دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: حاضر جوابی ها‎

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    biology
    نوشته ها
    1,174
    ارسال تشکر
    2,896
    دریافت تشکر: 9,418
    قدرت امتیاز دهی
    339
    Array
    zolfa's: جدید134

    پیش فرض حاضر جوابی ها‎



    می گویند: "مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:
    فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . . چه محشری می شوند!
    "اینشتین”در جواب نوشت:
    ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.
    واقعا هم که چه غوغایی می شود!
    ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!

    ***


    روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:
    آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است
    برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:
    بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!

    ***


    روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:
    «شما برای چی می نویسید استاد؟ »
    برنارد شاو جواب داد:
    «برای یک لقمه نان»
    نویسنده جوان برآشفت که:
    «متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »
    وبرنارد شاو گفت:
    «عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »

    ***


    یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.
    یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه
    اینجا منتظر باش تا من برگردم.
    راننده میگه
    نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.
    چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده 10پوند می ده.
    راننده میگه:
    گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!

    ***


    نانسى آستور – (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) -
    روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل رو کرد و گفت:
    من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.
    چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز):
    من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش.

    ***


    میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده…
    که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…
    بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه
    من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…
    چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه
    ولی من این کار رو می کنم!






    خدایا ...

    تا پاکم نکردی خاکم نکن...

  2. 3 کاربر از پست مفید zolfa سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •