خيلي‌ها وقتي مي‌خواهند كار هنري جدي انجام دهند مثلاً موسيقي فاخر گوش دهند سراغ گزينه‌هايي مي‌روند كه تا به حال در صدا و سيما پخش نشده و به گوش آشنا نيست. يا اين كه وقتي مي‌خواهند هنرمندي را به عنوان الگوي خود برگزينند و از او دورادور بياموزند و دوستش بدارند كسي را انتخاب مي‌كنند كه كمتر به معناي مصطلح، «تلويزيوني» است. گاهي متأسفانه همين تلويزيوني نبودن دليل كاذبي مي‌شود براي تأييد صبغه هنري برخي اشخاص و بعكس هر هنرمند بزرگي كه در تلويزيون ظاهر شود به افت ذوق و مهارت هنري متهم مي‌گردد. بعضي هم هستند كه از تلويزيون دوري مي‌كنند و ترجيح مي‌دهند كمتر ديده و شنيده شوند.

چرا چنين است؟ آيا تلويزيون در ايران آن طور كه بايد نيست و منشأ همه اين آسيب‌ها دست‌اندركاران توليد برنامه در صدا و سيما هستند؟ آيا مردم و مخاطبان تلويزيون مقصرند؟ يا اصلاً تلويزيون ماهيتاً چنين خصوصيتي دارد و آوردن همه چيز به سطح، ويژگي ذاتي آن است؟ و آيا واقعا هركس به تلويزيون آمد هنرمندي سطحي است؟

سياوش جمادي در كتاب «سينما و زمان» مي‌نويسد: «فيلمسازان كه مي‌دانند تماشاگران شناخت قبلي از سينما دارند سعي مي‌كنند با توسل به انواع لطايف‌الحيل احساس واقعي ديدن را در آنها حفظ كنند. آنها مي‌دانند كه طريق ديگر براي واقعي نمودن جذابيت فيلم و مجذوبيت تماشاگر تا آن حد است كه فراموش كند دارد فيلم مي‌بيند و اين همان غايتي است كه در ادبيات نيز مطمح نظر است و به راست نمايي تعبير مي‌شود. شايد به همين جهت در سينماي تاكنوني معمولاً قهرمانان خوب فيلم‌ها از چنان صورت، اندام و صداي متناسبي برخوردار بوده‌اند كه عقل‌ها را يكسره به چشم سپرده‌اند. به اين معني كه برخلاف نظر سعدي و بسياري از فرزانگان قديم امر بر آن مشتبه شده است كه صورت زيبا با سيرت زيبا و صورت زشت با سيرت زشت ملازمه ذاتي دارد. به اين لحاظ سينما ما را از باطن به ظاهر برده است نه بعكس.»

با اين تقرير اگر سينما و ادبيات اين‌گونه باشند تلويزيون كه مخاطب عام‌تري نسبت به آن دو دارد به طريق اولي دچار چنين خصوصيت مخربي است. البته شايان ذكر است كه جمادي خود تصريح مي‌كند كه اين خصوصيات مربوط به سينماي تاكنوني است و از همين‌رو در رساله مفصل سينما و زمان در پي شناخت امكانات بالقوه سينماست: «سينما تا آنجا كه تصوير، حركت و زمانبندي است ما را با اين پرسش درگير مي‌كند كه تا چه حد مي‌تواند حجاب از ظلمت پديدارها بردارد؟ انصاف آن است كه اين پرسش را براساس امكانات بالقوه سينما دنبال كنيم نه سينماي تاكنوني.»



به هر حال منظور از ماهيت تلويزيون از منظر اين اجمال امكانات تاكنوني و بالفعل تلويزيون است. بنابه اين مقدمه مشخص مي‌شود كه اصل مشكل در خود رسانه است (رسانه تاكنوني) اما آيا اين امر، برنامه ساز و مخاطب را در خصوص آسيب‌هايي كه عنوان شد تبرئه مي‌كند؟ مگرنه اين كه رسانه تاكنوني محصول كار همين برنامه‌ساز و مطابق با سليقه و پسند همين مخاطب است؟ همين دو عامل تأثيرگذار مهم هستند كه امكانات بالقوه تلويزيون را براي ما بعيد و دست‌نايافتني ساخته‌اند. اگر مخاطب صورت زيبا را با سيرت زيبا يكي نگيرد برنامه‌ساز هم اين را به بهانه نياز مخاطب قبول و تأييد نمي‌كند. همين‌طور اگر برنامه‌ساز به بهانه راست نمايي صورت زشت را با سيرت زشت يكي نگيرد مخاطب هم مرتكب اين اشتباه نخواهد شد. اين گرايش به سطح و ظاهر همان مهم‌ترين عامل به وجود آورنده آسيب مذكور در تلويزيون است. برخي بر اين باورند كسي كه طالب عمق و باطن باشد دور تلويزين را خط مي‌كشد و خود را با آن بيگانه فرض مي‌كند. از اين بدتر تلويزيون را وسيله قضاوت زودهنگام قرار مي‌دهد و بر مبناي تلويزيوني بودن يا نبودن هنرمند، ارزش او و اثرش را تعيين مي‌كند! وقتي مخاطب اهل مداقه نباشد و برنامه‌ساز هم به جاي بيان عميق، تعدد و تكرار در سطح را پيش گيرد نتيجه حاصل، اشباع كاذب مخاطب است.

