دستم نقاشی بلد نیست
اما،
دلم برایت،
پر میکشد...
دستم نقاشی بلد نیست
اما،
دلم برایت،
پر میکشد...
و همه ی ما خاطره ایم.....
گمم نكن....در گوشه ای از حافظه ات ارام مينشينم فقط بگذاربمانم.
بدبختی بزرگی است
که دیگری را به رغم اینکه دیگر دوستمان نمی دارد ،
همچنان دوست بداریم ...
هزاران دهقان برای آمدن باران دعا کردند....اما....خداوند به فکر کودکی بود که کفش هایش سوراخ بود
سر به هوا نیستم...
اما...
همیشه چشم به آسمان دارم...
حال عجیبیست...
این همان آسمانیست که...
شاید تو...
دقایق پیش...
به آن نگاه کرده ای...
تو کیستی ، که من اینگونه ، بی تو بی تابم ؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .
تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق ، سرگشته ، روی گردابم !
تو در کدام سحر ، بر کدام اسب سپید ؟
تو از کدام جهان ؟
تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف ؟
تو در کدام چمن ، همره کدام نسیم ؟
تو از کدام سبو ؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه !
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه !
مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه !
کدام نشأه دویده است از تو در تن من ؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند ،
به رقص می آیند ،
سرود می خوانند !
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو :
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف !
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر ؟
ترا به هرچه تو گویی ، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه .
که صبر ، راه درازی به مرگ پیوسته ست !
تو آرزوی بلندی و ، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست .
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است .
گوشه ی راستم بنویس
“زنده”
پخش مستقیم
از کجایش مهم نیست ،
بنویس زنده است
هر چند دلش گرفته باشـــد!!
به تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
دلم تنگ شده برای کسی که تنبیهم می کرد...
تشویقم می کرد...
راه رو به من نشون می داد...
دلم تنگ شده برای چشمایی که با نگاش می فهموند که بهم افتخار میکنه...
دلم تنگ شده برای صدای دلنشینش که آرومم کنه...
دل تنگم برای دستای زبرش...
دلم تنگ شده برات بابا، خیلی وقته که دلتنگم و با گریه های شبانه خودمو آروم می کنم...
دلم تنگه...
...
روز پاييزي ميلادِ تو در يادم هست
حالا ببخش اگر من با حریق یاد ها همسفر شده ام
روز پاييزي ميلاد تو در يادم هست
روز خاکستري سرد سفر يادت نيست
ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر يادت نيست
تلخي فاصله ها نيز به يادت مانده ست
نيزه در باد نشسته ست و سپر يادت نيست
يادم هست يادت نيست
خواب روزانه اگر در خور تعبير نبود
پس چرا گشت شبانه. در به در يادت نيست؟
من به خط و خبري از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگويي که خبر يادت نيست
يادم هست يادت نيست
عطش خشک تو در ريگ بيابان ماسيد
کوزه اي دادمت اي تشنه مگر يادت نيست؟
تو که خود سوزي هر شب پره را مي فهمي
باورم نيست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دل ريختگان چشم نداري بي دل
انچنان غرق غروبي که سحر يادت نيست
يادم هست ...يادت نيست....
تولدت مبارک
ویرایش توسط سونای : 19th November 2013 در ساعت 11:02 PM
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)