اون روز می خواستم برم مهمونی که یه کفشی پوشیده بدم که اصلا راحت نبودم اما به روی خودم نمی آوردم رفتم شیرینی فروشی شیرینی بخرم وقتی شیرینی رو از آقایی که شیرینی هارو می ذاشت تو جعبه گرفتم چون باید می بردم اون طرف تا روش در بذارن و بسته بندیش کنن مجبور شدم یه چندیدن قدیمی راه برم چون خیلی هم عجله داشتم بدوبدو داشتم می رفتم که یه دفعه پام پیچ خورد و مثل گوجه فرنی له شده افتادم زمین کیکی که خریده بودم هم مالیده شده بود به لباسم کلی عصبی بودم و بدو بدو داشتم خودم رو جم و جور می کردم
همین جو روی زمین نشسته بودم و داشتم با دستمال لباسم رو پاک می کردم به خودم اومدم دور و برم رو نگاه کردم همه داشتن نگام می کردن و هیچ کس هم به خودش جریت نمی داد بخنده و همه هم از خنده سرخ شده بودن
من هم خیلی جدی پاشدم وایسادم یه لحظه خودم رو جای اونا فرض کردم بعد خودم خندم گرفت و زدم زیر خنده بقیه هم حالا نخند کی بخند همه داشتن روده بر می شدن
از اون موقع به بعد شد که هر موقع زمین خوردم برای این که اطرافیان موذب نباشن اول از همه خودم خندیدن رو شروع می کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)