همان ريشه اصلي كاهش اعتبار تلويزيون در ميان رسانه‌هاي فرهنگ‌ساز و فرهنگ رسان جدي و مورد وثوق. تماشاگر تلويزيون وقتي به كرات ترانه‌اي را مي‌شنود، اما در بدترين شرايط ممكن چه شرايط پخش و چه شرايط مواجهه مخاطب ‌ دچار نوعي اشباع كاذب مي‌شود. فكر مي‌كند آن طور كه بايد شنيده و فهميده و ديگر جايي براي تعميق و تفكر ندارد. همين‌طور هر اثر جدي هنري، هر سخن ژرف، هر موضوع اجتماعي و فرهنگي و هر شخصيت علمي، هنري و سياسي مي‌تواند قرباني اين اشباع كاذب باشد. نتيجه جهل مركب اسفباري است كه بر اساس آن تماشاگر فكر مي‌كند فلان اثر، فلان نظريه و فلان شخصيت را مي‌شناسد، اما نمي‌داند كه ذره‌اي از آنچه بايد بداند آگاه نيست. مي‌پرسند: فلان شعر حافظ را شنيده‌اي؟ مي‌گويد: اوه، صدبار تلويزيون پخش كرده است! در حالي كه اگر همين بيت را در كتابي، ذيل بحث مهمي، با دقت و تعميق نظر، دوباره بخواند احساس مي‌كند براي بار اول است كه با آن مواجه شده است. اين ويژگي اشباع‌سازي كاذب البته اختصاصي به تلويزيون ندارد؛ اما از آنجا كه تلويزيون قدرتمندترين رسانه امروز (به لحاظ گستردگي تأثير) است چنين معضلي در آن بيشتر به چشم مي‌آيد و آثار سوء و مخربي هم كه مي‌تواند به دنبال داشته باشد بيشتر است و بالطبع حساسيت و توجه و مراقبت مضاعفي لازم دارد.

راست نمايي و باوراندن در اثر نمايشي براستي هنر است و گاهي لازمه بيان هنري بي‌نقص، اما زبان تلويزيون فقط زبان نمايش نيست و بي‌طرفي شرط لازم آن براي جلب اعتماد مخاطب است. بماند كه در آثار نمايشي هم بسياري معتقد به لزوم بيان بي‌طرفانه هستند. تماشاگر وقتي به تلويزيون بي اعتماد مي‌شود كه اولاً احساس كند از اعتماد او سوء‌استفاده شده و صداقت در بيان، فداي اهداف مصلحت‌انديشانه برنامه‌ساز شده و حقيقت به بهانه مصلحت كتمان شده است و ثانياً وقتي احساس كند همه هم و غم تلويزيون تصميم گيري به جاي او، سلب اختيار اوست و بر همين اساس فرصت تفكر، انتخاب و گزينش براي او باقي نمي‌گذارد و با تكرار سطحي و مبتذل مقبولات خود از موضع قدرت برايش تعيين تكليف مي‌كند.

انسان به آزادي و اختيارش است كه انسان است و اگر اين دو را از او بگيرند ديگر تفاوتي با چهارپايان نخواهد داشت. اين اصلي‌ترين آموزه همه حاملان وحي در طول تاريخ بشر بوده و به رغم مدعيان جزم‌انديش و دگم و خودكامه، هنوز بشر آرمان خود را در همين اصلي‌ترين و زيباترين صفت انساني مي‌جويد.

به هرحال تلويزيون، دست‌كم در جامعه‌اي كه آزادي و اختيار را آرمان خود مي‌داند و با بردگي و بندگي جز خداوند، بيگانه است نمي‌تواند و نبايد ميانه خوشي با اشباع كاذب مخاطب داشته باشد.

آزاد جعفري