دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24

موضوع: شعرخاطره انگیز

  1. #11
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    لیسانس فیزیک کاربردی
    نوشته ها
    1,000
    ارسال تشکر
    1,977
    دریافت تشکر: 2,822
    قدرت امتیاز دهی
    181
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز

    در کنار خطوط سیم پیام
    خارج از ده دو کاج روئیدند
    سالیان دراز رهگذران
    آن دو را چون دو دوست می‌دیدند
    روزی از روزهای پائیزی
    زیر رگبار و تازیانه باد
    یکی از کاج ها به خود لرزید
    خم شد و روی دیگری افتاد
    گفت ای آشنا ببخش مرا
    خوب در حال من تأمل کن
    ریشه‌هایم ز خاک بیرون است
    چند روزی مرا تحمل کن
    کاج همسایه گفت با نرمی
    دوستی را نمی برم از یاد
    شاید این اتفاق هم روزی
    ناگهان از برای من افتاد
    مهربانی بگوش باد رسید
    باد آرام شد، ملایم شد
    کاج آسیب دیده ی ما هم
    کم کمک پا گرفت و سالم شد
    میوه ی کاج ها فرو می ریخت
    دانه ها ریشه می زدند آسان
    ابر باران رساند و چندی بعد
    ده ما نام یافت کاجستان

    شاعر: محمد جواد محبت، همان شاعر دوکاج
    برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد. زیرا بر این باورند که: یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.

  2. 5 کاربر از پست مفید مسافر007 سپاس کرده اند .


  3. #12
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    لیسانس فیزیک کاربردی
    نوشته ها
    1,000
    ارسال تشکر
    1,977
    دریافت تشکر: 2,822
    قدرت امتیاز دهی
    181
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز

    روزها فکر من این است و همه شب سخنم

    که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

    از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

    به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

    مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

    یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

    آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم

    رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

    مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک

    چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

    کیست آن گوش که او می شنود آوازم

    یا کدام است سخن می کند اندر دهنم

    کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

    یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

    تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

    یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

    می وصلم بچشان تا در زندان ابد

    به یکی عربده مستانه به هم درشکنم

    من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

    آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

    تو مپندار که من شعر به خود می گویم

    تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

    مولانا
    برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد. زیرا بر این باورند که: یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.

  4. 6 کاربر از پست مفید مسافر007 سپاس کرده اند .


  5. #13
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    لیسانس فیزیک کاربردی
    نوشته ها
    1,000
    ارسال تشکر
    1,977
    دریافت تشکر: 2,822
    قدرت امتیاز دهی
    181
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز

    گلنار، گلنار، کجایی که از غمت

    ناله می‌کند عاشق وفادار

    گلنار، گلنار، کجایی که بی تو شد

    دل اسیر غم دیده‌ام گهربار

    گلنار، گلنار، دمی اولین شب

    آشنایی و عشق ما به یاد آر

    گلنار، گلنار، در آن شب تو بودی و

    عیش و عشرت و آرزوی بسیار

    چه دیدی از من حبیبم گلنار
    که دادی آخر فریبم گلنار
    نیابی ای کاش نصیب از گردون
    که شد ناکامی نصیبم گلنار
    بود مرا، در دل شب تار، آرزوی دیدار
    تا به کی پریشان؟
    تا به کی گرفتار؟
    یا مده مرا، وعده وفا، راز خود نگه دار
    یا به روی من، خنده‌ها بزن، قلب من بدست آر
    چه دیدی از من حبیبم گلنار
    که دادی آخر فریبم گلنار
    نیابی ای کاش نصیب از گردون
    که شد ناکامی نصیبم گلنار
    (لب خود بگشا) به سخن گلنار
    دل زارم را، مشکن گلنار
    (نشدی عاشق) زکجا دانی

    چه کشد هر شب دل من گلنار

    شعر از کریم فکور
    برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد. زیرا بر این باورند که: یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.

  6. 7 کاربر از پست مفید مسافر007 سپاس کرده اند .


  7. #14
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    لیسانس فیزیک کاربردی
    نوشته ها
    1,000
    ارسال تشکر
    1,977
    دریافت تشکر: 2,822
    قدرت امتیاز دهی
    181
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز

    سلام ای کهنه عشق من .... که یاد تو چه پا بر جاست


    سلام بر روی ماه تو ... عزیز دل سلام از ماست...





    تو یه رویای کوتاهی ... دعای هر سحرگاهی


    شدم خواب عشقت چون ... مرا این گونه میخواهی...





    من آن خاموش خاموشم ... که با شادی نمی جوشم


    ندارم هیچ گناهی جز ... که از تو چشم نمی پوشم...





    تو غم در شعر آوازی .... شکوه اوج پروازی


    نداری هیچ گناهی جز ... که بر من دل نمی بازی...





    مرا دیوانه می خواهی ... ز خود بیگانه میخواهی


    مرا دل باخته چون مجنون ... ز من افسانه می خواهی...





    شدم بیگانه با هستی ... ز خود بی خود تر از مستی


    نگاهم کن نگاهم کن ... شدم هر آنچه می خواستی...





    سلام ای کهنه عشق من ... که یاد تو چه پابرجاست


    سلام بر روی ماه تو ... عزیز دل سلام از ماست...





    بکُش دل را شهامت کن ... مرا از غصه راحت کن


    شدم انگشت نمای خلق... مرا تو درس عبرت کن...





    بکن حرف مرا باور ... نیابی از من عاشق تر


    نمی ترسم من از اغراق... گذشته آب از سرم دیگر...
    فریاد سه شنبه, ‏1390/01/23 ‏09:11:27

    منو ببخش عزیزم که از تو می گریزم
    می سوزم و خاموشم تو خودم اشک می ریزم
    از لحظه تولد سفر تقدیر من بود
    تنم اسیر جاده دلم اسیر تن بود

    یه قصه ی تازه نیست خونه به دوشی من
    هراس دل سپردن عذاب دل بریدن
    اگه یه دست عاشق یه شب پناه من شد
    فردا عذاب جاده شکنجه گاه من شد

    لحظه ی رفتنه دستاتو می بوسم
    باید برم حتی اگه اونجا بپوسم
    منو ببخش منو ببخش که ناگزیرم
    باید برم حتی اگه بی تو بمیرم

    دریایی از مصیبت پشت سرم گذاشتم
    وقتی به تو رسیدم دیگه نفس نداشتم
    من مرده بودم اما دوباره جونم دادی
    هم گریه ی من شدی عشقو نشونم دادی

    اگه یه شب تو عمرم چشمای من آسوده
    همون یه خواب کوتاه زیر سقف تو بوده
    اگه یه دست عاشق یه شب پناه من شد
    فردا عذاب جاده شکنجه گاه من شد

    لحظه ی رفتنه دستاتو می بوسم
    باید برم حتی اگه اونجا بپوسم
    منو ببخش منو ببخش که ناگزیرم
    باید برم حتی اگه بی تو بمیرم
    برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد. زیرا بر این باورند که: یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.

  8. 8 کاربر از پست مفید مسافر007 سپاس کرده اند .


  9. #15
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر
    نوشته ها
    80
    ارسال تشکر
    2,065
    دریافت تشکر: 527
    قدرت امتیاز دهی
    43
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز

    ترسم اين است که پاييز تو يادم برود
    حس اشعار دل انگيز تو يادم برود

    ترسم اين است که باراني چشمت نشوم
    لذت چشم غزلخيز تو يادم برود

    بي شک آرامش مرگ است درونم،وقتي
    حس از حادثه لبريز تو يادم برود

    من به تقويم خدايان زمان شک دارم
    ترسم اين است که پاييز تو يادم برود

    با غزلها ت بيا چون همه چيزم شده اند
    قبل از آني که همه چيز تو يادم برود

  10. 4 کاربر از پست مفید 1344 سپاس کرده اند .


  11. #16
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر
    نوشته ها
    80
    ارسال تشکر
    2,065
    دریافت تشکر: 527
    قدرت امتیاز دهی
    43
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز

    عاقبت باید گفت
    با لبی شاد و دلی غرقه به خون
    كه خداحافظ تو . . .
    گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت بشكست
    گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
    باید از كوی تو رفت
    دانم از داغ دلم بی خبری
    و ندانی كه كدام جام شكست
    كه كدام رشته گسست
    گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
    عاقبت باید رفت
    عاقبت باید گفت
    با لبی شاد و دلی غرقه به خون
    كه خداحافظ تو . .
    ویرایش توسط 1344 : 22nd February 2012 در ساعت 08:59 PM

  12. 5 کاربر از پست مفید 1344 سپاس کرده اند .


  13. #17
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر
    نوشته ها
    80
    ارسال تشکر
    2,065
    دریافت تشکر: 527
    قدرت امتیاز دهی
    43
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز



    من مهربان ندارم نامهربان من کو؟

    ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟

    راحت فضای هر کس محنت رسان من کو؟

    نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس

    گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟

    خدایا هر کس به خانمانی دارد مهربانی

    من مهربان ندارم نامهربان من کو؟

    در بوستان شادی هر کس گلی بچیند

    آن گل نشکنندش در بوستان من کو؟

    سرو روان من کو؟

    خدایا جانان من سفر کرد با او برفت جانم

    باز آمدم از ایشان پیداست آنِ من کو؟

    نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس

    گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟

    ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟

    راحت فضای هر کس محنت رسان من کو؟

    در بوستان شادی هر کس گلی بچیند

    آن گل که نشکنندش در بوستان من کو؟

    سرو روان من کو؟

    جانان من سفر کرد با او برفت جانم

    باز آمدم از اینشان پیداست آنِ من کو؟

    سرو روان من کو؟
    هوشنگ ابتهاج

  14. 5 کاربر از پست مفید 1344 سپاس کرده اند .


  15. #18
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    1,376
    ارسال تشکر
    4,065
    دریافت تشکر: 4,277
    قدرت امتیاز دهی
    1093
    Array

    Post پاسخ : شعرخاطره انگیز

    امیدوارم به تاپیک مربوط باشه ...........

    آیا شما هم به این نتیجه رسیده اید ؟


    بیخودی خندیدیم
    که بگوییم دلی خوش داریم


    بیخودی حرف زدیم
    که بگوییم زبان هم داریم

    و قفس هامان را
    زود زود رنگ زدیم

    و نشستیم لب رود
    و به آب سنگ زدیم



    ما به هر دیواری
    آینه بخشیدیم
    که تصور بکنیم
    یک نفر با ماهست



    ما زمان را دیدیم
    خسته در ثانیه ها
    باز با خود گفتیم
    شب زیبایی هست!



    بیخودی پرسه زدیم
    صبحمان شب بشود

    بیخودی حرص زدیم
    سهممان کم نشود



    ما خدا را با خود
    سر دعوا بردیم
    و قسم ها خوردیم
    ما به هم بد کردیم
    ما به هم بد گفتیم



    بیخودی داد زدیم
    که بگوییم توانا هستیم

    بیخودی پرسیدیم
    حال همدیگر را
    که بگوییم محبت داریم

    بیخودی ترسیدیم
    از بیان غم خود
    و تصور کردیم
    که شهامت داریم



    ما حقیقت ها را
    زیر پا له کردیم
    و چقدر حظ بردیم
    که زرنگی کردیم



    روی هر حادثه ای
    حرفی از پول زدیم

    از شما می پرسم
    ما که را گول زدیم ؟




    به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم / مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر

  16. 8 کاربر از پست مفید Easy Bug سپاس کرده اند .


  17. #19
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    Architecture
    نوشته ها
    197
    ارسال تشکر
    917
    دریافت تشکر: 461
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز

    کیـــست از راه تو چـــون خاشـــاک بردارد مرا*** شعله جـارویی کنـــد تـا پـاک بردارد مرا

    *****

    به بی سامانی ام وقت است گر شور جنون گرید*** کـــه دستی گــر کنــم پیدا نمی یابم گریبانرا

    ******

    مرده هـــــــم فــــــــکر قیــــــــامت دارد***آرمیـــــدن چــــــقدر دشــــــوار اســــت

    ******

    درین هـوسکـده هــــر کـــــس بظاعــتی دارد*** دعاست مایه جمعی که دست شان خالیست

    ******

    حسرت زلــــف تو ام بـــــود شـکـستم دادند*** وصل می خــواســتم آیـینـه به دسـتم دادند

    ******

    تا در کــف نــیستـی عنــانم دادند*** از کــشمکــش جهـــان امــانـم دادنــد

    چـــون شمــع مقــام راحــتی می جـستم*** زیر قـــدم خـویــش نشـــانم دادنـد

    هذر کن از تماشاه گاه نیرنگ جهان بیدل*** تو طبع نازکی داری و این گلشن هوا دارد

    ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بن عبدالخالق بیدل
    آغاز کسی باش که پایان تو باشد

  18. 2 کاربر از پست مفید XXehsanXX سپاس کرده اند .


  19. #20
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    Architecture
    نوشته ها
    197
    ارسال تشکر
    917
    دریافت تشکر: 461
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعرخاطره انگیز

    خامش نفسم شوخی آهنگ من این است سر جوش بهار ادبم رنـگ من اینست

    عمریست گــرفتار خم پیکر عجزم تا بال و پر و نغمه شوم چنگ من اینست

    بیتاب هواسنجی عمرم چه توان کرد میزان خیال نــفسم سنگ من اینست

    خمیازه ام آرایش پیمانه هستی است چون صبح خمارم مشکن رنگ من اینست

    موج می و آرایش گوهر چه خیال است ناموس جـــهان طپشم ننگ من اینست

    نه ذوق هنر دارم و نه محو کمالم مجنون تو ام دانش و فرهنگ من اینست

    با هر که طرف گشته ام آرایش اویم آیینه ام و خــاصیت جـنگ من اینست

    ظلم است رفیقان زدل خسته گذشتن گر آبله دارد قدم لنگ من اینست

    نا محرم آن جلوه ام از بیدلی خویش آیینه ندارم چه کنم زنگ من اینست

    ***

    فیض حـلاوت از دل بـی کـبر و کـین طــلب زنبور را ز خانه بر آر انگبین طلب

    بــی پــرده است حسن غنـا در لباس فـقر دست رسا ز کوتاهیی آستین طلب

    دل جمع کن ز بـام و در عـافیت فـسون آسوده گی ز خانه به دوشان زین طلب

    پـشمــینه پوش رو بـفسردن سرای شیـــخ فصل شتا محافظت از پوستین طلب

    دست طلب بهرچه رسد مفت عجز گیر دور است آسمان تو مراد از زمین طلب

    گلهای این چمن همــه در زیر پـای تست ای غــافل از ادب نگه شــرمگــین طلب

    زین جلوه ها که در نظرت صف کشیده است آیینه داریــی نـفس واپـسـیـن طلب

    عمــر از تلاش بـاد بکـف چون نفس گذشت چیزی نیافت کس که بیرزد بـاین طلب

    دل در خور شکست به اقـلیم انس تاخت چینی همان به جاده ای مو رفت چین طلب

    شبنم وصال گل طلبید آب شد ز شرم از هر که هر چه میطلبی اینچنین طلب

    این آستـان هـوسکده عـرض ناز نیست شــاید بسجده یی بخرندت جــبین طلب

    بیدل خراش چهره ای اقبال شهرت است عــبـرت ز کار خانه یی نقش نگین طلب


    ***

    تا چــند بهر مرده و بــیـمار بگریم وقتست بخود گریم و بــسیار بگریم

    زین باغ گذشتند حـریفان به تغافل تا من به تماشای گل و خار بگریم

    بر بـــیکســـی ام رحــم نکردند رفیقان فریاد به پــیش کــه من زار بگریم

    دل آب نـشد یکعـرق درد جـــدایی یارب من بیشرم چه مقــدار بگریم

    شمع ستـم ایـجاد نــیم این چه معاشست کز خواب بداغ افتم و بیدار بگریم

    ای غفلت بیدر دچه هنگامه یی کوریــست او در بر من در غم دیدار بگریم

    تــدبیر گــداز دل سنـگین نــتوان کرد چـون ابر چه مقدار به کوهسار بگریم

    چون شمع به چشمم نمی از شرم وفا نیست تا در غــم وا کردن زنــار بگریم

    ای محمل فرصت دم آشوب وداعست آهــسته که سر در قدم یار بگریم

    تا کی چو شرر سر به هوا اشک فشاندن چون شیشه دمی چند نگونسار بگریم

    بــر خـاک درش منـفـعـلم باز گذاریـد کز سعی چنین یکدو عرق وار بگریم

    شایـد قدحی پر کنم از اشک ندامت می نیست درین میکده بگذار بگریم

    نـاسور جــگر چند کـشد رنج چکیدن بر سنگ زنم شیشه و یکبار بگریم

    هر چند ز غم چاره ندارم من بیدل

    این چاره که فرمود که نا چار بگریم


    امـروز نـو بهار است ساغر کشان بیایید گل جوش باده دارد تا گلستان بـیـایـیـد

    در باغ بی بهاریم سیری که در چه داریم گـلباز انـتـظـاریـم بـازی کـنـان بـیـایـیـد

    آغوش آرزو ها از خود تهــیست ایــنجا در قالب تـمنا خـوشتر ز جـان بـیـایید

    جز شوق راهبر نیست اندیشه خطر نیست خاری درین گذر نیست دامن کشان بیایید

    فرصت شرر نقابست هنگامه ای شتابست گـل پای در رکابست مطـلق عنان بیایید

    گر خواهش فضولیست جز وهم مانعش کیست باغـست خانه یی نیست تا میهمان بیایید

    امــروز آمــدن ها چنـدین بهار دارد فردا کراست امید تا خود جه سان بیایید

    ای طالبان عشرت دیگر کجاست فرصت *** مفت است فیض صحبت گر این زمان بیایید

    بیدل بهر تب و تاب ممنون التــفاتیست *** نا مهربان بیائید یا مهربان بیائید


    ***

    سرشکم نسخه یی دیوانه یی کیست جگر آیینه دار شانــه یی کیست

    جنون می جوشد از طرز کلامم زبانم لغزش مستـانه یی کیست

    دلم گر نیست فانوس خیالت نفس بال و پر پروانه یی کیست

    ز خود رفتم ولی بویی نبردم که رنگم گردش پیمانه یی کیست

    خموشی ناله می گردد مپرسید که آ نا آشنا بیـــگانه ی کیست

    ندارد مزرع امکان دمیدن تبسم آبیاری دانه یی کیست

    نیاوردیــم مـژگانی فـراهم نمکپاش جگر افسانه یی کیست

    شعورم رنک گرداند از که پرسم زه خود رفتن ره کاشانه یی کیست









    ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بن عبدالخالق بیدل
    آغاز کسی باش که پایان تو باشد

  20. 3 کاربر از پست مفید XXehsanXX سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوازدهم آمد اما یارانه نقدی آذر واریز نشد
    توسط ساناز فرهیدوش در انجمن اقتصاد
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th December 2011, 04:46 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th September 2011, 03:37 AM
  3. جوایز ادبی دنیا
    توسط MR_Jentelman در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 11th October 2010, 07:48 PM
  4. فایل: بازی هیجان انگیز پرونده قضایای اسرار آمیز – Mystery Case Files: Prime Suspects
    توسط آبجی در انجمن دانلود بازیهای رایانه ای
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th March 2010, 12:31 AM
  5. معراج ؛ سفری اعجازآمیز
    توسط Victor007 در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 5th January 2010, 05:55 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •