دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: ظهر عشق(اه از دل حسین (ع)

  1. #1
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    smilee1 ظهر عشق(اه از دل حسین (ع)

    یاران آرام آرام و یکی یکی به سمت معراج می‌رفتند و او خود، را با غم آسمان تنها می‌گذاشتند و زمین را با خون خود زینت می‌بخشیدند و بر خاک آبرویی عظیم می‌بخشيدند. نسیم صورت او را نوازش می‌داد و عشق منتظر لحظه‌ای بود تا آغوش خویش را بر معشوق دو عالم بگشاید.

    در حالی که بر علم علمدارش تکیه داده بود به دور دست خیره شده بود و قطره اشکی از گوشه چشمانش بر زمین چکید و نمی دانم چه شد که ناگهان از جای برخاست و به سوی خیمه گاه روان شد و چون بیرون می‌آمد چیزی را در زیر عبایش پنهان کرده بود و به سوی لشکر رهسپار شد. در خيمه گاه چشمانی نگران که رد قدمهای او را می‌پایید به انتظار نشسته بود.

    لشکر سکوت کرده بود و همه چشمان به لبهای خشک او دوخته بودند، آسمان خیره می‌نگریست که چه خواهد شد و فرشتگان انگشت حیرت به دندان می گرفتند و او آرام دست خویش را از عبای خود بیرون کشید .فرشتگان از دیدن این صحنه بر سر زدند و خورشید روی بر گرداند تا این همه قساوت را نبیند.

    بر دستان او چه بود که ناگهان علم از دست علمدار بر زمين افتاد و گرگ های بیابان با تمام درندگی خویش محو تماشای این صحنه شده بود؟

    بر دستان او طفلي بود که چون ماهی از آب جدا مانده دست و پا می زد و رنگ رخسارش کبود شده بود و لبهای خشکش آرام باز و بسته می‌شد و گویی در دستان او به پرواز در آمده بود. از تشنگی سرش به سمت زمین خم شده بود و سپیدی حنجر او به چشمان سیه دلی خورد و خورشید و ماه این صحنه را به نظاره نشسته بودند.

    فرشتگان دعا می‌کردند که ای کاش ان چشمان سپیدی گلوی طفل را نمی‌دید ای کاش دست به تیردان نمی‌شد و ای کاش............

    عمری است تا به راه غمت رو نهاده ایم

    روی وریای خلق به یکسو نهاده ایم

    عمری گذشت تا به امید اشارتی

    چشمی بدان دو گوشۀ ابرو نهاده ایم

    در گوشه امید چو نظارگان ماه

    چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده‌ایم

    گفتی که حافظا دل سرگشته‌ات کجاست؟

    در حلقه‌های آن خم گیسو نهاده‌ایم







    تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

    هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

    پدرش چیز زیادی که نمی خواست فرات

    یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد
    با دو انگشت همین حنجره می شد پاره

    چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

    خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت

    حیفه خون نیست برین خاکه ستمگر برسد

    دفن شد تا بدنش نعل نبیند

    اما دست یک نیزه بر آن حلق مطهر برسد

    شعله ور می شود این داغ دوباره وقتی

    شیر در سینه ی بی کودک مادر برسد
    زیر خورشید، نشسته به خودش می گوید

    تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

    شاعر:سراج


    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}



  2. #2
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    bargh
    نوشته ها
    5
    ارسال تشکر
    93
    دریافت تشکر: 17
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    amin619's: خنده2

    پیش فرض پاسخ : ظهر عشق(اه از دل حسین (ع)

    مرسی جالب بود

  3. 4 کاربر از پست مفید amin619 سپاس کرده اند .


  4. #3
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    پیش فرض پاسخ : ظهر عشق(اه از دل حسین (ع)


    همهیشه و همه جا عاشوراست
    (حتی در در ازادی و حقوق بشر)



























    ویرایش توسط plarak12 : 25th November 2012 در ساعت 05:59 PM

    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}


  5. 8 کاربر از پست مفید plarak12 سپاس کرده اند .


  6. #4
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    پیش فرض پاسخ : ظهر عشق(اه از دل حسین (ع)

    نشسته سایه‌ای از آفتاب بر روی‌اش
    به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسوی‌اش
    ز دوردست سواران دوباره می‌آیند
    که بگذرند به اسبان ِ خویش از روی‌اش
    کجاست یوسف ِ مجروح ِ پیرهن‌چاک‌ام؟
    که باد از دل ِ صحرا می‌آورد بوی‌اش
    کسی بزرگ‌تر از امتحان ِ ابراهیم
    کسی چون‌آن که به مذبح برید چاقوی اش
    نشسته است کنارش کسی که می‌گِرید
    کسی که دست گرفته به روی پهلوی‌اش
    هزار مرتبه پرسیده‌ام ز خود او کیست
    که این غریب نهاده‌است سر به زانوی‌اش
    کسی در آن طرف ِ دشت‌ها نه معلوم است
    کجای حادثه افتاده است بازوی‌اش
    کسی که با لب ِ خشک و ترک‌ترک شده‌اش
    نشسته تیر به زیر ِ کمان ِ ابروی‌اش
    کسی است وارث ِ این دردها که چون کوه است
    عجب که کوه ز ماتم سپید شد موی‌اش
    عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
    که عشق می‌کِشد از هر طرف به هر سوی‌اش
    طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
    به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسوی‌اش...
    ***فاضل نظری***


    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}


  7. کاربرانی که از پست مفید plarak12 سپاس کرده اند.


  8. #5
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    پیش فرض پاسخ : ظهر عشق(اه از دل حسین (ع)

    اه ای غروب غم کی میشود سر ایی
    اما حیف که اغاز اسارت با تو رقم خورده است


    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}


  9. کاربرانی که از پست مفید plarak12 سپاس کرده اند.


  10. #6
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    جنگلداری
    نوشته ها
    587
    ارسال تشکر
    2,250
    دریافت تشکر: 2,974
    قدرت امتیاز دهی
    227
    Array

    پیش فرض پاسخ : ظهر عشق(اه از دل حسین (ع)

    باز این چه شورش است که در خلق عالم است

    باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

    باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

    بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

    این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

    کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

    گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب

    کاشوب در تمامی ذرات عالم است

    گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

    این رستخیز عام که نامش محرم است

    در بارگاه قدس که جای ملال نیست

    سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

    جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند

    گویا عزای اشرف اولاد آدم است

    خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

    پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

    کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا

    در خاک و خون طپیده میدان کربلا

    گر چشم روزگار به رو زار می گریست

    خون می گذشت از سر ایوان کربلا

    نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک

    زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

    از آب هم مضایقه کردندکوفیان

    خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

    بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند

    خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

    زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد

    فریاد العطش ز بیابان کربلا

    آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

    کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا

    آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

    کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد

    کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

    وین خرگه بلند ستون بیستون شدی

    کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه

    سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

    کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

    یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی

    کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان

    سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی

    کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

    جان جهانیان همه از تن برون شدی

    کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست

    عالم تمام غرقه دریای خون شدی

    آن انتقام گر نفتادی به روزحشر

    با این عمل معامله ی دهر چون شدی

    آل نبی چو دست تظلم برآورند

    ارکان عرش را به تلاطم درآورند

    بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

    اول صلا به سلسله ی انبیا زدند

    نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

    زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند

    آن در که جبرئیل امین بود خادمش

    اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

    بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها

    افروختند و در حسن مجتبی زدند

    وآنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود

    کندند از مدینه و در کربلا زدند

    وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان

    بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند

    پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید

    بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند

    اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو

    فریاد بر در ِ حرم کبریا زدند

    روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

    تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

    چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید

    جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید

    نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب

    از بس شکست ها که به ارکان دین رسید

    نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

    طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

    باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

    گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

    یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

    چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

    پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

    از انبیا به حضرت روح الامین رسید

    کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار

    تا دامن جلال جهان آفرین رسید

    هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

    او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال

    ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

    یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند

    ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

    دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

    دست عتاب حق به در آید ز آستین

    چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

    آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک

    آل علی چو شعله ی آتش علم زنند

    فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

    گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند

    جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا

    در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند

    از صاحب حرم چه توقع کنند باز

    آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

    پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

    شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

    روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

    خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار

    موجی به جنبش آمد و برخاست کوه

    ابری به بارش آمد وبگریست زار زار

    گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

    گفتی فتاد از حرکت چرخ بی*قرار

    عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

    افتاد در گمان که قیامت شدآشکار

    آن خیمه*ای که گیسوی حورش طناب بود

    شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

    جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

    گشتند بی*عماری محمل شتر سوار

    با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی

    روح*الامین ز روح نبی گشت شرمسار

    وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

    نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

    بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

    شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

    هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

    هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد

    هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید

    هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

    شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت

    چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

    هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

    بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد

    ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

    بر پیکر شریف امام زمان فتاد

    بی اختیار نعره ی هذا حسین زود

    سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

    پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

    رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

    این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

    وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

    این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

    دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

    این ماهی فتاده به دریای خون که هست

    زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

    این غرقه محیط شهادت که روی دشت

    از موج خون او شده گلگون حسین توست

    این خشک لب فتاده دور از لب فرات

    کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

    این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه

    خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

    این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

    شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

    چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

    وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

    کای مونس شکسته دلان حال ماببین

    ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

    اولاد خویش را که شفیعان محشرند

    در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین

    در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

    واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

    نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

    طغیان سیل فتنه و موج بلاببین

    تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر

    سرهای سروران همه بر نیزه هاببین

    آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

    یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

    آن تن که بود پرورشش در کنار تو

    غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین

    یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

    کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

    خاموش محتشم که دلسنگ آب شد

    بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد

    خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک

    مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

    خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان

    در دیده ی اشگ مستمعان خوناب شد

    خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز

    روی زمین به اشک جگرگون کباب شد

    خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست

    دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

    خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب

    از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

    خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین

    جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد

    تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد

    بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد

    ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای

    وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای

    بر طعنت این بس است که با عترت رسول

    بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای

    ای زاده زیاد نکرده است هیچگه

    نمرود این عمل که تو شداد کرده ای

    کام یزید داده ای از کشتن حسین

    بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای

    بهر خسی که بار درخت شقاوتست

    درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای

    با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو

    با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

    حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

    آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای

    ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

    از آتش تو دود به محشردرآورند


    محتشم کاشانی
    همه ی درود هایم نثار کسانی باد که کاستی هایم را میداند و باز هم دوستم دارند.

  11. کاربرانی که از پست مفید mozhgan.z.1368 سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 14th January 2013, 10:30 AM
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 7th February 2012, 07:37 PM
  3. شیخ الرئیس ، ابوعلی سینا ، حسین بن عبدالله حسن بن علی بن سینا
    توسط ستاره صبح امید در انجمن زندگي نامه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th October 2011, 12:58 AM
  4. خبر: درخواست یک مدار اسیلاتور سینوسی مایکروویو 1وات.
    توسط عرفان سلیم زاده در انجمن مدارها و پروژه ها
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: 22nd June 2011, 08:45 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th April 2010, 09:48 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •