دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: در وصف خدا

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی معماری
    نوشته ها
    334
    ارسال تشکر
    1,867
    دریافت تشکر: 1,051
    قدرت امتیاز دهی
    2165
    Array
    anael's: جدید19

    پیش فرض در وصف خدا

    پیش از اینها فكر می‌كردم خدا
    خانه ای دارد كنار ابرها
    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتی از الماس خشتی از طلا
    پایه های برجش از عاج و بلور
    بر سر تختی نشسته با غرور
    ماه برق كوچكی از تاج او
    هر ستاره، پولكی از تاج او
    اطلس پیراهن او، آسمان
    نقش روی دامن او، كهكشان
    رعد وبرق شب، طنین خنده اش
    سیل و طوفان، نعره توفنده اش
    دكمه ی پیراهن او، آفتاب
    برق تیغ خنجر او ماهتاب
    هیچ كس از جای او آگاه نیست
    هیچ كس را در حضورش راه نیست
    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
    از خدا در ذهنم این تصویر بود
    آن خدا بی رحم بود و خشمگین
    خانه اش در آسمان، دور از زمین
    بود، اما در میان ما نبود
    مهربان و ساده و زیبا نبود
    در دل او دوستی جایی نداشت
    مهربانی هیچ معنایی نداشت
    هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا
    از زمین، از آسمان، از ابرها
    زود می‌گفتند: این كار خداست
    پرس وجو از كار او كاری خطاست
    هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است
    آب اگر خوردی، عذابش آتش است
    تا ببندی چشم، كورت می‌كند
    تا شدی نزدیك، دورت می‌كند
    كج گشودی دست، سنگت می‌كند
    كج نهادی پای، لنگت می‌كند
    با همین قصه، دلم مشغول بود
    خوابهایم، خواب دیو و غول بود
    خواب می‌دیدم كه غرق آتشم
    در دهان اژدهای سركشم
    در دهان اژدهای خشمگین
    بر سرم باران گرز آتشین
    محو می‌شد نعره هایم، بی صدا
    در طنین خنده ی خشم خدا ...
    نیت من، در نماز و در دعا
    ترس بود و وحشت از خشم خدا
    هر چه می‌كردم، همه از ترس بود
    مثل از بر كردن یك درس بود
    مثل تمرین حساب و هندسه
    مثل تنبیه مدیر مدرسه
    تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
    سخت، مثل حل صدها مسئله
    مثل تكلیف ریاضی سخت بود
    مثل صرف فعل ماضی سخت بود
    ...
    تا كه یك شب دست در دست پدر
    راه افتادم به قصد یك سفر
    در میان راه، در یك روستا
    خانه ای دیدم، خوب و آشنا
    زود پرسیدم: پدر، اینجا كجاست؟
    گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست!
    گفت: اینجا می‌شود یك لحظه ماند
    گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
    با وضویی، دست و رویی تازه كرد
    با دل خود، گفتگویی تازه كرد
    گفتمش، پس آن خدای خشمگین
    خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟
    گفت : آری، خانه او بی ریاست
    فرشهایش از گلیم و بوریاست
    مهربان و ساده و بی كینه است
    مثل نوری در دل آیینه است
    عادت او نیست خشم و دشمنی
    نام او نور و نشانش روشنی
    خشم، نامی ‌از نشانی های اوست
    حالتی از مهربانی های اوست
    قهر او از آشتی، شیرین تر است
    مثل قهر مهربان مادر است
    دوستی را دوست، معنی می‌دهد
    قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می‌دهد
    هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست
    قهری او هم نشان دوستی است...
    ...
    تازه فهمیدم خدایم، این خداست
    این خدای مهربان و آشناست
    دوستی، از من به من نزدیك تر
    از رگ گردن به من نزدیك تر
    آن خدای پیش از این را باد برد
    نام او را هم دلم از یاد برد
    آن خدا مثل خیال و خواب بود
    چون حبابی، نقش روی آب بود
    می‌توانم بعد از این، با این خدا
    دوست باشم، دوست، پاك و بی ریا
    می‌توان با این خدا پرواز كرد
    سفره ی دل را برایش باز كرد
    می‌توان درباره ی گل حرف زد
    صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
    چكه چكه مثل باران راز گفت
    با دو قطره، صد هزاران راز گفت
    می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد
    مثل یاران قدیمی‌ حرف زد
    می‌توان تصنیفی از پرواز خواند
    با الفبای سكوت آواز خواند
    می‌توان مثل علفها حرف زد
    با زبانی بی الفبا حرف زد
    می‌توان درباره ی هر چیز گفت
    می‌توان شعری خیال انگیز گفت
    مثل این شعر روان و آشنا:
    پیش از اینها فكر می‌كردم خدا
    هیتلربه ناپلئون می گوید:مابرای شرافت می جنگیم وشمابرای پول می جنگید،
    ناپلئون میگوید:انسانهابرای آنچه که ندارن می جنگند.


  2. 5 کاربر از پست مفید anael سپاس کرده اند .


  3. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : در وصف خدا

    تازه فهمیدم که باید خدا را مانند کودکی، بی آلایش و بی ترس دوست داشت ...عاشقانه و آرام ...
    دستها را مانند کودکی بلند کرد که برای داشتن شکلاتی و یاعروسکی .... خیلی امیدوار دعا می کند و به خدا التماس می کند ...
    و خدا به ما ایمان دارد ....
    آیا ما نیز ایمانی شایسته او به خودش داریم ؟؟!!!

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  4. 5 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 7th May 2011, 11:52 AM
  2. در وصف یار
    توسط تووت فرنگی در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th March 2011, 02:09 PM
  3. اگر حوصله نداری این مطلب را نخون
    توسط Rez@ee در انجمن تالار گفتگوی آزاد
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th March 2011, 02:25 PM
  4. این وصله ها به ماه نمی چسبد
    توسط تووت فرنگی در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st March 2011, 02:35 PM
  5. نوجوانان بی حوصله بخوانند!!!
    توسط MR_Jentelman در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st October 2009, 01:11 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •