چاپلوسی کرده پیش میهمان
    ور نه خرگه بگذرد بیگانه رو
    حمله بیند از سگان ، شیرانه او
    من ز سگ کم نیستم در بندگی
    کم ز ترکی نیست حق ، در زندگی
    آتش طبعت اگر غمگین کند
    سوزش از امر ملیک دین کند
    آتش طبعت اگر شادی دهد
    اندرو شادی ، ملیک دین نهد
    چونکه غم بینی ، تو استغفار کن
    غم به امر خالق ، آمد کار کن
    چون بخواهد عین غم ، شادی شود
    عین بندپای ، آزادی شود
    باد و خاک و آب و آتش بنده اند
    یا من و تو مرده ، یا حق زنده اند
    پیش حق ، آتش همیشه در قیام
    همچو عاشق ، روز و شب ، پیچان مدام
    سنگ ، بر آهن زنی ، بیرون جهد
    هم به امر حق ، قدم بیرون نهد
    آهن و سنگ ستم برهم مزن
    کین دو می زایند همچون مرد و زن
    سنگ و آهن ، خود سبب آمد ، ولیک
    تو به بالاتر ، نگر ای مرد نیک
    کین سبب را آن سبب آورد پیش
    بی سبب کی شد سبب هرگز ز خویش ؟
    و آن سبب ها کانبیا را رهبر است
    آن سبب ها ، زین سبب ها برتر است
    این سبب را ، آن سبب عامل کند
    باز گاهی بی بر و عاطل کند
    این سبب را محرم آمد عقل ها
    و آن سبب ها راست محرم انبیا
    این سبب چه بود ؟ به تازی گو : رسن
    اندرین چه ، این رسن آمد به فن
    گردش چرخه ، رسن را علت است
    چرخه گردان را ندیدن ، زلت است
    این رسن های سبب ها در جهان
    هان و هان زین چرخ سرگردان مدان
    تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ
    تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ
    باد ، آتش می شود از امر حق
    هر دو سرمست آمدند از خمر حق
    آب حلم و آتش خشم ، ای پسر
    هم ز حق بینی ، چو بگشایی بصر
    گر نبودی واقف از حق ، جان یاد
    فرق ، کی کردی میان قوم عاد ؟
    این عجایب دید آن شاه جهود
    جز که طنز و جز که انکارش نبود
    ناصحان گفتند از حد مگذران
    مرکب استیزه را چندین مران
    ناصحان را دست ، بست و بند کرد
    ظلم را پیوند در پیوند کرد
    بانگ آمد ، کار چون اینجا رسید
    پای دار ای سگ که قهر ما رسید
    بعد از آن ، آتش چهل گز برفروخت
    حلقه گشت و ، آن جهودان را بسوخت
    اصل ایشان بود ز آتش ابتدا
    سوی اصل خویش رفتند انتها
    هم ز آتش ، زاده بودند آن فریق
    جزوها را سوی کل آمد طریق
    آتشی بودند مومن سوز و بس
    سوخت خود را آتش ایشان چو خس
    آنکه بوده ست امه الهاویه
    هاویه آمد مر ، او را زاویه
    مادر فرزند ، جویای وی است
    اصل ها مر فرعها را در پی است
    آب ، اندر حوض اگر زندانی است
    باد نشفش می کند کارکانی است
    می رهاند ، می برد تا معدنش
    اندک اندک ، تا ببینی بردنش
    وین نفس ، جان های ما را همچنان
    اندک اندک دزدد از حبس جهان
    تا الیه یصعد اطیاب الکلم
    صاعداً منا ای حیث علم
    ترتقی انفاسنا بالمنتقی
    محتفاً منا الی دار البقا
    ثم تاتینا مکافات المقال
    ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
    ثم یلجینا الی امثالها
    کی ینال العبد مما نالها
    هکذی تعرج و تنزل دایما
    ذا فلازلت علیه قایما
    پارسی گوییم : یعنی این کشش
    ز آن طرف آید که آمد آن چشش
    چشم هر قومی به سویی مانده است
    کآن طرف یک روز ، ذوقی رانده است
    ذوق جنس از جنس خود باشد یقین
    ذوق جزو از کل خود باشد ببین
    یا مگر آن قابل جنسی بود
    چون بدو پیوست ، جنس او شود
    همچو آب و نان که جنس ما نبود
    گشت جنس ما و اندر ما فزود
    نقش جنسیت ندارد آب و نان
    ز اعتبار آخر ، آن را جنس دان
    ور ز غیر جنس باشد ذوق ما
    آن مگر مانند باشد جنس را
    آنکه مانند است ، باشد عاریت
    عاریت باقی نماند عاقبت
    مرغ را گر ذوق آید از صفیر
    چونکه جنس خود نیابد ، شد نفیر
    تشنه را گر ذوق آید از سراب
    چون رسد در وی ، گریزد ، جوید آب
    مفلسان گر خوش شوند از زر قلب
    لیک آن رسوا شود در دار ضرب
    تا زر اندودیت از ره نفکند
    تا خیال کژ تو را چه نفکند
    از کلیله باز جو آن قصه را
    و اندر آن قصه طلب کن حصه را
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    ویرایش توسط *FATIMA* : 6th December 2012 در ساعت 01:09 PM
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  2. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st October 2012, 04:00 PM
  2. استودیو آی وی وی و تولید واقعیت درعصر بازتولید مجازی
    توسط وحید 0319 در انجمن معماری- معماری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st October 2012, 04:00 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th June 2010, 08:09 PM
  4. گفت‌وگوی اختصاصی آهنگتو با بهنام صفوی درباره‌ی شايعه‌ی غيرمجاز
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن معرفی هنرمندان موسیقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th December 2009, 01:02 PM
  5. معرفی: محصول جدید شرکت asus وضعیت ضربان قلب کاربر را بر روی کامپیوتر وی نمایش می دهد
    توسط moji5 در انجمن اخبار و معرفی جدیدترین سخت افزارها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 5th October 2009, 03:48 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •